بسم رب النور...🌱
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
🌿 رمــ🕊ــان مینویاو
🌿 به نویسندگی بانوماهطلعت
🌿فصل دوم
🌿 قسمت #پنجاه_و_چهارم
«کپیبدونذکرنامنویسندهحراممیباشد!»
••حامد••
با کلمه به کلمه ی حرف هاش ابرو هام اخم آلود تر میشدن!
بند کیفم رو توی دستم میفشردم و به عبارتی عصبانیتم رو سر بند کیف خالی میکردم ولی همچنان سرم پایین بود!
پوزخندی زدم و با صدای نسبتا بلندی گفتم: تو عاشق من بودی؟! خدای من...دارم چی میشنوم؟! کدوم عاشقی عشقش رو با حرف های مردم قضاوت میکنه؟! کدوم عاشقی عشقش رو به حرف های مردم میفروشه؟!
+ اون مردمی که داری میگی دوستای من بودن، خانواده ی من بودن!
- منم شوهرت بودم ولی تو قضاوتم کردی! همچین حرف از عاشق بودنت میزنی انگار اینا رو یادت رفته! به ولای علی قسم اگر تو بخاطر اون تومور تصمیم به جدایی میگرفتی شرفش بیشتر بود به این قضاوت های بیجا!
صدای لرزونش قلبم رو به لرزه در اورد!
+ اشتباه کردم!
بعد از اون فریاد ها و بلند حرف زدنا صدای آروم و لرزونش باعث شد احساس گناه کنم!
حس بابا هایی رو داشتم که بچه های کوچیکشون وقتی اشتباه میکنن سرشون داد میزنن و اونا مظلوم و آروم به اشتباهشون اعتراف میکرد!
همونقدر تأثیر گذار و تکان دهنده!
چشمام رو بهم فشردم و لب تر کردم و آروم گفتم: باشه...حلالت کردم؛ فقط برو! برو خانوم آل احمد، برو!
دیگه نایستادم و به راه افتادم!
••🕊••🕊••🕊••🕊••
ماهان دستش رو روی شونم گذاشت و گفت: خوبی؟
نیمچه لبخندی زدم و گفتم: دارم میرم سرزمین عشق! مگه میشه بد باشم؟
× ولی با این حالی که تو داری معلومه که باز هم یه چیزیت هست!
- نمیدونم!...شاید!
مدام جمله ی آخر مینو توی سرم اکو میشد!
همونقدر مظلوم...
همونقدر سر به زیر...
همونقدر آروم...
اشتباه کردم!
اشتباه کردم!
اشتباه کردم!
اشتباه کردم!
آروم با خودم زمزمه کردم: اشتباه کردم!
× کی اشتباه کرده؟!
نفسی کشیدم و همه چیز رو با مو به مو جزئیات واسه ی ماهان تعریف کردم!
••🕊••🕊••🕊••🕊••
ماهان با شنیدن حرف هام اولش کمی شوکه شد ولی چندی بعد لب سخن باز کرد: مطمئن باش تموم این اتفاقات بی حکمت نبوده! ولی اینکه خانوم آل احمد در برابر خشم عظیمت اعتراف کرده اشتباهش رو دروغ نگفته! با این اخلاقیاتی که تو داری ازشون میگی مسلما دروغ نگفتن!
یه جورایی ماهان راست میگفت!
مینو یه دختریه که خیلی زود اشتباهش رو قبول میکنه!
بعضی ها هستند سر لج و لجبازی وقتی توی زندگیشون میخورن زمین و شکست میخورن اشتباهشون رو هیچ جوره قبول نمیکنن و بد تر از اون ازش درس نمیگیرن و همین باعث میشه که بعد از اون شکست دیگه نتونن موفق بشن!
ولی مینو تضاد تمام این آدم هاست!
اون خیلی زود میپذیره اشتباهش رو!
- نمیدونم ماهان، نمیدونم! میترسم تمام این کار ها فیلم بوده باشه واسه گول زدن من!
× عه استغفار کن پسر! این چه حرفیه داری میزنی؟!
- مگه حرف بدی زدم؟!
× این حرفا واست آشنا نیست حامد؟ ببین مطمئن باش زمانی که تو هم رفتی آلمان خانوم آل احمد با خودش این فکر رو کرده که تمام حرف هایی که از وطن دوستی و خدمت به وطنت میزدی فیلم بوده که حرف های بقیه اینجوری روش تأثیر گذاشته! تو که نمیخوای با قضاوتت اون گناهی رو بکنی که خانوم آل احمد کرده! ببین بیشتر از حرف بقیه این تردید و شکی که به جونش افتاده بوده باعث اشتباهش شده! و اون شک و تردید ها هم فقط کار شیطان بوده! لعنت بگو شیطون رو! اگر دوستش داری که بسم الله بگو و برو جلو اگرم دوستش نداری کلا بیخیالش شو، نه بهش فکر بکن نه قضاوتش کن!
نفسم رو با حرص دادم بیرون و زمزمه وار گفتم: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم!
چقدر بد نشونه میره شیطان نفس انسان ها رو!
باورم نمیشه که شیطان دو قدمیم بود و من نفهمیدم!
چقدر عذاب آوره زمانی که فکر میکنی خودت رو از یک بلاتکلیفی نجات میدی تا مرتکب گناه نشی توی دام شیطان میفتی!
با صدای امیر و مرتضی از جامون بلند شدیم و به سمتشون حرکت کردیم!
ادامهدارد...
کپیباذکرنامنویسندهآزاد...
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
درپناهحق🍃