eitaa logo
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
211 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
91 فایل
• فَاصْبِر إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقُّ صبر کن که وعده‌ خداوند حق است ✓کپی از مطالب حلال لینک کانال:👇 https://eitaa.com/khodajoonnn راه ارتباطی با ما :👇 https://daigo.ir/secret/3291334064
مشاهده در ایتا
دانلود
🔞🔞دیدن فیلم مستهجن 🔞🔞 💔😔 توی اسارت،عراقی ها برای تضعیف روحیه ی ما فیلم های زننده پخش می کردند🔞 یک روز یکی از بچه ها به نشانه اعتراض تلویزیون را خاموش کرد.😡 عراقی ها گرفتن وبردنش و هیچ کس ازش خبری نداشت 😰😰 برای استراحت ما رو فرستادن به حیاط اردوگاه، وارد حیاط که شدیم اون بسیجی و دیدیم یه چاله کنده بودن و و تاگردن گذاشته بودنش داخل چاله فقط سرش پیدا بود😔 شب که شد صدای الله اکبر و ناله های اون بسیجی بلند شد 😔 همه نگرانش بودیم.😰😭 صبح که شد گفتند شهید شده ، خیلی دنبال بودیم علت ناله و فریادهای دیشبش را بدونیم.😔 وقتی یکی از نگهبان ها علتش را گفت مو به تنمون راست شد. می گفت :زیر خاک این منطقه موش های صحرایی گوشت خوار وجود داره 😭 موش ها حس بویایی قوی دارند وقتی متوجه دوستتون شدن بهش حمله کردن و گوشت بدنش را خوردن😭😭 علت شهادت وناله هاش هم همین بود😭😭 صبح که بدنش را آوردند بیرون بدنش تکه تکه شده بود . اینطوری شهید دادیم ولی حالا بعضیا خیلی راحت پای کانالهای ماهواره نشستند😔 ونمی دانند یک روز همان شهید را می آورند تا در مقابل او توضیح دهند که به چه قیمتی چشمان خود را به گناه آلوده کردند.. 😭💔 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج 🥀 ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱ @chadoor1400 ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
🔞🔞دیدن فیلم مستهجن 🔞🔞 💔😔 توی اسارت،عراقی ها برای تضعیف روحیه ی ما فیلم های زننده پخش می کردند🔞 یک روز یکی از بچه ها به نشانه اعتراض تلویزیون را خاموش کرد.😡 عراقی ها گرفتن وبردنش و هیچ کس ازش خبری نداشت 😰😰 برای استراحت ما رو فرستادن به حیاط اردوگاه، وارد حیاط که شدیم اون بسیجی و دیدیم یه چاله کنده بودن و و تاگردن گذاشته بودنش داخل چاله فقط سرش پیدا بود😔 شب که شد صدای الله اکبر و ناله های اون بسیجی بلند شد 😔 همه نگرانش بودیم.😰😭 صبح که شد گفتند شهید شده ، خیلی دنبال بودیم علت ناله و فریادهای دیشبش را بدونیم.😔 وقتی یکی از نگهبان ها علتش را گفت مو به تنمون راست شد. می گفت :زیر خاک این منطقه موش های صحرایی گوشت خوار وجود داره 😭 موش ها حس بویایی قوی دارند وقتی متوجه دوستتون شدن بهش حمله کردن و گوشت بدنش را خوردن😭😭 علت شهادت وناله هاش هم همین بود😭😭 صبح که بدنش را آوردند بیرون بدنش تکه تکه شده بود . اینطوری شهید دادیم ولی حالا بعضیا خیلی راحت پای کانالهای ماهواره نشستند😔 ونمی دانند یک روز همان شهید را می آورند تا در مقابل او توضیح دهند که به چه قیمتی چشمان خود را به گناه آلوده کردند.. 😭💔 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج 🥀 ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱ https://eitaa.com/doKhtranChdoori ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
🕊 ‌‎‌‌‎‌ زمانےکه‌شهید‌باکرۍ،شهردارارومیه‌بود روزی‌برایش‌خبرآوردندکه‌براثر بارندگےزیاد،دربعضےنقاط ‌سیل‌آمده‌است..🌧.° مهدۍگروه‌هاۍامدادۍرااعزام‌کرد وخودهم‌به‌کمک‌سیݪ‌زدگان‌شتافت..✋🏼.° درکنارخانه‌اۍ،پیرزنےنشسته‌بود، آب‌واردخانه‌اش‌شده‌بودو کف‌اتاق‌هاراگرفته‌بود..🌊.° درمیان‌جمعیت‌، چشمِ‌پیرزن‌به‌مهدۍ‌خیره‌شده‌بود که‌سخت‌کارمےکرد،پیرزن‌به‌مهدۍگفت: «خداعوضت‌بدهد،مادر،خیرببینے،🍃.° نمےدانم‌این‌شهردار‌فلان‌فلان‌شده‌کجاست، اۍکاش‌یك‌جوازغیرت‌شماراداشت..» ومهدۍفقط‌لبخندمےزد..꧇ 🌱
🔮 بوی ابراهیم را حس میکنم 🌹 پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟ با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم.😔😔 تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه.😭😭 اومدم جلو و گفتم: مادر چی شده؟ گفت:من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و... وقتی گریه اش کمتر شد گفت: من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده.😭 مادر ادامه داد: ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه.😔😔 چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد.😭 سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار بره و به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام بشینه، هر چند گریه برای او بد بود. امّا عقده دلش رو اونجا باز می کرد و حرف دلش رو با شهدای گمنام می گفت😔😔 🌸 شهید ابراهیم هادی ( شادی روحش صلوات)
موتور آرمان را دزدیده بودند. چند روز قبل از شهادتش دنبال وام بود تا برای خودش موتور بخرد؛ برای کمک هزینه هم می‌خواست انگشترش را بفروشد. هربار که قصد این کار را می‌کرد می‌گفت: دلم نمیاد این انگشتر رو بفروشم. به همه ضریح ها متبرکش کردم. آخر سر هم با انگشترش روضه ها را برای ما زنده کرد.💔
هرچقدرساده‌زندگــی‌کنید بیشترمی توانیدمبارزه‌کنید آنهایـی‌که‌نتوانستندساده‌زندگی‌کنند نتوانستندمــبارزه‌هم‌کنند ! - شهیدبهشتی🌿