• انتصار •
دٌڵدٌڶ: 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 💗نگاه خدا💗 رفتم توی اتاقم شماره مادر جونو گرفتم - الو مادر جون خوبین؟ مادرجو
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
💗نگاه خدا💗
قسمت22
صورت مرجان مثل باروت بود
اونم به سمتم با عصبانیت
مرجان: ببین دختره ناز نازی، به تو هیچ ربطی نداره که من کجا بودم و چیکار میکنم، دفعه اخرت باشه رفتی سمت پویا ،وگرنه ....
- ( زدم به شونه اش ) برو بابا ،فک کردین همه مثل خودتون اشغال و یه بار مصرفن؟
از کنارش رد شدم و رفتم داخل کافه
رفتم یه جای خلوت پیدا کردم نشستم
بعد ده دقیقه یه دختره دیگه ای اومد سمتم
نشست کنارم...
( این دیگه چه خط و نشونی داره واسم)
سلام ،اسمم منیژه است ،میخواستم بگم مرجان دختر خطرناکیه ،عکس تو رو پویا رو بین دانشجو ها پخش کرده گفته اون شب تو هم همراهش بودی مواظب خودت باش ،من برم بیاد ببینه اومدم پیش تو پدرمو درمیاره
یا خدااا اینا دیگه از چه قماشن
دیدم روی یه میزی چند تا دختر نشستن دارن به گوشی شون نگاه میکنن یع چیزایی میگن
رفتم کنار میزشون گوشی رو از دستش گرفتم هوووی دیونه چه غلطی میکنی
( واااییی باورم نمیشد چی میبینم ،عکس من با یاسری در کنار مهمونیاشون)
داشتم سکته میکردم ،اگه بابا این عکسو ببینه اصلا نمیدونم باورش میشه یا نه
نمیدونم با چه سرعتی رسیدم کلاس
یاسری یه گوشه با چند تا رفیقاش نشسته بود مرجانم مثل همیشه داشت خود شیرینی میکرد جلوش رفتم رو به روی مرجان ،اشک از چشمام میاومد مرجان از جاش بلند شد ،زدم زیر گوشش یاسری هاج و واج نگاه میکرد - دختره بیشعور ،فک کردی منم مثل خودت کثیف و تن فروشم ،من آبرومو از تو جوب نیاوردم که با کارای احمقانه تو بخوام به تاراج بزارمش
رومو کردم سمت یاسری : ببین پسره کثافت واسه آخرین بار کنار این دختره بهت میگم که فک نکنه ازت خوشمم میاد ،دفعه اخرت باشه اومدی سمتم از کلاس زدم بیرون ،صدای داد و بیداد مرجان و یاسری و میشنیدم
مستقیم رفتم سمت دفتر مدیر دانشگاه ،همه چیزو گفتم تو این مدت گذشت،اونا هم گفتن حتمن برخورد میکنن
اون روز کلاسو بیخیال شدم ورفتم سوار ماشین شدم ،توی راه یادم اومد که باید برم خونه مادر جون ...وااایی دیگه تحمل حرفای مادرجونو نداشتم ،ولی مجبور بودم که برم
رسیدم خونه مادر جون زنگ درو زدم
در که باز شد با دیدن حیاط خونه یاد و خاطره مامانم زنده شد ،خاله زهرا هم بود
خاله زهرا: سلام سارا جان خوش اومدی
مادر جون اومد تو حیاط بغلم کرد: سلام مادر خوبی ؟
- سلام مرسی شما خوبین
مادر جون: بیا عزیزم اینجا بشین - چشم
مادرجون: سارا جان درس و دانشگاهت خوبه؟
( بغضمو قورت دادم) بله خوبع...
هوا سرد بود ولی من هنوز درونم آتیش بود
مادر جون : سارا جان چند شب پیش خواب مامان فاطمه رو دیدم...
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️
ادامه دارد..
#صلوات
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
Reza Narimani Refigh Shshe Bachegimi.mp3
5.45M
مواظب دلم نبودم...🙃
که این بلا سرش اومد....💔
بارَمو سفت نچشبیدم ....🥀
تاااااا .....
غریبه آخرش اومد (: ....
قول داده بودم...☝🏽
کسیرو غیر تو راه ندم...
تو ی دلم...
بازم زدم زیر قولم( :
#عفوا_یا_حسین
#حُبُّڪْنِعْمَتۍْقَبْرڪْقِبْلَتی
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#لارفیقمنلارفیقله..
#محرم
[[[[با نوای آقای رضا نریمانی 🎙️]]]]]
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
مواظب دلم نبودم...🙃 که این بلا سرش اومد....💔 بارَمو سفت نچشبیدم ....🥀 تاااااا ..... غریبه آخر
روضه میام آروم میگیرم...(:
میگیره تا دلم #حسین💔
شب پنجمه هااااا
نزار ناکام برم🕯️🖤....
امام زمانم شما یه کاری کن(:
عَفواً....
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
مواظب دلم نبودم...🙃 که این بلا سرش اومد....💔 بارَمو سفت نچشبیدم ....🥀 تاااااا ..... غریبه آخر
آخ یادش بخیر دلدل:))☝🏻🖤
پارسال همین موقه همین مداحی رو برام فرستادی:)
حال دلمم خوب نبود 🙂💔
هعی:)
چه زود گذشت...
#قدربدونیم
آرام باش…
هیچ حال بدۍموندگار نیست
تُو خـدا رو دارۍ🌿☁️
#دلی
https://eitaa.com/khodam_Zahra
🥀🖤
میگفت:
"حُسین"برای ماهمون دوربرگردونیہ↻
ڪہوقتی از همهعالم و آدممیبریم.!
برمونمیگردونہبہزندگی. :)
#حسین
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
آقـاسیدمیگفٺ
هࢪکۍٺوبسـآطامامحسیـن
گمبشہ پیـدآمیشھ(:🌿!
#امام_حسین
#الحمدللہالذیخلقاݪحسین
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
هدایت شده از • انتصار •
#تلنگر
شما یه دفه بیا تو غذا به جای نمک شکر بریز 😐🖐🏽
مزه میده؟
اصلا می تونی بخوری ؟
خب خواهرم ،چادر که با ساپورت و موهای پریشون جور در نمیاد. که 🙂
می خوای اصلا نپوش
حرمت داره به والله 👀🤝🏽
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
همش میگیم امام حسین ما رو راه نمیده حرم
نمیبره....
کمک نمی کنه این مریضی تموم شه بره...
ببینین چی کار کردیم با دل آقا☝🏽🕯️
آخه حاجی....
خودت یه نگاهی بکن !
من به شخصه خجالت می کشم...وقتی میرم بیرون برای مراسم عزاداری
آخه آقا پسر محترم
خانوم محترم
شبای محرم جای این کارآست!!!!!
شما پدرتون شهید بشه...
برادتون شهید بشه...
عموتون....
بازم این مراسم ها رو با عروسی اشتباه میگیری (:
بعد بگین چرا انقدر دنیا جای بدی شده...
وقتی به بهانه عزاداری،چه کار ها که می کنین...
ازین بد تر هم میشه (:
تو جامعه ای که امر به معروف و نهی از منکر غریبه باشه
تو جامعه ای شب های عزاداری تبدیل به.....بشه
تو جامعه ای که ...
حاجیااااا،مشتیآااااا
حسین تشنه آب نبود ! تشنه لبیک بود(:
#محرم
#رئیسی
#عفوا_یا_حسین
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
همش میگیم امام حسین ما رو راه نمیده حرم نمیبره.... کمک نمی کنه این مریضی تموم شه بره... ببینین چی
شما بیا به حرمت این ده روز یه گناه و ترک کن ! ☝🏽
قول میدم دیگه بعد دهه خجالت بکشی از انجام اون گناه....🙃🍃
نگین نگفتین!
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
حال دل که چه عرض کنم ...
حال و هوای نوکرت به جا نیست ...📿
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#شما_گفتین
به قول استاد پناهیان...
ما میریم التماس آقا....
ما همیشه ملتمس می مونیم 🙂🖤
اصلا گیرم حسین ما رو نخواست من که می خوامش (:
قد تموم کسایی که دوسش ندارن...
#محرم
#دلدل
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
⸀🌿 . .
•
میگفت:
ایاممُحرمتوۍهیئتومسجدبه
ڪسۍڪهظاهرشباشمافرقداره
مجرمانهوتحقیرآمیزنگاهنڪنید
یهتسبیحبگیریندستتون
باخودتونتڪرارکنین⇓
امامحسینعلیهالسلامفقطبراے
مذهبۍهانیست(:
-•°
#ارباباربابهمہاست🖤!
#محرم
-------•|📱|•-------
@khodam_Zahra
•°~🌼🍃
#تلنگرانه‼️
ملتفتباشید؛
ملتفتماهستند ... !🌱
〖الَمیَعلَمبِانَاللہُیَری〗
آیانمیدانیدڪہخداوندمیبیند ؟!
#دارھنگامونمیکنہ:)
#خدا
@khodam_Zahra
• انتصار •
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 💗نگاه خدا💗 قسمت22 صورت مرجان مثل باروت بود اونم به سمتم با عصبانیت مرجان: ببین دختر
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️
💗نگاه خدا💗
قسمت23
چه خوب ،منو که فراموش کرده ،لااقل جای شکرش باقیه که هنوز شما رو فراموش نکرده
خاله زهرا: ععع سارا این حرفا چیه میزنی
- مگه دروغ میگم ،شما چه میدونین حال این روزامو...
مادر جون بغلم کرد: الهی دورت بگردم چیشده
- از گوشه های چشمم اشک میاومد:
چیزی نیست درست میشه....
خاله زهرا: سارا جان اگه چیزی که اذیتت میکنه به ما بگو - این نیز بگذرد...
خوب مادر جون نگفتین چه خوابی دیدین؟
مادر جون: خیلی نگرانت بود ، نگران حاج رضا بود - مادر جون حرف دل خودتونو با خواب مامان مطابقت ندین...
مادر جون: ای چه حرفیه میزنی دخترم
- فعلن من برم اصلا حالم خوب نیست
( بلند شدم و رفتم جلوی درکه ...)
مادر جون: سارا به مامان فاطمه چه قولی دادی ،تو بیمارستان؟
( خشکم زده بود،یعنی چی؟ چه قولی دادم)
مادر جون: سارا جان مامان فاطمه ناراحت بود خیلی ،میگفت سارا قول داده(حرفی نداشتم بزنم )،از خونه رفتم بیرون سوار ماشین شدم و حالم خراب بود،فقط رانندگی میکردم نمیدونم چرا رسیدم بهشت زهرا،رفتم سر مزار مادرم
سرمو گذاشتم روی سنگ قبرش سلام مامان خانم ،حالا میری تو خواب مامان جونت اره؟
تو که از درونم باخبری ،تو حال این روزامو میدونی ،چرا رفتی تو خواب مادرت بی معرفت، یادته همیشه بهم یاد میدادی که حق ندارم حرف دلمو به کسی بزنم ،یادته گفتی غمی داشتی بیا پیش خودم ،پس تو چرا زیر حرف زدی ،چرا این روزا هر کسی داره زیر حرفاش میزنه ،من به کی اعتماد کنم ،بغضم ترکید ،گریه های بلندم دست خودم نبود...
اینقدر گریه کردم تا سبک شدم ،هوا تاریک شده بود بلند شدم از جام ، چشم مامان خانم خواسته تون انجام میشه )
رسیدم خونه رفتم لباسمو عوض کردم و اومدم پایین تو اشپز خونه مشغول غذا درست کردن شدم ،
گوشیم زنگ خورد ،نگاه کردم عاطفه بود
- سلام عاطفه جان خوبی؟
عاطفه: سلااااااام بر دوست مهربونم
- ای یه نفسی میاد و میره
عاطی: ععع باز که دمقی تووو
- هیچی ،خوب میشم ،یه کم از خودت بگو دلم شاد شه
عاطی: مگه من دلقکم که شادت کنم - نه ولی فعلنه تویی که میتونم با شنیدن صداش آروم بشم
عاطی: الهیی دورت بگردم من ،من فقط یه دونه ام پیدام نمیشم ...
- اره راست میگی خوش به حال اقا سید
عاطی: وووووییییی اره خوش به حالش
میگم سارا بیا و جاریم شو ،این برادر شوهره منم خداییش حرف نداره
- همسر آینده اش خیر ببینه
عاطی: راستی زنگ زدم بگم که حاج رضا هم بگی سرعقدمون بیاد - چشم میگم
عاطی: میگم لباس خریدی؟
- نه فردا میخوام برم بازار البته اگه زنده موندم...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
ادامه دارد...
#صلوات
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra