#نماز اول وقت
سفارش #شهدا
نماز عطر جان بخش #مومن است
نماز حماسه ای الهی است
نماز کلاس خداشناسی است
نماز بهترین راه خودکاوی است
التماس دعای ویژه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
اذان صبح به افق اهواز
4:35
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج💚
ختم ذکر زیر به نیت ظهور
چهل روز💫📿
{اَللّهُمَّ صَلّ عَلی سَیّـِدنا مُحَمَّدِ و الِهِ مَااخّـتَلَفَ الّمَلوانِ وَ تَعاقَبَ الّعَصْرانِ وَ كَرَّالجَدیدانِ وَسْتَقْبَلَ الّفَرْقَدانِ و َ بَلّّغٌ رٌوحَهٌ وَ ارْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مَنَّــا التَّحیَِّـةَ وَالسَّلام }
✨✨✨✨✨✨
✨روز22💓✨
✨✨✨✨✨
💠به توکل نام اعظمت
🌹🌹 بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا
❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن...
#سلام_برادرهاےشهیدم
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
#یادشهداباصلوات +وعجل فرجهم
فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا
«تو در حفاظت مایی»
انقدر قشنگ خود خدا گفته،
پس واسه چی دلهره داری رفیق؟!
#وخداۍڪهبهشدتڪافیست♥️
#مربی_گروه_سرودی_که_بدون_سر_رفت!
🌷خیلی ساکت و آرام بود. مربی گروه سرود بود. بچهها دوستش داشتند. توی مسجد ولیعصر (عج) باهاش آشنا شدم. وقتی فهمید اهل جبهه و جنگ هستم، یه جور دیگه شد. اصرار که باید برم خونشون مهمونی. با چندتا از دوستان شام را مهمونش شدیم و کمکم علاقهمند به مرامش. چشم به هم زدنی شد بسیجی رزمنده گردان خودمون. همه ازم میپرسیدند: «چرا اینقدر ساکته؟ تو محلشون هم همینطوره؟» کسی باور نمیکرد مربی گروه سرود باشه، دیگه به خوبی برام معلوم بود که اخلاقش داره یه جور دیگه میشه!
🌷عجیب اهل اشک شده بود. کافی بود یک نفر خاطرهای از شهادت بچهها بگه. مدهوش میشد؛ زل میزد تو دهن اون و کاری نداشت که اشکاش داره پهنای صورتش رو میگیره. شب عملیات کربلای چهار، حال و هوای عجیبی توی گردان حاکم شده بود. بوی عطر بهشتی رو به خوبی میشد احساس کرد. فرماندهان گروهانها، بچهها را جمع میکردند که تذکر بدند درباره نظافت، تنظیم و تنظیف تجهیزات. اشک بچهها سرازیر میشد.
🌷اینقدر این حال و هوا عجیب بود که فرمانده گروهان میثم، آقای بیدرام، هم به گریه افتاد که: «بچهها، چه خبره؟ من که روضه نخوندم!» اما تازه، گریه بچهها زیادتر شد. دیدمش. نشسته بود کنار دیوار و سرش رو گذاشته به ستون و اشک مثل سیل روان بود. فکر میکردی عرق کرده باشه. «شهید روانبخش» یه کار قشنگ کرده بود: شعری سروده و اسم بچههای گروهان را با پسوند شهید توی شعر آورده بود.
🌷وقتی اسمش رو آورد از اتاق خارج شد و صدای گریهاش بلندتر شد. ابراهیم به من گفت: «اون دیگه تو این دنیا نیست.» گفتم: «روزی که دیدمش معلوم بود تو این دنیا نبوده.» صبح عملیات، تو جزیره امالرصاص، تو سنگر کناری من بود. خیلی شاد و شنگول؛ درست تو لحظاتی که اغلب ما کُپ کرده بودیم و حجم آتش دشمن همه رو زمینگیر کرده بود، مثل شیر تو خط میغرید. هوا داشت کمکم تاریک میشد. خسته و کوفته. مهمات نداشتیم. غذا هم همون شکلاتهای جیره شب عملیات بود. بهم گفت: «خیلی گرسنهام.» پرسیدم: «شکلاتهات چی شد؟» خندید و گفت: «همش رو خوردم.»
🌷یه چیز بهش گفتم و دست کردم تو کولهپشتی تا یکی از شکلاتهای خودم رو بهش بدم. تو کوله من منور و کلت منور و یک سری وسایل دیگه بود. یکی از شکلاتها رو برداشتم. صدا زدم: «منصور، بگیر! نصفش کن! همش رو حالا نخور!» دیدم جواب نمیده. صداش کردم. جوابی نداد. سرم رو بالا کردم. گونی سنگر پر از خون بود. منصور پیدا نبود. پریدم بیرون و دیدم کف سنگرش افتاده، بیسر. ساکت و آرام و بیصدا از دست ارباب، جیرهاش رو گرفته بود. «شهید منصور رنجبران»، بچه لودریچه اصفهان بود.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز منصور رنجبران
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌱 خاطِراتِ شُهَدا
یک شب موقع دعای توسل صدای ناله هایش آنقدر زیاد شد که باعث قطع مراسم شد.
او از خود بی خود شده بود و با صدای بلند می گفت:ای خدا!من که مثل اینا نیستم،این ها معصوم اند،ولی تو خودت منو بیشتر می شناسی...من چه خاکی بر سر کنم؟ای خدا!
سعی کردم که با هر روشی آرامَش کنم،حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز روی صورتش روان بود،گفت:شما مرا نمی شناسید،من آدم بدی هستم،خیلی گناه کردم،حالا دارد عملیات می شود.
من از شما خجالت می کشم،از معنویت و پاکی شما شرمنده می شوم.
گفتم:برادر!تو هرکه بوده ای دیگر تمام شد؛حالا سرباز اسلام هستی،تو بنده خدایی.او توبه همه را می پذیرد.
نگاهش را به زمین دوخت،گویا شرم داشت در چشم ما نگاه کند.
گفت:بچه ها همیشه آرزو می کنند تا شهید شوند اما من نمی توانم چنین آرزویی بکنم.
پرسیدم:برای چه؟درب شهادت به روی همه باز است!فقط باید از ته دل آرزو کرد.
او که تعجب مرا دید؛
گوشه پیراهنش را بالا زد.
از آنچه که دیدیم یکه خوردیم،تصویر یک زن روی تنش خالکوبی شده بود.
مانده بودیم که چه بگوییم که خودش گفت:من تا همین چند ماه پیش همش دنبال این چیزها بودم،من از خدا فاصله داشتم،حالا از کارهای خود شرمنده ام.من شهادت را خیلی دوست دارم اما همش نگرانم اگر شهید شوم مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه شهدا را زیر سوال ببرند،بگویند این ها که از ما بدتر بودند.
بغضش ترکید و زد زیر گریه.
واقعا از ته دل می سوخت و اشک می ریخت.
دستی به شانه اش گذاشتم و گفتم:برادر!مهم این است که نظر خدا را جلب نماییم همین و بس.
سرش را بالا گرفت
در چشم تک تک ما خیره شد
آهی کشید و گفت:بچه ها!شما دل پاکی دارید،التماستان می کنم از خدا بخواهید جنازه ای از من باقی نماند،من از شهدا خجالت می کشم.
آن شب گذشت
حرف های او دل ما را آتش زده بود.
حالا ما به حال او غبطه می خوردیم.
دل باصفایی داشت.
یقین پیدا کرده بودیم او نیز گلچین خواهد شد.
خدا بهترین سلیقه را دارد.
شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود.
گلوله خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد و او برای همیشه مهمان اروند ماند ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلنوشته ی دختر شهید با پدر قهرمانش....
روز خداحافظی با تـو عهد بستم که چنان باشم که بگویند..
🌷شهید #الیاس_چگینی🌷
[از آیت الله بهجت پرسیدند برایِ زیاد
شدنِ محبت نسبت به امام زمان چه
کنیم؟!
ایشان فرمودند:
گناه نکنید و نماز اول وقت بخوانید...]
#هذایومالجمعه
در کتاب جمال الاسبوع از امام جعفر صادق(ع) منقول است : هر کس بعد از نماز عصر روز جمعه ده مرتبه بگوید:
اَللهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ الْأوْصِیاءِ الْمَرْضییّنَ بِأَفْضَلِ صَلَواتِکَ وَ بارِکْ عَلَیْهِمْ بِأَفْضَلِ بَرَکاتِکَ وَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ وَ عَلی اَرْواحِهِمْ وَ أَجْسادِهِمْ وَ رَحْمَهُ الله وَ بَرَکاتُهُ
ملائکه برای آن شخص از این جمعه تا جمعه دیگر در همین ساعت صلوات میفرستد.
❤️❗️
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
#_نماز_اول_وقت
پیامبراکرم(ص):
کسی که نماز را عمدا ترک کند
بر درب جهنم، نامش از دوزخیان
نوشته می شود.
اذان ظهر به افق اهواز
13:18
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
بہ نفس هـای تو بند است
مرا هـر نفسی
سایہ ات ڪم نشود
از سرمان ، حضـرتِ یار😍
گزارش تصویری ،دریافت نوبت اول واکسن ایرانی کرونا توسط رهبر انقلاب
#باافتخار_ایرانی
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
یهروز،
یہبندھخداییبهاشتباهگفت :
مردممااِنقدکهروضہواینامیرن
افسردهمیشن...
ولیدرواقع
ماانقدکهروضهنرفتیم ،
افسردهشدیم✌️🏽((:
#روایتدلتنگی💔!'
+دستمارابهمحرمبرسانیدفقط🌱
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
#حرفقشنگ
…•°
وَلَڪَالْحَمْدُ
عَلـیٰقِلَّـةِالْتَّڪلیف
وَڪَثْرَةِالْتَّخفیف ...
وتوراسـپاس
برایِڪَمـیِتڪلیف
وفـراوانـیتخفیف ...
#مناجـاتشڪرخـدا ✨
#برڪاٺصلواٺﷺ
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
و تو می آیی
و آوینی روایت میڪند
فتح نهایی را :)
أَيْنَالطَّالِبُبِدَمِالْمَقْتُولِبِكَرْبَلاءَ♥️
#یابنالحسن🌱
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
غروب جمعه و برآورده شدن حاجت به فرموده حضرت زهرا(سلام الله علیها)......🌺🌺
والتماس دعا.....🤲🤲🤲
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
• 👒💘 •
نماز اول وقت ✨
حتما لازم نیستـــ شیطان شما را بہ یڪ سایت شیطانے وارد ڪند ...
براے او همین ڪه نماز اول وقتتاڹ را بہ وسیلہ موبایل از شما مےگیرد ڪافیستـــــ ! ☝️🏻
#نماز
#نماز_اول_وقت
اذان مغرب به افق اهواز
20:43
______________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
بخش15
گفتم _یعنی چی دختر باهوش!؟
+قول میدین به کسی نگین فعلا؟
_قول میدم عمو جون بگو ببینم !
+تو خواب دیدم بابا همینجا با چندتا از شهدا
نشسته بودن به مراسم هیئت نگاه میکردن
و خوشحال بودن! نزدیک بابا شدم بهش گفتم
بابا اینجا چیکار میکنی!؟
گفت:حنانه دخترم من و این عموهایی که پیشم میبینی قبل از شهادتمون اینجا
خادمی میکردیم ،برای همین میایم اینجا حضور پیدا میکنیم! تبرک اینجا خیلی زیاده و بیشتر خواهد شد! بعد اشاره کرد
ببین جای سه نفر خالی هست!
اینا به زودی به ما میپیوندن!
_از حرفاش جا خورده بودم تو دلم فقط صلوات میفرستادم این دختر رویا دیده!
عمو نگفت کدام ها هستن دوباره میان اینجا !!
+نه نمیدونم فقط دیدم جاشون معین بود!
_حنانه خانوم ماروهم. دعا کن
+چشم عمو به من وضو یاد میدین!؟
میخوام اینجا با شما دورکعت نماز بخونم شما هرچی بگید منم پشت سرتون میگم!
_چشم عمو جان بیا بریم حیاط حسینیه
بهت وضو یاد بدم!
بعد از وضو چادر نماز سفیدش گفت بابا احمد پارسال از حج برام خرید که وقتی سن تکلیف رسیدم باهاش نماز بخونم اما من الان میخوام باهاش این دو رکعت نماز رو با شما بخونم!
_لبخندی زدم بهش و سکوت کردم این دختر با حرف هاش منو کلا حیرون کرده بود!
الله اکبر و شروع کردیم دو.رکعت نماز رو خوندیم نمیدونم چی نیت کرد!
رفتم بیرون از اتاق سیستم براش کیک بیارم
وقتی برگشتم سرش تکیه داد بود به دیوار حسینیه زمزمه میکرد مگه شهید میمیره
مگه شهید میمیره!؟
بابا بابایی اینجا نشسته بودی نه !!میشه منو با خودت ببری من دلم برات تنگ بابا !
مثل حضرت رقیه بگو به خدا منو هم ببره!
صدایش رو که شنیدم اشک هایم ریخت نتونستم جلو اشکام رو بگیرم رفتم سمتش و بغلش کردم اون هم منو محکم بغل کرد و شروع کرده زار زار گریه کرد
ناله هاش دلم رو می سوزوند!
+عمو عباس
_جان عمو عباس
+منو میبری پیش بابام!؟
_بابا که توقلبته عمو جایی نزدیک تر از قلبت وجود داره، خودت تازه می گفتی مگه شهید میمیره!؟
+شما شنیدین!؟
_آره
+وقتی اون صحنه رو تو خواب دیدم
به بابا گفتم:مگه شما نمردی جوابم داد مگه شهید میمیره!؟
_نتونستم جلوی خودم رو بگیرم منم زدم زیر گریه! این دختر حال منو دگرگون کرد!
کمی نشستیم بعد رسوندمش خونه بهش گفتم:دارم میرم سوریه اومدم خداحافظی
رو کرد به من و گفت:
+چرا خداحافظی؟
_خب عمو جان دارم میرم سوریه رفتنم باخداست برگشتم هم باخداست!
+به قول بابام مگه شهید میمیره!؟
خداحافظی کرد و رفت!
صبح همه بیدار شده بودن منو بدرقه کنن
حال پریشون همشون رو میشه فهمید
از زینب گرفته که جلوی گریه اش رو گرفته بود تا مامان بزرگ که از. اصفهان بخاطرم اومده بود!
نشسته بودیم ساعت8:30 صبح بود همه بخاطرم بیدار بودن!
حوالی ساعت 9 گوشیم زنگ خورد که
که اومدیم دنبالت جلو در منتظریم!
دیگه باید خداحافظی میکردم مامان من رو چند بار از زیر قرآن رد کرد زینب از همون
دور خداحافظی کرد!
اصلا جلو نیومد!
سوار ماشین شدم و راهی دیار عشق
دمشق برای دفاع از حرم حضرت زینب س
از کشورم از ناموس و....
زینب:حالم خیلی خراب بود با هیچکس حرف نمیزدم ! رفتم تونت یک چیز هایی بخونم شاید بهم کمی روحیه بدی!
با حرف حاج آقا پناهیان روبه رو شدم
یک مادری پسرش رفت جبهه وقتی برگشت دیگه نذاشتش بره میترسید شهید بشه!
بعد مدتی پسرش تصادف میکنه و میمیره
حالا بشین فکر کن میزاشا پسرش شهید بشه بهتره یا یک مرگ عادی!
با این حرف ها خودم رو کمی قوی میکردم
از این طرف عباس گفته بود
کسی زنگ نزنه فقط من زنگ میزنم اونم هر وقت فرصت شد!
واقعا خیلی سخت بود! تو این مدتی که عباس نبود حال منو مامان واقعا داغون بود! حالا من نشون نمی دادم ولی مامان بعضی وقتااها مینشست گریه میکرد!
بابا خیلی قوی تر از اون چیزی بود که فکر میکردم خیلی پی گیر بود که با عباس بره اما
بی بی مخالفت کرد!! پسرت که رفت تو.هم برو زن و بچه ات رو بزار تهران نمیشه که
و با همین حرف ها منصرفش کرد!
دوماهی میشه که عباس نیست تو این دوما
فقط پنج بار زنگ میزد اونم با بدبختی یا قطع میشد یا دو دقیقه فقط فرصت داشت حرف بزنه!