دلم می خواهد ...
از ماشین پیاده شوم !
پنجاه متری را قدم بزنم ...
گوشه ای از درب ورودی ،
کفش هایم را در بیاورم ...
و قدم هایم را بر روی زمین گرم ،
کِشان کِشان بکشانم ...
سرم به زیر باشد ... چشمانم ببارد...
از شوق ، از درد ، از سنگینی قلبم ،
آفتاب گرم بر سر و صورتم بتابد ،
تا بیشتر بسوزم ،
آری بسوزم ...
بسوزم ؛
چرا که #طلائیه قول هایی داده ام...
#گناه_نکنم
اما حال که خودم را نگاه میکنم ، از طلائیه و خاکش خجالت میکشم...
خدایا زیارت طلائیه را...
تا شاید قول و قرار بعدیمان پایدار باشد...
#گناه_نکنیم
#قول_بدهیم
#شهادت
@khodahafez_refighan