eitaa logo
|خُذنےْمَعكٰ|
1هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
4هزار ویدیو
114 فایل
﷽؛🌱 |تاآخرین نفس تورا عاشقانه دوست خواهم داشت| . #جهاد_تبیین🇵🇸/🇮🇷 #معنوی #رسانه #مهدویت #صاحبنا . . کپی با ذکر #صلوات حلال ( بجز رمان راضی نیستم) «وقف امام زمان عج»📍 خادم خاکِ پای آقا: @khadeem12w
مشاهده در ایتا
دانلود
می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام". در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می کرد. می گفت:" آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد". در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود:" دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هستس، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد". یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده:" دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است". اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱 __🌱🦋🌱_____________ @khodaaa112 ____🌱🦋🌱________________
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه". گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم". رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی. محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط". جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!". گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه". گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد". گفتم:" چه کاری؟" با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم". اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱 __🌱🦋🌱_____________ @khodaaa112 ____🌱🦋🌱________________
همیشه ‌به ‌نیروها ‌و رزمنده‌ها ‌می‌گفت‌ قبل ‌از خواب ‌زمزمه ‌کنیم : "اَللَّهُمَّ‌ اغفِرلِيَ‌ الذُّنُوبَ الَّتي ‌تُحرِمُنيَ‌ الحُسَین" خدایا گناهانی ‌را ڪه ‌مرا از امام ‌حسین (ع) محروم ‌میکند، ببخش...! 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
روزهای قبل از عملیات بدر تازه به اهواز رفته و در پنج طبقه اهواز مستقر بودیم. گردانی از تیپ کماندویی نوهد ارتش به تیپ شهدا مامور شده بود و یک گردان از لشگر ویژه شهدا به نوهد. در صف غذا بودیم. یکی از ارتشی‌ها مدام شکایت می‌کرد که فرماندهان سپاه جای گرم و نرم دارند و برایشان شیشلیک و کباب می‌برند، آنوقت ما برای ذره‌ای غذا باید در صف بایستیم و همین طور بد و بی‌راه می‌گفت. ما هم تحمل می‌کردیم. عاقبت زدم روی شانه‌اش و به آن برادر ارتشی گفتم اخوی اون آقایی که چند نفر عقب‌تر در صف ایستاده و یقلوی دستشه رو می‌بینی؟ گفت: «آره می‌بینم، که چی؟» گفتم او محمود کاوه فرمانده تیپ است. بغض گلویش را گرفت وگریه امانش نداد و این آقا محمود بود که دست بر سر و روی او می‌کشید و صورتش را می‌بوسید «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»
تاتوباشی دیگه پارتی بازی نکنی😅 🪴 «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»