eitaa logo
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
211 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
91 فایل
• فَاصْبِر إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقُّ صبر کن که وعده‌ خداوند حق است ✓کپی از مطالب حلال لینک کانال:👇 https://eitaa.com/khodajoonnn راه ارتباطی با ما :👇 https://daigo.ir/secret/3291334064
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب النور...🌱 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 🌿 رمــ🕊ــان مینوی‌او 🌿 به نویسندگی بانوماه‌طلعت 🌿 قسمت «کپی‌بدون‌ذکر‌نام‌نویسنده‌حرام‌میباشد!» [فلش‌به‌سه‌سال‌قبل] برای هزارمین بار با ذوقی وصف نشدنی نگاهی به گردنبند داخل جعبه ی کوچولوی قرمز رنگ که به شکل قلب رونمایی میکرد و گردنبند درونش که به زیبایی هر چیزی توی دنیا میدرخشید نگاهی انداختم و بعد هم با عشق روی قلبم گذاشتم و گفتم: از وقتی به دنیا اومدم تا حالا این گردنبند ارزشمندترین هدیه ای بوده که تو عمرم گرفتم، خیلی خوشحالم کردی حامد! با لبخند همیشه بهاریش گفت: شاید برای تو ارزشمند ترین باشه، ولی در برابر عشق من بهت این گردنبند کوچک‌ترینه! من این دلبریاش رو کجای دلم بذارم آخه؟ استارت ماشین رو زد و گفت: برسونمت خونه؟ - نه خونه نمیرم، آیناز زنگ زد و گفت برم خونشون کارم داره آیناز و خواهرش آیه دختر خاله های من و البته همبازی و بهترین دوستای من از بچگی هستن که مثل خواهر نداشتم دوستشون دارم + خب پس لطفا آدرس خونشون رو بده برسونمت - نه نمیخواد! راهشون دوره من خودم با اتوبوس میرم، تو فقط لطف کن منو برسون ایستگاه اتوبوس من خودم بقیه ی راه رو با اتوبوس میرم لبش رو گزید و گفت: تا وقتی که من هستم دیگه اتوبوس چرا جانم! خودم میرسونمت با تردید گفتم: آخه زحمتت میشه! + زحمت چیه! شما رحمتی جانم وقتی بهم میگفت جانم قند تو دلم آب میشد! بعد از حدود ۵۰ دقیقه بلأخره رسیدیم خونه ی خاله اینا! از ماشین پیاده شدم که حامد هم پیاده شد - دستت درد نکنه، خسته هم شدی! + نه جانم خستگی کجا بود؟ تازه از اینجا باید برم یه جایی که کلی کار دارم، وقت خستگی ندارم که! لبخندی زدم و گفتم: بازم ممنونم! با لبخندی متقابل جوابم رو داد! رفتم سمت آیفون و زنگ واحد خاله اینا رو زدم حامد هنوز وایساده بود و منتظر بود تا من برم داخل تا بعدش بره! بعد از این‌که با صدای بفرمایید خاله در خونه باز شد از حامد خداحافظی کردم و رفتم داخل مجتمع ادامه‌دارد... کپی‌باذکرنام‌نویسنده‌آزاد... 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊