eitaa logo
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
798 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
73 فایل
«بسم رب المهدی» 💚امام صادق علیه السلام: لَوْ أدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أیّامَ حَیاتِی. •✓مهدویت، •✓جهاد_تبیین •✓دلی_خدایی 📍کپی با ذکر صلوات «وقف امام زمان عج» تأسیس:1400/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
5714915861.mp3
2.75M
↵دعاے عھـد . . ♥️! 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
❣ 🔅السَّلامُ عَلَیْكَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ... 🌱سلام بر تو ای دروازه ارتباط با خدا که جز از درگاه تو به ساحت او راهی نیست! 🌱و سلام بر تو ای حکمفرمای دین، که نیکان و بدان را سزا خواهی داد... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان 🌹 🍃🍂 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ ] 🧶 زمزمه های شیطان قبل و بعد از انجام هرکار خوب ما 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابا برگرد پیشـم(:💔.. - به شدت پیشنهاد دانلود اجرای زیبای "نسیم" با اجرای دختر شهید "زینب شیری جعفر زاده" شهید مفقودالاثر (:💔.. 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ندای امام زمان وقت آیت الله بهجت اللهم عجل لولیڪ الفرج🥀 صلی الله علیڪ یا اباعبدالله💔 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
•🖤• یڪ حســین گفتم غم ها همہ از یادم رفت همہ‌ۍ دلخوشے ما زِ جهان است حسـین:) لبیڪ‌یاحسین💔 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
دفاع ناقص، ضررش به مراتب بیشتر از دفاع‌نکردنه! اگه بلد نیستی دفاع کنی و جواب بدی، جواب ندی بهتره. جواب بد میدی، طرف شیطان رو درس میده، جوابتو میده، شکست میخوری و توی جمع همه به اسم اسلام و انقلاب فکر میکنن شما منطق و دلیل نداری! پس لطفاً دوستی خاله خرسه نکن. تو میخوای لطف کنی و مدافع انقلاب و اسلام باشی، ولی بیشتر شرف می‌بری! به جاش مطالعه‌ات رو ببر بالا، که بتونی دفاع کنی بعدها... 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
نماز هایت را عاشقانه بخوان✨ حتی اگر خسته ای و حوصله نداری قَبلش فکر کن چرا داری نماز می خونی و با چه کسی ملاقات داری🍃 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
راه ظهور را بستم قبول...🥀😓 اما خدا را چه دیدی! شاید قرار است تو باشم🙃🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از شیر خواره‌ای، به تمامِ شیر خوارگان! آغوشِ گرمِ مادرتان، نوشِ جانتان🤱🏻🖤
او که ‌در شش‌ ماهگی باب‌ الحوائج‌ می‌شود، گر رسد سن‌ِ عمو حتما قیامت‌ می‌کند :)
بسم الله الرحمن الرحیم
پارت های جدید رمان🌹 قسمت94،95🙏🍃 التماس دعا
قسمت ۹۴🔰 یوسف اومد دنبالم دستم رو گرفت با اخم گفت: چرا اینجور شدی؟ محمد حسین مگه محرمت بود اینطوری میشی اسمش رو میشنوی؟ هوم؟ +یوسف دستم درد گرفت ولم کن لطفاا _دارم باهات حرف میزنم فرار نکن داد زدم با گریه: +هیچی نبود هیچی نبود ولم کن نمی خوام یکلحظع خودت رو بزار جای من انقدرررر سنگدل نباش بسه دیگههه بسه همینطور که داشتم داد می زدم و گریه می کردم بابا از در اومد بیرون تازه از کار اومده بود مامان هم دویدنی از اشپزخونه اومد بیرون +دست از سرم بردارید، مگه نمی دونید نمی تونم برم دیگه اون خونه نمیشه برم باید بگم حالم چجور میشه تا متوجه بشید بابا به امام حسین نمی تونممم خسته شدم همینطور داشتم می گفتم مامان اومد منو یه کشیده زد آروم گفت:هیس برو تو اتاقت یکلحظه بهش نگاه کردم دستم رو گذاشتم رو جایی که زد رفتم داخل اتاق و درو قفل کردم همینطور نشستم رو تختم و بع دویوار خیره شده بودم... این اولین بارم بود صدام اینجوری میره بالا.. ساعت چهار بود همینطور من خیره بودم اشکام رو پاک کردم.. لباسام رو عوض کردم روسریم رو درست کردم چادر سر کردم درو باز کردم همه نشسته بودن تو پذیرایی پیش در داشتم کفشام رو می پوشیدم یوسف گفت:کجا؟ جوابش ندادم دوباره حرفش رو تکرار کرد.. به مامان نگاه کردم گفتم: دارم میرم پیش هانیه دروغ گفتم بعد اون همه مدت زبونم یهو چرخید و دروغ گفتم خودممم نمی دونستم کجا دارم میرم.... اشکام رو پاک کردم و رفتم بیرون تاکسی پیش در بود کجا بریم خانم؟ +فعلا برید میگم بهتون.... _باشه بهش گفتم پیش یک کافه منو برسونه! پیاده شدم رفتم داخل کافه از کاری که کردم پشیمون شدم..... گوشیم زنگ خورد یوسف بود پشت سر هم زنگ میزد خیره شده بودم به دیوار کافه یهو یکی زد به کمرم اروم رو کردم دیدم زینب دستش بستنی بود +ای سلام خوشکل خانم _سلاممم راضیه جونم خوبی؟ +قربونت عزیزم تو خوبی!؟ _اهم من خیلی خوبم کمیل برام بستی خریدددددد قراره بریم مزار شهدااا میای؟ زهرا هم هست اصلا مامان و بابا! تو ماشینن +چقددد عالیی رفتی برام دعا کن قشنگم سلام برسون ، داداشت منتظرته برو خوشکلم سجادی:سلام خانم رادمهر خانواده خوبن؟ +سلام ممنون از شما سلام می رسونن دست زینب رو گرفت و رفت بعد چند دقیقه دیدم خاله نفیسه اومد داخل داشتم اشکام رو پاک می کردم اومد محکم بغلم کرد... _قربونت برم دختر قشنگم چرا تنهایی محکم دستم رو فشار داد +لبخند زدم گفتم:سلاام خاله خوبین اومدم تنها دیگه... _خوبی ؟ خانواده خوبن؟ +الحمدلله سلام میرسونن شما خوبین زهرا عمو خوبه؟ _خداروشکر ،اومدم ببینمت کمیل گفت داخلی خیلی وقتع ندیدمت دلم برات تنگ شده بود..... + اره واقعا منم دلم براتون تنگ شده بود.. خلاصه یکم باهم صحبت کردیم گفت: داریم میریم کهف الشهدا میای ؟ +نه خاله برید به سلامت... التماس دعا _ چه حرفیه تو مثل دخترمی.... بیا بریم اونجا حالت خوب میشه... +منکه خوبم.. _باشع ان شاءالله خوبی ولی بیا دیگه خیلی اصرار کرد دیگه واقعا خجالت کشیدم بگم نه کیفم رو برداشتم اومدم باهاشون سوار ماشین شدم سید:سلام دخترم خوبی؟ +ممنون عموو شما خوبی؟ _الحمدالله
قسمت ۹۵🔰 رسیدیم کهف شهدا.... یکلحظه عذاب وجدان گرفتم اومدم باهاش نشسته بودن چمن زار که روبروی کهف شهدا بود بلند شدم داشت غروب میشد +من دیگه باید برم خونه دیرم شده خاله:کجا دخترم شام با ما می موندی؟ +نه ممنونم از شما بعد کلی حرف گفت: پس صبر کن کمیل از زیارت شهدا بیاد برسونتت... +نه ممنونم معذبم اینجوری خودم میرم راحت ترم سید: صبر کن دخترم شب اینجا امن نیست صبر کن سالم برسونمت خونه +چشم ببخشید مزیذ بر علت شدیم سید:چه حرفیه دخترم بیا کمیل هم اومد! بابا جان پسرم خانم رادمهر رو برسون خونه!! _چشم راضیه: یطوری گفت چشم انگار از خداش بود خداحافظی کردم و رفتم ایستاد پیش ماشین سوار شدم... تو راه بودیم دوباره ناخود آگاه اشکام سرازیر شد +اتفاقی افتاد خانم رادمهر؟ _خیر فقط لطف کنید برسونیدم مزار شهدا +نبرم خونه؟ _نه ممنون از شما +خوبین؟! _ممنونم سواال پرسیدنش رو اعصابم بود.... پیاده شدم رفتم داخل بهشت زهرا.... تشکر کردم.... تا وارد شدم اذان گفت رفتم داخل نماز خونه مزار نمازم رو خوندم بعد رفتم پیش شهدای گمنام.... خستگی و خفگی نمی ذاشت دردل کنم .... یچیزی رو دلم سنگینی می کرد باخودم می گفتم کاش اون شب خواستگاری اتفاق نمی افتاد... خدایا چرا؟ کم تو گذشته رنج کشیدم بخدا دیگه کشش ندارم. خسته شدم باور کن نمی تونم خدا همین جور که تودلم می گفتم یکی از پشت اومد گفت:اینجایی؟ پشت کردم با اخم گفتم:بله اینجایم مشکلیه؟ _درست با من حرف بزن لطفا.... +لطفا از پیشم برو نزدیک منم نشو نمیخوام ببینمت _اومدم بریم.. +هزار بار گفتم من پام رو تو اون خونه نمی زارم برو من یکم دیگه میام خونه حوصله بحث ندارم تمومش کن یوسف! _یعنی نمیای هیئت؟ +نه _باشه من رفتم یاعلی.... +دوست داشتم بگیرم این سجادی رو بکشم.... حتما خودش گفته من اینجام دهن لق... عههه از جام بلند شدم عبام رو تکون دادم..... +بیا منو برسون خونه... ایستاد گفت باشه رفتم پشت سرش سوار ماشین شدم عقب ازش دلم پر بود حداقل ازاون انتظار نداشتم فکر می کردم درکم کنه منکه گناه نکردم غیرتی شد رو من! رفتارش درست نبود! خیره شدم به پنجره ماشین یهو بع خودم اومدم دیدم مسیری کع دارع میره مسیر خونه نیست..... +کجا منو میبری یوسف؟ _خونه +خل نیستما از اینجا نمیرن خونه.... خستمه یوسف میخوام برم خونه استراحت کنم لطفا _باهات کار دارم شخصی برای خودم..... +به من مربوط نیست
بچه هااا نماز شب می خونید!؟💔🙃 کیاا!؟؟؟ می خونن هوم!؟
جالب اینجاست من هرچی توفیقات بع دست اوردم همش مال نماز شبی که می خوندم :)💔🍃
امشب نرفتم روضه....💔 پشیمون شدم نرفتم💔😓🙃 منبع ارامشع اونجا عینه حرمه....🙂
امشب منو یاد یچیزی انداخت😢💔
امشب کمر امام حسین میشکنه... 💔 حضرت زینب شکسته میشه بخاطر رفتن عباس💔 رفیق بامرام زینب و حسین