قسمت۴۵
بابا کامل ویزای سفر رو هم آماده کرده بود!
قرار شد از مرز شلمچه عبور کنیم بعد ماشین بگیریم بریم نجف از اونجا بریم کربلا!
وقتی به خاله نفیسه گفتم داریم میایم کربلا از خوشحالی هروز زنگ میزد کی حرکت میکنید!
داشتم وسایلم رو جمع میکردم!
لباس هام داخل کوله پشتی میگذاشتم خواستیم فقط دو روز بمونیم کربلا و لی نفیسه خانم گفت: هتل نمیرید میاید خونه ما هرچقد خواستین بمونید بنده خدا با هزار التماس و صحبت با مادرم بابا قبول کرد نمیخواستیم مزاحمش بشیم!
تمام وسایلم جمع شده بود من برای دومین بار داشتم میرفتم کربلا
مامان و بابا اولین بار
یوسف چهارمین بار
خیلی حس خوبیه که داری میری کربلا فقط اونایی میدونن چه حسی داره که رسیدن دم در بین الحرمین!
یک روز مونده بود به سفر فهمیدم خونه عمه زهرا هم میخوان بیان!
عمه زهرا، شوهر عمه، رقیه. محمد حسین،محمد حسن
همشون میان!
راضیه: مامان خاله نفیسه میدونه اینا با ما میان!؟
+کلا محمد حسین خونه دوستش کربلاست اونا اونجا میرن با ما نمیان فقط در طول راه با ما هستن!
_اهااا
الان چندماهه که خواب شهید هادی ذوالفقاری رو ندیدم اخرین بار گفت مأموریت من با شما تمام شدم اما یوقت فک نکنی دیگه هواسم بهت نیست من عین کوه پشتتم!
امروز روزی بود که داشتیم با هواپیما از تهران به ابادان میرفتیم تا از مرز شلمچه عبور کنیم! بریم کربلا
حدود ساعت 2 ظهر هواپیما پرواز میکرد مقصد آبادان
همه با هم رفتیم فرودگاه از کوله پشتیم عکس گرفتم گذاشتم رو وضعیتم نوشتم راهی دیار عشق!! ان شاءالله حلالمان کنید
عین بچه های کوچیک ذوق زده بودم باورم نمیشد!
سوار هواپیما شدیم!
آخرین که سوار هواپیما شدم از عراق به ایران بود اونم تنهایی!
صندلی من کنار عمه زهرا افتاده بود!
نمی دونم چرا از قبلا عمه زهرا خیلی دوستم داشت حتی قبل از تحولم!
الانم انقدر خوشحال بود پیشش نشستم!
کمربند هامون رو بستیم و پیش به سوی آبادان!
کمی خوابم برد حدود ساعت 4 رسیدیم آبادان
از هواپیما اومدین پایین یجوری دلم هوایی شد با خودم گفتم :کاش یروزی فرودگاه دمشق به وقت شام حرم بی بی زینب س
از فرودگاه که اومدیم بیرون یک ماشین گرفتیم رفتیم تا مرز شلمچه
تا گذر نامه چک شد گذاشتن عبور کنیم
از اونجا هم دو تا ماشین گرفتیم تا بصره
سوار ماشین که شدیم با اینکه خیلی ذوق داشتم ولی چون جاده طولانی و خاک بود داشتم بالا می اوردم حالا خیلی بد شد به مامان گفتم بهش بگه به ایسته تا هوا بخورم حالم خوب شه بنده خدا تا دید سریع ایستاد یک بطری ای دستت مامان بده بهم!
حالم بدجور خراب شده بود
یه چند دقیقه هوا خوردم و سوار ماشین شدم!
صاحب ماشین گفت : امشب مهمونه منید بصره نمی زارم برید شما مهمان سید الشهداء هستین من نمیزارم برید تا امشب نمونید خونه ما شام خونه ی ما بخورید بعد فردا خودم براتون ماشین میگیرم تا نجف بنده خدا انقدر اصرار اخرش گفت: به دست و پاتون میفتم
بابا داشت شرمنده میشد گفت باشه
مرده همونجا زنگ زد به زنش گفت شام مهمون داریم خیلی مهمان نواز بودن
حدود ساعت9 شب رسیدیم بصره!
قسمت۴۶
ادم های خیلی مومنی بودند !
یک دختر 15 ساله دوتا پسر دوقلو
زینب، عباس، حسین ! زنش خیلی مهربون بود وقتی وارد خونشون شدیم یک جمله ایی میگفت خیلی زیبا بود به عربی:
هلا بیکم هلا ابزوار الحسین ع
<خوش امدین زائران حسین ع> ، انقدر خوشحال بودن خانه سنتی داشت یک حیاط بزرگ وسطش یک باغچه بود نخل خرما توش کاشته بودن دور تا دور حیاط همش اتاق بود
دقیقا شبیه چیزی که زمان اهل بیت بود بوی زمان پیامبر میداد خونه اش کمی گلی بود
خیلی زندگی ساده داشتن!
بعد از خوردن شام خانومش و دخترش زینب کنارمون نشسته بودن کلی حرف زدیم!
از ایران میپرسید میگفت: خیلی دوست داریم بریم حرم امام رضا علیه السلام
اخرش رفت یک مقدار پول داد
گفت: ان شاءالله برید حرم امام رضا ع این پول رو بندازین داخل ضریح!
از حال و هوای اربعین میگفت:
زیاد فارسی بلد نبود اما وقتی صحبت میکرد من متوجه میشدم برای بقیه توضیح میدادم
زن راننده:
+ حالا ان شاءالله یروز اربعین بیاین سفر کربلا خیلی خوبه اینجا دیگه ما هرشب مهمون و زائر سید الشهداء داریم ، اصلا برکت زندگی ما ازرهمین سفر های اربعین هست! بود
الان امشب اینقدر خوشحالم وقتی اقام گفت:، مهمون داریم زائر سید الشهداء!
فردا دیگه برای نهار می موندید ان شاءالله!؟
_نه دیگه ما میریم طرف نجف ان شاءالله!
+جدی !؟بمونید فردا میخوام نون محلی بپزم اخه خواستم براتون ماهی درست کنم
_خیلی ممنونم واقعا تا اینجاش هم خیلی مهمان نوازی کردین !
+خیلی امشب خوشحال شدم این یعنی برکت بزرگ از سید الشهداء هست!
یک لحظه بلند شد رفت اونطرف!
چشمم افتاد به عکسه شهید هادی ذوالفقاری خیلی تعجب کردم کنارش عکس یک شهید دیگه بود
برگشت رفت سمت مامان بهش یک پارچه سبز داد گفت: میخوام این پارچه بندازی ضریح امام حسین علیه السلام یک حاجتی داریم میتونی!؟
مامان: حتما چرا کنه!
راضیه: برگشتم سمت خانومه گفتم:، شما شهید هادی ذوالفقاری رو میشناسید!؟
لبخند زد و گفت: ما اهل بصره مدیون شهدای شما هستیم منتها هادی همرزم پسرم بود محمد !
+مادر شهید هستین شما!؟
_اره پسرم محمد دو سال پیش شهید شد!
عضو حد الشعبی بود! ما حاج قاسم سلیمانی رو میشناسیم !
ما مدیون شهدای ایران هستیم!
محمد همرزم هادی بود دوست های خوبی بودن برای همین یکبار هادی رو آورد خونه ی ما نهار خورد!!
قبل از رفتن هادی بهم گفت: خاله برام دعای شهادت کن!
یک چند ماه بعد شهید شد بعد از شهادتش محمد خیلی پریشون شد!
میدونستم محمد هم شهید میشه یادم میاد
یک ماه قبل شهادت محمد خواب حضرت زهرا س را دیدم تو خواب بهم گفت:
سوالی از تو می پرسم فقط بگو آره یا نه!؟
گفتم: جانم ای مادر پدر و مادرم و پسرانم فدای تو
گفت:هل تقبلني أن أضحي بابنك من أجل أبنائي؟
(آیا قبول میکنی پسرت را فدای پسرانم کنم!؟)
همان لحضه سکوت کردم حضرت فاطمه دوباره گفت:ام محمد هل تقبلی!؟
( مادر محمد قبول میکنی!؟)
گفتم:مادر چرا این سوال را میپرسی!؟
گفت: امر الم واجب و أنت غير راضٍ عن استشهاد محمد
(امر مادر واجبه! و تو با شهادت محمد مخالفی)
ابنك يستحق الشهادة(پسرت لیاقت شهادت دارد )
إذا لم تكن راضيًا عن شهادته حتى لو قتل
لا ينال أجر الاستشهادولا يمكن مرافقة ابني حسين
(اگر تو راضی به شهادتش نباشی حتی اگر کشته شود اجر شهادت را نمیگیرد و همنشین پسرم حسین نمیشود!)
بهش گفتم:مادر اگر قبول کنم مواظب محمدم هستی و در فراقش به من صبر میدهی!؟
گفت:نحن نحب محمد،نمنحك الصبر
(ما محمد را دوست داریم، و به شما صبر میدهیم)
گفتم :مادر من و.تمام خانواده ام فدای پسران شما !
گفت:قابلنا في الجنة بجانب محمد ان شاءالله
(دیدار ما در بهشت کنار محمد ان شاءالله)
و رفت وقتی از خواب بیدار شدم! :-) به
اقام گفتم چنین خوابی دیدم اقایمان
خیلی گریه کرد ولی بازهم خوشحال بود !
محمد اخرین روز ها کنار ما بود هروز دست و پایم رو می بوسید! صورتش نورانی شده بود اخرین روز یک خداحافظی گرمی کرد محکم بغلش کردم و گفتم: سلام مرا به حضرت زهرا س برسان محمد
خودش هم از شهادتش مطمئن بود گفت: بروی چشم ان شاءالله!
وقتی رفت سه روز بعد خبر شهادتش رو.اوردند! گلوله به قبلش اصابت کرده و در جا شهید شده بود!
وقتی محمد را اوردن گریه کردم اما بی تابی نکردم میدانستم محمد پیش حضرت زهرا و امام حسین ع خوشحال است!
راضیه: او تعریف میکرد و من از چشمانم اشک می بارید یاد عهد یکسال پیش با حضرت زهرا س افتادم یا همسر شهیدم کن یا مادر شهید!
قسمت۴۷
روز بعد صبح زود حرکت کردیم سمت نجف
همش در فکر شهادت پسر این خانوم بودم شهید محمد!
احساس میکردم همه ی این ها تلنگر هستند!
برای من مطمئن بودم ! این اتفاق ها بی حکمت نیست!
حدود ساعت12 ظهر رسیدیم نجف هوا خیلی گرم بود برعکس ان موقع هوا سرد بود!
پیاده شدیم نزدیک اذان هم بود!!
خیلی دوست داشتم به وادی السلام برم
زیارت قبر هادی!
با یوسف هماهنگ کردم که مامان و باباو عمه و شوهر عمه و محمد حسن در حرم بمانند تا ما برویم وادی السلام زیارت شهدا و برگردیم! بعد از خواندن نماز گفتن! در حرم امام علی علیه السلام صحن به اسم حضرت زهرا س و مختص به حضرت زهرا س در حال ساختن است!
یاد گمنامی حضرت زهرا افتادم! رفتیم برای زیارت خلوت بود کسی زیاد در حرم نمی ماند به دلیل گرمی هوا!
بعد از زیارت دو رکعت نماز برای
شهید محمد و شهید هادی خواندم!
مادر شهید محمد گفت پسرش در وادی السلام دفن شده !
به یوسف سپردم سر مزار شهید محمد هم برویم!
یک ماشین گرفتیم من و یوسف و رقیه و محمد حسین تاکسی مارا برد وادی السلام
چقد زود گذشت من با نفیسه خانوم و اقا سید به مزار شهید هادی اومدیم
قبرش کمی خاکی بود بطری اب گرفتم و قبرش را شستم خاکی رو عکسش را هم تمیز کردم
محمد حسین و.یوسف رفتند دنبال مزار شهید محمد! من و رقیه ماندیم کنار قبر هادی تو دلم حرف میزدم: سلام بردار هادی سلام هادی قلبم باز ما را دعوت کردی مزارت!
یادت می اید اخرین بار چقدر سر قبرت گریه کردم!؟
چقد دلم برای زیارت مزارت تنگ شده!
بعد از کلی دردل از مزار هادی خداحافظی کردم و گفتم: به امید دیدار برادر. هادی!
یوسف صدا زد که قبر شهید محمد را پیدا کرد! مزار ساده نوشته بودند شهید مدافع الحرمین محمد السعدی
بهش گفتم: خوشا بحالت به با خاندان ال محمد ص محشور شدی دعا کن بتوانیم راهت را ادامه دهیم!
بعد شستنه قبرش! از وادی السلام امدیم بیرون!
تاکسی گرفتیم و برگشتیم حرم امام علی علیه السلام گفتن تا عصر اینجا هستیم! میخواستیم بیشتر بمانیم ولی هوا خیلی گرم بود!
فوری🚫
.
سلام خدمٺ اعضاـے همیشہ همراھ🥀
امیدوارم حالتون مملو از عشق خدایی باشھ🌿
رفقـاختمصلواتوزیارتآلیس
زیارتموردعلاقهشهیدمحمدحسینمحمدخانیبهمناسبتسالروزشهادتبهتاریخقمری💔
لطفا تعداد صلواٺ ها و زیارت های آل یس خود را به آیدی زیر ارسال ڪنید⇩
🆔@Sh_Mohammadkhani
مھلٺ خواندݩ تا یڪ هفتہ📿
جزاڪماللھ 🖤
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
ممنون از تمام کسانی که در هدیه صلوات به شهید مدافع حرم علی انصاری شرکت کردند🕊🙏
صلوات ها جمع داده میشه عتبات عالیات زیارت میشه به اسم شهید🌹🌹🌹
[ اَلسَّلَامُ عَلَیکَ
یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة
وَ يَا بَابَ نِجَاتِ الاُمَة
يَا سَيِدَنَا یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ ...]
واقعاً چـقدر #تنـها بودیـم
در #دنیــا اگر حُسَیْــــــنْ♥️ نبود...!!!
#شڪرخداڪهدرپناهحسینیـــم
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
🌸شهید رسول خلیلی🌸
ما را نگاهی از تو،
تمام است، اگر کنی...
ای آنکه بر بساط "عِندَ ربّهِم یُرزَقون" نشستهای!
دستی بردار و ما دلمردگانِ دنیایی را بیرون بکش!
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
شدهلبخندڪسۍ
ریشہبھجانٺبزنـد؟!♥️
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
بیچاࢪھ من ڪہ مࢪدن نخواهم؛
و نیز بدانم نیستم لایق شـــــہاتـ💔
#بگذاࢪیدبࢪاحوالخودمگࢪیہڪنم
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
👤 #استاد_عالی
جمله ای که ثواب ۲۰ سفرِ حج دارد
🎤 #استاد_عالی✅
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
#نکته_ی_ناب
🌷آیت الله العظمی جوادی آملی
💠خيلي از ماها بايد درس #سکوت بخوانيم که چه وقت #ساکت باشيم، چقدر حرف بزنيم و چطور حرف بزنيم!
#حرفقشنگ
اگرذهن رو بتونیم ڪنترلڪنیم
رفتارمون هم رو میتونیم ڪنترلڪنیم
مواظبفڪرامونباشیم...✌️🏻☺️
#استـــادپناهیان🌱
🌹حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودن :
خدا بهترین اتفاقات و بهترین مصلحتها رو برای کسی مقدّر میکنه که برای عبادتهاش اهمیت و ارزش قائل بشه و با خلوص و حضور قلب انجامشون بده👌
تنبيه الخواطر، ۲، ۱۰۸
#حدیث_روز
اذان ظهر به افق اهواز
13:14♥️🕊
سَروتن باشَد فدایِ حسین،
دل و جان، مَست وِلایِ حسین!🖤
+ خیلی خراب کردم ...
- لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِاللّهِ ؛ نا امید نشو!
+ خیلی گناه کردما ...
- إِنَّاللَّهَ یغْفِرُالذُّنُوبَ جَمیعاً؛ #میبخشمت !
الزمر/۵۳
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
'.🌿.'
رسیدبالاۍسرش
خونزیادیازشرفتهبود
یکیگفت : اقاسیدزندهای؟!
جوابداد : نههنوز...✨🕊
#شھیدآوینی
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
°📝°
| حاج حسین ❤️یکتا میگفت : |
…همه دنیا #بسیج شدند میخوان همه چی مون رو بگیرند ...😳
#دین #شهدا #چادر #حرمت ...
همه چی رو ...😔
اینا هشت سال جنگ کردند دیدند نمیشه با این #مردم جنگید ...
باورشون #حسینه ...
میدونی چیکار کردند!؟
اومدند شبکه های مجازی رو به راه کردند ..
اومدن #تلگرام و #اینستا رو دادن به ما ...
گفتند همه چی اینطوری راحت تر میشه ...😏
امریکایی برای #ثانیه #ثانیه ما برنامه ریختند ...
که #دین #امامحسین #حضرت_زهرا #شهدا #چادر رو ازمون بگیرند😭
۲۴ ساعته دارند کار میکند بخاطر همیناااا
با این کارهایی که میکنیم ترویج داریم میدیم برنامه هاشون رو ...
میگیم #قصدمون از این کارامون کار فرهنگی هست
اما نمیدونیم که داریم با همین #دس🖐ت که وضو میگریم #ترویج میدیم برنامه های اونارو
و این یعنی #فاجعه ...
پس قبلش فکر کنید ...
و بعد عمل کنید ..
مواظب دل #امامحسینی تون باشید ...❤️🍃
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠
شبی که باران می بارید
باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن .
از خواب پریدم.
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.
بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره.
ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی-سالگی
باران می بارید شبی که خاکش می کردیم.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠
4_5848260270345945850.mp3
9.58M
وقتی دلت برای🌷شهدا تنگ می شود و در کارت گره می افتد، آنگاه تنها امیدت مدد شهداست ..
📎 حاج مهدی رسولی
🔸دلتنگی برای شهدا🌷
◾️«بسم رب الشهدا و الصدیقین»
🌹جانباز مدافعحرم «محمد نوروزی» به همرزمان شهیدش پیوست!🕊
🌷جانباز شیمیایی مدافعحرم «محمد نوروزی» بامداد روز، چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۰ به دلیل جراحات ناشی از مجروحیت شیمیایی به شهادت رسید.
💐شهید محمد نوروزی متولد سال۱۳۵۸ در قزوین بود. او بیش از چهارسال در دفاع از حرم حضرت زینب علیهاالسلام به صورت داوطلبانه در جبهه مقاومت حضور داشت و با تروریستهای تکفیری جنگید. این رزمنده مقاومت در عملیاتهای مختلفی همچون آزادسازی بوکمال، آزادسازی حلب، آزادسازی حومه ادلب و آزادسازی تدمر حضور داشت.
🥀شهید محمد نوروزی طی نبرد مجاهدانه خود در جبهه مقاومت، دچار مجروحیت شیمیایی شد و سالها به نام جانباز مدافعحرم شناخته میشد که نهایتاً به دلیل شدت عارضه شیمیایی، در سوریه آسمانی شد و به یاران شهیدش پیوست.🕊😭
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش وحید هست🥰✋
*نماز آخـر*🕊️
*شهید وحید نومی*🌹
تاریخ تولد: ۵ / ۵ / ۱۳۶۱
تاریخ شهادت: ۲ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد: تبریز
محل شهادت: سامرا
*🌹راوی← مراسم عروسی اش ساده بود🎊فقط یک شام دورهمی که کل فامیل بودند🎊 او نصف وسایل خانه اش را به دوستش که میخواست عروسی کند و دستش تنگ بود داد🍃 و حتی موتورش را به یکی از دوستانش بخشید،🏍️ دست و دلباز و اهل کمک به مردم بود🍃 همیشه با حق بود، ولی هیچ وقت به کسی بی احترامی نمی کرد✨ راوی← کارمند شرکت نفت بود و درآمد خوبی داشت و اصلا مشکل مالی نداشت🍁 گرفتن مرخصی از شرکت نفت خودش یک کار خیلی سختی بود🥀ولی وحید به خاطر اهدافش توانست چند ماه مرخصی بدون حقوق بگیرد🍂 وقتی آوارگی و بدبختی مردم عراق و سوریه ویمن و...رامی بیند،🥀می گوید: « فکر می کنیم نماز می خوانیم و روزه می گیریم و خرده کار خیر انجام می دهیم مسلمانی تمام شد؟🥀در عراق انسانیت ، شیعه و اسلام را ذبح می کنند🥀اگر من و ما نرویم هر کس بهانه ای دارد که نرود🥀مثل زمانی که امام حسین (ع) صدای " هل من ناصر ینصرنی " سر داد🍂 که فقط 72 تن ماندند و بقیه به همان عناوینی ماندند که شاهد مثله شدن باشند.»✨ او داوطلبانه به عراق رفت🕊️ و عاقبت در ظهر عاشورا نمازش خواند📿 و سپس با تیر بار تکفیریها💥 به شهادت رسید*🕊️🕋
*شهید وحید نومی گلزار*
*شادی روحش صلوات*💙🌹