eitaa logo
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
215 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
91 فایل
• فَاصْبِر إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقُّ صبر کن که وعده‌ خداوند حق است ✓کپی از مطالب حلال لینک کانال:👇 https://eitaa.com/khodajoonnn راه ارتباطی با ما :👇 https://daigo.ir/secret/3291334064
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا عاشـ^^ـق نباشم؟!وقتے که به من گفت تو ریحانه ی خلقت منے❤️ @khodajoonnn
•🌱بـویِ عـطـرِ خُـدا🌱• خـیـالـم راحـتـه ڪهܩاگـه زمـسـتـون هـرچـقـدم سـرد بـاشـه "✦خـ♡ُـدایـی✦" دارم ڪهܩدمـش خـیـلـی گـرمـه...🌱♥️ ✿ •‌「@khodajoonnn」• ✿
🍃 شھید‌عباس‌دانشگر خدایا...؛ روحمان‌ا‌‌‌ز‌بین‌رفته‌سردرگم‌و‌بازیچه‌ دنیاییم تو‌بیدار‌مان‌کن‌تو‌هوشیارمان‌کن..! ❣همسفر با شهدا❣ @khodajoonnn
•🌻🚜• رفیق دقت کردی ؟ تا وقتی که مشغول کاری هستی کمتر شیطون باهات ور میره؟... ولی همین که بیکار میشی یا هدفی نداری...بعدش شیطون ول کنِ‌ت نیست؟؟... پس در طول روز تا میتونی هدفهای کوچیک و بزرگ برای خودت بریز تا بیکار نباشی✨ ••¦⇢ ••¦⇢ @khodajoonnn
بسم رب النور...🌱 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 🌿 رمــ🕊ــان مینوی‌او 🌿 به نویسندگی بانوماه‌طلعت 🌿 قسمت «کپی‌بدون‌ذکر‌نام‌نویسنده‌حرام‌میباشد!» [سه‌ماه‌بعد] روز پنجم فروردین بود و سه ماه از رفتن احسان گذشته بود و من تو این سه ماه از خونه بیرون نرفتم و بیشتر وقت ها هم تو اتاقم بودم به مامان سفارش کرده بودم اگر مهمونی برامون اومد بگه من خونه نیستم هرچند توی این وضعیت کرونا دید و بازدید های عید خیلی کم شده! عکس های حامد رو که خیلی وقت پیش حذف کرده بودم از توی سطل آشغال موبایلم در اوردم و دوباره توی گالریم ذخیرشون کردم در حال ورق زدن عکس های حامد بودم که به یکی از عکس هاش که یادم نمی‌اومد کجاست برخورد کردم! با اخمی که نشان از تمرکز روی کار هاش می‌داد پشت کامپیوتر نشسته بود! یادم نمی‌اومد کجاست ولی معلوم بود موقعه ی عکس برداری حامد حواسش به من نبوده! کمی بیشتر روی عکس زوم شدم پرده های مشکی روی دیوار بود! لباس خودش هم سیاه بود! به یکی از متن های روی پرده دقت کردم که روش نوشته شده «یا سید الشهدا»! آهان یادم اومد! خانواده ی حامد همیشه محرم ها توی خونشون مراسم عزاداری امام حسین رو برگزار می‌کنن و اینم مربوط میشه به سال نود و هفت یعنی سه سال پیش! زمانی که ما تازه ضیغه ی محرمیت بینمون جاری شده بود و بعد از محرم هم عقدمون بود [فلش‌به‌سه‌سال‌قبل] دستی به چادرم کشیدم و در زدم آقایی در رو باز کرد! فکر کنم از دوستان حامد باشه چند قدمی عقب رفتم تا فاصلمون حفظ بشه سرش پایین بود × بفرمایین؟ کاری داشتین؟ - ببخشید با آقا حامد کار دارم، میتونم بیام داخل؟ زیر چشمی نگاهی بهم کرد و دوباره سرش رو انداخت پایین که باعث شد من هم سرم رو بندازم پایین! بعد هم گفت: البته؛ بفرمایین داخل و راه رو برام باز کرد وقتی رفتم داخل خودش رفت بیرون و در رو بست! آروم از راهروی کوچیکی که سراسر پرده ها و پارچه های مشکی بهش متصل شده بود رد شدم و به اتاق کوچیکی رسیدم سمت چپ اتاق حامد با چهره ای جدی پشت کامپیوتر نشسته بود نفهمید من وارد اتاق شدم و حواسش به من نبود! از فرصت استفاده کردم و موبایلم رو در اوردم و یک عکس ازش گرفتم با صدای فلش موبایل حامد متوجه ی من شد و سرش رو اورد بالا! + عه شمایین! بعد هم نگاهی به دور و اطراف کرد و گفت: پس امیر کوش؟! لبخندی ملیح زدم و گفتم: اگر منظورتون اون آقایی که تا چند دقیقه پیش این‌جا بودن هست باید بگم که در رو برام باز کردن و وقتی فهمیدن با شما کار دارم رفتن! + بله، صحیح! جانم بفرمایین کارتون رو هنوز با هم رسمی حرف می‌زدیم و به عبارتی یخمون باز نشده بود - تیام جان این فلش رو به من داد و گفت بدم به شما؛ نوحه ها و مداحی های جدید توی این فلش هستن بعد هم فلش رو سمتش گرفتم فلش رو از دستم گرفت و تشکری کرد و بعد هم تا دم در همراهیم کرد [پایان‌فلش‌بک] با صدای در از افکارم بیرون اومدم موبایل رو کنار گذاشتم و گفتم: بفرمایبد مامان وارد اتاقم شد و گفت: مهمان داریم کلافه گفتم: مامان، من که گفتم حوصله ی مهمونی ندارم! گفتم بهشون بگو من نیستم، الآن میفهمن که من خونه ام! مامان با لبخند گفت: آیه و آیناز اومدن بعد از مدت ها لبخندی روی صورتم نشست! دو سال بود که دختر خاله هام رو ندیده بودم! از وقتی حامد رفته بود ارتباطم با کل فامیل به جز احسان اینا قطع شده بود! با خوشحالی تمام گفتم: واقعا؟! = آره، واقعا! - باشه، شما برو منم الآن میام! ادامه‌دارد... کپی‌باذکرنام‌نویسنده‌آزاد... 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 درپناه‌حق🍃
https://abzarek.ir/service-p/msg/675883 پارت پایانی امروز🌱 منتظر نظراتتون هستم🌻
. . الھـی‌عظـم‌البلاء(: نبودنـت،ھمـان‌بـلای‌عظیـم‌اسـت؛ کـه‌زمین‌راتنـگ‌کـرده! ••اللهم‌عجݪ‌ݪولیڪ‌الفرج' @khodajoonnn
خودمانیم ولے این‌ شب‌ها، ترس من کرببلایےست کھ امضا نشود !...🚶🏿‍♂ @khodajoonnn
⊰یـٰآ‌رضـاگفتـم‌و واشـدبھ‌نگـاهـَت‌گرھ‌هـا💚!⊱ @khodajoonnn
💙🚙¡ - پرستویی‌ڪه‌باتوهم‌نفس‌باشد‌نمی‌ترسد بدزدندآب‌ونابش‌رابگیرندآسمانش‌را!(:🙇🏻‍♂💙 ‌‹ @khodajoonnn
خدا♥️ باتمـٰامِ‌وجودم‌سعۍمیکنم‌تـٰالحظه‌اۍ ازتو‌غافل‌نشـَوم.. چون‌میدانم‌براۍ‌تمـٰامِ‌دقایقـم ‹ حَسبُنَا‌اللّٰه‌وَنِعْمَ‌الوَکِیلُ › کـٰافیست.🌸💕 @khodajoonnn
‹📙🔗› تازمیـن‌دَرگردش‌وآسمـٰآن‌در چرخـِش‌است؛ یآدِیـٰاران‌چون‌شمآدرقلـب‌ماآرامـِش‌ اسـتシ! ⁦🕊⁩⁩⃟🧡⸾⇜ @khodajoonnn
🌻 ظلم یعنۍ!🖐🏾 براےشھادٺ آفریدھ شدیم؛💕 ولے🍃 میمیریم🥀 @khodajoonnn
•🗞🖇• 💥میدونستی کسی که راحت‌با نامحرم چت میکنه و غیر ضروری حرف میزنه ‌خیلی‌بعیده که شهید بشه؟! اگه آرزوشو داری خیلی خوبه ولی باید براش تلاشم بکنی نمیشه هم به نفست لذت بدی هم بگی اللهم الرقنا الشهادت🤷🏻‍♂‼️ اگه میخوای رزقت بشه باید قبلش له کنی هوای نفستو👍 درِ دلتو باز کن و بنداز بیرون علاقه‌ی این لذتای مسخره‌ رو حیف تو نیس واقعا؟! حیف نیس بخاطره یه لذت زودگذر که اگه صبر کنی از راه درستش بهت میرسه روح باارزش خودتو داغون و سرنوشت خودتو خراب کنی؟! بخدا که حیفه رفیق💔 ------------------------- باطن این گناها خیلی‌زشته🕸 نزار شیطون برات تزییتش کنه🚶‍♂ ••¦⇢ ••¦⇢ ──┅┅┅📓🔗┅┅┅── @khodajoonnn
•🦋🌧• آیت الله مجتهدی (ره): پنج چیز قلب را نورانی می‌کند: ① زیاد قل هوالله احد را خواندن ② کم خوردن ③ نشستن با علماء ④ خواندن ⑤ و راه رفتن در مساجد 📝 مواعظ العددیه @khodajoonnn
• دلبرے‌برگزیده‌ام‌که‌مپرس❤️"!👌 • الحمدالله‌الذی‌خلق‌الحسین🌺 @khodajoonnn
تا ذکر لبم جواد باشد رزق حرمم زیاد باشد... شهادت امام جواد علیه السلام تسلیت باد 🏴 @khodajoonnn
▪️ای كوی تو قبله ی مراد ادركنی ▪️ای دادرس روز معاد ادركنی ▪️ ای گشته زفرط جود و احسان و عطا ▪️مشهور و ملقب به جواد ادركنی 🏴شهادت حضرت امام جواد علیه السلام بر عموم شیعیان جهان تسلیت باد @khodajoonnn
1_1093586892.mp3
8.34M
🎧 مداحی | اگه گرفتاری بگو یا جوادالائمه 🎤 سیدمهدی میرداماد @khodajoonnn
چرا ترک میکنید ؟ گفتم که فقط اسم و پروفایل کانال عوض شده مگر نه همون کانال( 🍃چادری ها فرشته اند🍃) هسته. لطفا ترک نکنید🙏
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈نود و سوم ✨ مادر وحید گفت: _اگه دوست داشتی به من بگو مامان، خوشحال میشم.😊 از این حرفش خیلی خوشحال شدم. بغلش کردم☺️🤗 و گفتم: _خداروشکر که مامان خوب و مهربونی مثل شما بهم داده. مامان خوشحال شد.پدروحید بالبخند گفت: _منم خوشحال میشم بهم بگی بابا.😊 بامهربونی نگاهش کردم و بالبخند گفتم: _..نه.☺️ همه باتعجب نگاهم کردن.وحید خیلی جدی گفت: _چرا؟!😐 به پدر وحید گفتم: _من شما رو به اندازه پدرم دوست دارم ولی وقتی خودم سادات نیستم،نمیتونم به کسی که مادرشون حضرت فاطمه(س) و جدشون پیامبر(ص)هستن،بگم بابا.☺️ وحید گفت: _آقاجون چطوره؟😍 همه به وحید نگاه کردیم.به پدروحید نگاه کردم.بدون لبخند نگاهم میکرد. جدی گفت: _هر چی خودت دوست داری بگو. رفتم کنارش نشستم.دستشو بوسیدم و گفتم: _از من ناراحت نباشین.😊 بامهربونی گفت: _نه دخترم.ناراحت نیستم.من تا حالا دو تا دختر داشتم الان خداروشکر سه تا دختر دارم.چه فرقی میکنه چی صدام کنی.مهم اینه که شما برای ما عزیزی.😊 از اون به بعد من آقاجون صداشون میکنم. وقتی وحید میخواست منو برسونه خونه،سویچ ماشین شو بهم داد و گفت: _تو رانندگی کن.😇 لبخند زدم و سویچ رو گرفتم.تمام مدت فقط به من نگاه میکرد.مثل من که وقتی رانندگی میکرد فقط به وحید نگاه میکردم. منم مدام صحبت میکردم و بامحبت باهاش حرف میزدم و شوخی میکردم. وقتی رسیدیم ماشین رو خاموش کردم.گفتم: _رسیدیم.😌 وحید اطرافشو نگاه کرد.گفت: _چه زود رسیدیم؟!😅 -نخیر.شما محو تماشای بنده بودید، متوجه گذر زمان نشدید.😌😉 خندید.😍😁گفتم: _اگه راننده شخصی خواستین درخدمتم. مخصوصا اگه اینجوری نگاهم کنی و لبخند بزنی...☺️وحید -جانم -خداحافظ پیاده شدم و رفتم تو حیاط.وحید هم ماشین روشن کرد و رفت. من سعی میکردم همیشه و با وحید رفتار کنم....😊☝️ بخاطر احترام ویژه تری میذاشتم. همیشه پیش پاش بلند میشدم. حتی اگه برای چند ثانیه از پیشم میرفت، وقتی دوباره میومد بلند میشدم.😊هیچ وقت کمتر از گل بهش نمیگفتم.از لفظ تو استفاده نمیکردم.هیچ وقت با باهاش صحبت نمیکردم. شب بعدش وحید،محمد و خانواده ش رو برای شام به یه رستوران سنتی دعوت کرد... وحید و محمد خیلی با هم صمیمی بودن. اکثرا همدیگه رو داداش صدا میکردن... وقتی مجرد بودم میدونستم محمد یه دوست خیلی صمیمی داره که بهش میگه داداش ولی هیچ وقت کنجکاوی نکردم کسی که داداش من بهش میگه داداش،کی هست.😊 روی تخت نشسته بودیم... من و مریم کنار هم بودیم.محمد کنار مریم و وحید کنار من بود.محمد و وحید رو به روی هم بودن. کلا وحید بچه ها رو خیلی دوست داشت. ضحی 👧🏻و رضوان 👶🏻هم وحید رو خیلی دوست داشتن.بغل وحید نشسته بودن و باهاش حرف میزدن.من از این اخلاق وحید خیلی خوشم میومد.😍☺️به نظرم مردی که تو مجردی با همه بچه دوست باشه یعنی خیلی مهربونه پس حتما با همسرش و بچه های خودش مهربون تره.☺️☝️ ضحی و رضوان رابطه شون با من خیلی خوب بود ولی وقتی وحید بود دیگه منو تحویل نمیگرفتن.😅 من بیشتر ساکت بودم و به رفتارهای وحید دقت میکردم.وحید با لبخند و مهربونی هم با بچه ها بازی میکرد هم با محمد شوخی میکرد هم با من صحبت میکرد.با مریم هم برخورد میکرد ولی باز هم مهربون بود.بهش میگفت زن داداش.کلا خیلی باهاش صحبت نمیکرد.هروقت هم که میخواست حرفی بهش بگه یا سرش پایین بود یا به محمد نگاه میکرد.من از و وحید خیلی خوشم میومد. محمد بالبخند کمرنگی به وحید گفت: _از اینکه قبلا یک بار هم به حرف مامانت گوش ندادی و حتی نخواستی خواهر منو ببینی پشیمون نیستی؟😁 وحید لبخند زد و گفت: _آره.☺️ محمد همونجوری که به وحید نگاه میکرد گفت: _اگه تو زودتر میومدی شاید زهرا دیگه با امین ازدواج نمیکرد و اون همه سختی نمیکشید.😔 وحید ناراحت سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت. گفتم: _هیچ کدوم از کارهای خدا بی حکمت نیست.👌 زهرای قبل از امین مناسب زندگی با وحید نبود...همسروحید باید باشه. اون زهرا.... ادامه دارد..