دغدغه های یک طلبه
#داستان_یک_قطره_آب ♨️قسمت دهم 🔹رفیقِ مثل خودم اینها پرسشهای گفته و ناگفتهی من است، که گاه و ب
#داستان_یک_قطره_آب
♨️قسمت یازدهم
🔹آب و آئینه
خواستم بروم،موجی در آن چاله ایجاد شد، که از هر دو طرف چاله کمی آب سرازیر شد.
گفتم:این چه حالتی است که گرفتهای؟
چرا خودت را این طرف و آن طرف میزنی؟
انگار حرفی داری؛ انگار دردی داری؛
چرا به جوش آمدهای؟
بهخاطر رفتن من، اینگونه بیتابی میکنی؛یا... ؟
صبر کن، صبر کن! اخم صورتت را صاف کن،
دل خودت را هم...؛ببینم چه چیزی تو را به هیجان و تب و تاب آورده است؟
خورشید روی زردش را از ما پنهان میکرد؛
گرمایش را هم از ما می گرفت؛
انگار او هم از ما خسته شده بود و از پیش ما میرفت.
صورتم در آینهی آب منعکس شد.
همینکه صورتم را جلوی آب گرفتم،
بهجای دیدن صورت خودم، صورتهای دیگری دیدم،که داشتند به من نگاه میکردند.
وحشتزده خود را به کناری انداختم.
چشمهایم را مالیدم؛ خرافاتی شدهام؟ یا
خواب میبینم؟
چند سیلی به خود زدم؛ اما خواب نبودم، بیدار و هوشیار بودم.دوباره سمت آب رفتم.
آرام آرام خواستم به آب نگاه کنم.
این چند ساعت نگاهش نکرده بودم.
فقط از دور باهم حرف میزدیم.
گاهی حالتهایش را میدیدم؛اما رودر رو نشده بودم
به صورت متعجب خودم کمی آب پاشیدم،تا اگر خوابم، بیدار شوم.
همینکه صورتم کامل روی آب افتاد،
باز همان چهرهها بودند، که به من نگاه میکردند.
نه مرا نمیدیدند آنها آب را می دیدند اما من آنها را فرد به فرد می دیدم
صدایشان آمد:
_امیر دستور داده آب را بر لشکر حسین ببندیم.
همه باید هشیار باشید! احدی حق ندارد، آب به خیمههای حسین برساند.
حتی یک قطره آب...!
تلاطم و جوش و خروش عجیبی در آب پدیدار شد.
انگار عصبانی و خشمگین شده بود.
میشد دندانهای بههم فشرده شده ی آب را دید.
یک نفر همان طور که صورتش رو به من بود گفت:میان لشکر حسین کودک زیاد است.
_مهم نیست! دستور،دستور است.
ما مأموریم و معذور!
همان طور که داشتم به دقت نگاه می کردم
ناگهان اسبی وارد رود شد و پایش را بالا برد و به سرعت زیادی روی صورتم میخواست فرود بیاورد که ترسیدم و خودم را کشیدم کنار...
روی خاک افتادم؛ آسمانِ مانده میان رنگ آبی و سرخ شفق بود...
خودم را بین این خواب و بیداری دیدم؛
خدایا..چه باید بکنم؟ خدایا کمکم کن؛ دارم دیوانه میشوم..یا دیوانه شده ام و خودم خبر ندارم!
صدای جاری شدن آب می آمد..
اما برعکس زمان های گذشته آرامش نمی داد
چون خودش هم آرام نبود و اثری از آرامش نداشت
#دغدغه_های_یک_طلبه
درستش اینکه که ما به جمع دوستان اضافه شدیم!
پس یه خوش آمد گویی میکنیم برای خودمون
اگر حرفی سختی دلنوشته یی هر چیزی ...
میخواهید به گوش بقیه هم برسانید
پیام بفرستید
بدون ذکر نام در کانال گذاشته میشود.
ضمنا اگر دیر جواب میدهیم عذر خواهیم
سرمون شلوغه..
پوزش می طلبیم..🌹
خوابت دیر نشه..
برو اول دستشویی و مسواک..
بعدش با وضو
سه تا توحید بخون
بسپار به خودش...تسلیمش شو..
از ته دل خدا رو شکر کن
و دعا کن
...
و بخواب.😴😴😴
شب بخیر🌹🌺🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه انديشه م اندیشه ی فرداست..
وجودم از تمنای تو سرشار است...
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی میکند پرواز
#دغدغه_های_یک_طلبه
♨️محال است
عارف بزرگ سیدعلی قاضی ره:
محال است انسان به جز از راه سیدالشهدا (علیه السلام)به مقام توحید برسد
📚عطش ص ۲۲۶
#دغدغه_های_یک_طلبه
2_144189955823499745.pdf
528.5K
کتابچه به رهبری امام حسین علیه السلام
در مورد اربعین
کار جالبیه👆👆
#دغدغه_های_یک_طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسانهای خوب
همانند گلهای قالی هستند
نه انتظار باران را دارند
و نه دلهره ی چیده شدن
آنها دائمی اند!
دوستان گلم بـــــهترينها
در زندگیتون
چگونه معنا می شود
من همین لحظه آن
" بهترین " را
براتون آرزو می کنم .
روزتون پراز معجزه 🌺
#دغدغه_های_یک_طلبه
#همراه_با_شما
سلام علیک
السلام علیک یا اباعبدالله
ان شاءالله دوستانی که مشرف میشوند
همه رو دعا کنند.
امسال توفیق نشد ما هم بریم.
#دغدغه_های_یک_طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍دشمن درجه ۱ کشورمون میگه ایران داره به امپراتوری تبدیل میشه!
🔹شانگهای ، بریکس و... فقط یه نشونه از این شکوفایی است ، همه اش هم زیر سایه رهبری آیت الله خامنه ای ، آقایان بفهمید نزدیک قله ایم یعنی چی..
#دغدغه_های_یک_طلبه