• انتصار •
مواظب دلم نبودم...🙃 که این بلا سرش اومد....💔 بارَمو سفت نچشبیدم ....🥀 تاااااا ..... غریبه آخر
آخ یادش بخیر دلدل:))☝🏻🖤
پارسال همین موقه همین مداحی رو برام فرستادی:)
حال دلمم خوب نبود 🙂💔
هعی:)
چه زود گذشت...
#قدربدونیم
آرام باش…
هیچ حال بدۍموندگار نیست
تُو خـدا رو دارۍ🌿☁️
#دلی
https://eitaa.com/khodam_Zahra
🥀🖤
میگفت:
"حُسین"برای ماهمون دوربرگردونیہ↻
ڪہوقتی از همهعالم و آدممیبریم.!
برمونمیگردونہبہزندگی. :)
#حسین
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
آقـاسیدمیگفٺ
هࢪکۍٺوبسـآطامامحسیـن
گمبشہ پیـدآمیشھ(:🌿!
#امام_حسین
#الحمدللہالذیخلقاݪحسین
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
هدایت شده از • انتصار •
#تلنگر
شما یه دفه بیا تو غذا به جای نمک شکر بریز 😐🖐🏽
مزه میده؟
اصلا می تونی بخوری ؟
خب خواهرم ،چادر که با ساپورت و موهای پریشون جور در نمیاد. که 🙂
می خوای اصلا نپوش
حرمت داره به والله 👀🤝🏽
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
همش میگیم امام حسین ما رو راه نمیده حرم
نمیبره....
کمک نمی کنه این مریضی تموم شه بره...
ببینین چی کار کردیم با دل آقا☝🏽🕯️
آخه حاجی....
خودت یه نگاهی بکن !
من به شخصه خجالت می کشم...وقتی میرم بیرون برای مراسم عزاداری
آخه آقا پسر محترم
خانوم محترم
شبای محرم جای این کارآست!!!!!
شما پدرتون شهید بشه...
برادتون شهید بشه...
عموتون....
بازم این مراسم ها رو با عروسی اشتباه میگیری (:
بعد بگین چرا انقدر دنیا جای بدی شده...
وقتی به بهانه عزاداری،چه کار ها که می کنین...
ازین بد تر هم میشه (:
تو جامعه ای که امر به معروف و نهی از منکر غریبه باشه
تو جامعه ای شب های عزاداری تبدیل به.....بشه
تو جامعه ای که ...
حاجیااااا،مشتیآااااا
حسین تشنه آب نبود ! تشنه لبیک بود(:
#محرم
#رئیسی
#عفوا_یا_حسین
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
همش میگیم امام حسین ما رو راه نمیده حرم نمیبره.... کمک نمی کنه این مریضی تموم شه بره... ببینین چی
شما بیا به حرمت این ده روز یه گناه و ترک کن ! ☝🏽
قول میدم دیگه بعد دهه خجالت بکشی از انجام اون گناه....🙃🍃
نگین نگفتین!
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
حال دل که چه عرض کنم ...
حال و هوای نوکرت به جا نیست ...📿
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#شما_گفتین
به قول استاد پناهیان...
ما میریم التماس آقا....
ما همیشه ملتمس می مونیم 🙂🖤
اصلا گیرم حسین ما رو نخواست من که می خوامش (:
قد تموم کسایی که دوسش ندارن...
#محرم
#دلدل
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
⸀🌿 . .
•
میگفت:
ایاممُحرمتوۍهیئتومسجدبه
ڪسۍڪهظاهرشباشمافرقداره
مجرمانهوتحقیرآمیزنگاهنڪنید
یهتسبیحبگیریندستتون
باخودتونتڪرارکنین⇓
امامحسینعلیهالسلامفقطبراے
مذهبۍهانیست(:
-•°
#ارباباربابهمہاست🖤!
#محرم
-------•|📱|•-------
@khodam_Zahra
•°~🌼🍃
#تلنگرانه‼️
ملتفتباشید؛
ملتفتماهستند ... !🌱
〖الَمیَعلَمبِانَاللہُیَری〗
آیانمیدانیدڪہخداوندمیبیند ؟!
#دارھنگامونمیکنہ:)
#خدا
@khodam_Zahra
• انتصار •
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 💗نگاه خدا💗 قسمت22 صورت مرجان مثل باروت بود اونم به سمتم با عصبانیت مرجان: ببین دختر
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️
💗نگاه خدا💗
قسمت23
چه خوب ،منو که فراموش کرده ،لااقل جای شکرش باقیه که هنوز شما رو فراموش نکرده
خاله زهرا: ععع سارا این حرفا چیه میزنی
- مگه دروغ میگم ،شما چه میدونین حال این روزامو...
مادر جون بغلم کرد: الهی دورت بگردم چیشده
- از گوشه های چشمم اشک میاومد:
چیزی نیست درست میشه....
خاله زهرا: سارا جان اگه چیزی که اذیتت میکنه به ما بگو - این نیز بگذرد...
خوب مادر جون نگفتین چه خوابی دیدین؟
مادر جون: خیلی نگرانت بود ، نگران حاج رضا بود - مادر جون حرف دل خودتونو با خواب مامان مطابقت ندین...
مادر جون: ای چه حرفیه میزنی دخترم
- فعلن من برم اصلا حالم خوب نیست
( بلند شدم و رفتم جلوی درکه ...)
مادر جون: سارا به مامان فاطمه چه قولی دادی ،تو بیمارستان؟
( خشکم زده بود،یعنی چی؟ چه قولی دادم)
مادر جون: سارا جان مامان فاطمه ناراحت بود خیلی ،میگفت سارا قول داده(حرفی نداشتم بزنم )،از خونه رفتم بیرون سوار ماشین شدم و حالم خراب بود،فقط رانندگی میکردم نمیدونم چرا رسیدم بهشت زهرا،رفتم سر مزار مادرم
سرمو گذاشتم روی سنگ قبرش سلام مامان خانم ،حالا میری تو خواب مامان جونت اره؟
تو که از درونم باخبری ،تو حال این روزامو میدونی ،چرا رفتی تو خواب مادرت بی معرفت، یادته همیشه بهم یاد میدادی که حق ندارم حرف دلمو به کسی بزنم ،یادته گفتی غمی داشتی بیا پیش خودم ،پس تو چرا زیر حرف زدی ،چرا این روزا هر کسی داره زیر حرفاش میزنه ،من به کی اعتماد کنم ،بغضم ترکید ،گریه های بلندم دست خودم نبود...
اینقدر گریه کردم تا سبک شدم ،هوا تاریک شده بود بلند شدم از جام ، چشم مامان خانم خواسته تون انجام میشه )
رسیدم خونه رفتم لباسمو عوض کردم و اومدم پایین تو اشپز خونه مشغول غذا درست کردن شدم ،
گوشیم زنگ خورد ،نگاه کردم عاطفه بود
- سلام عاطفه جان خوبی؟
عاطفه: سلااااااام بر دوست مهربونم
- ای یه نفسی میاد و میره
عاطی: ععع باز که دمقی تووو
- هیچی ،خوب میشم ،یه کم از خودت بگو دلم شاد شه
عاطی: مگه من دلقکم که شادت کنم - نه ولی فعلنه تویی که میتونم با شنیدن صداش آروم بشم
عاطی: الهیی دورت بگردم من ،من فقط یه دونه ام پیدام نمیشم ...
- اره راست میگی خوش به حال اقا سید
عاطی: وووووییییی اره خوش به حالش
میگم سارا بیا و جاریم شو ،این برادر شوهره منم خداییش حرف نداره
- همسر آینده اش خیر ببینه
عاطی: راستی زنگ زدم بگم که حاج رضا هم بگی سرعقدمون بیاد - چشم میگم
عاطی: میگم لباس خریدی؟
- نه فردا میخوام برم بازار البته اگه زنده موندم...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
ادامه دارد...
#صلوات
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️ 💗نگاه خدا💗 قسمت23 چه خوب ،منو که فراموش کرده ،لااقل جای شکرش باقیه که هنو
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️
💗نگاه خدا💗
قسمت24
عاطی: غلط کردی !
اول بیا عقدمون ،بعد بیا عروسیمون،بعد بیا بیمارستان بچه هامو ببین بعد مردی اشکال نداره....
- خیلی دیونه ای
عاطی: من برم مامان داره صدام میزنه - برو عزیزم ،سلام برسون
ساعت ۱۰ شب بابا اومد خونه ،غذا رو اماده کردم میز و چیدم بابا
موقع شام اصلا حرفی نزدیم .
بابا رضا: دستت درد نکنه بابا - نوش جونتون
،کارا مو رسیدم از پله ها خواستم برم بالا اتاقم - بابا رضا
بابا رضا: جانم بابا
- میخواستم بگم من راضی ام اگه میخواین ازدواج کنین
اینو گفتم و رفتم ،بابا رضا هم حرفی نزد
صبح با زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم
لباسمو پوشیدم رفتم سمت دانشگاه
دلم نمیخواست دانشگاه برم ولی مجبور بودم به اندازه کافی غیبت کرده بودم احتمالن حذف میشدم اگه نمیرفتم
رفتم داخل کلاس اصلا به هیچ چیز توجهی نکردم و نشستم رو صندلی
خدا رو شکر همه چی خوب و آروم بود
کلاسم که تمام شد سوار ماشین شدم رفتم بازار که واسه عقد عاطفه یه مانتو بخرم
کل پاساژ و گشتم هیچی قبولیم نشد دیگه پشیمون شدم میخواستم از پاساژ خارج شم که چشمم به یه مانتوی سفید که با شکوفه های صورتی و نباتی و مروارید محشرش کرده بود افتاد رفتم از فروشنده خواستم سایزمو بده ببینم توتنم چه جوره واقعن قشنگ بود ،یه شال شیری رنگ با یه شلوار سفیدم خریدم ،گوشیم زنگ خورد دیدم بابا رضاست
- سلام بابا جون خوبی؟
بابا رضا: سلام بابا ،کجایی؟
- اومدم بازار واسه عقد عاطی لباس بخرم چیزی شده؟
بابا رضا: آخه دیر کردی ،نگران شدم
- مگه ساعت چند؟
بابا رضا: ( خندید)
حتمن خوش گذشته که امار زمانو نداری بابا
(نگاه به ساعتم کردم ساعت ۹ شب بود)
- واییی بابا جون ببخشید اصلا حواسم به ساعت نبود ،الان میام خریدامو کردم
بابا رضا: سارا جان آروم تر بیا نمیخواد عجله کنی - چشم بابا جون ،فعلن
بابا رضا: یاعلی
تن تن رفتم پارکینک سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه رسیدم خونه، ماشین و گذاشتم پارکینگ رفتم تو خونه
-سلام باباجون
بابا رضا: سلام سارا جان بیا اشپز خونه
- دارین چیکار میکنین
بابا رضا : دارم غذا درست میکنم...
بشین ببین چی درست کردم انگشتاتو باهاش میخوری (نشستم نگاه کردم دیدم املته)
بابا رضا : چیه بابا؟ از گرسنگی که بهتره - اره بابا جون راست میگین شاممو خوردم رفتم تو اتاقم لباسامو درآوردم گذاشتم داخل کمد
اینقدر خسته بودم که سه سوته رفتم اون دنیا.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
ا دامه دارد....
#صلوات
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[💔]
#شب_ششم_حضرت_قاسم_ع
شب نوجوانان عاشورایی، شب روضه قاسم بن الحسن(ع) . وقتی امام حسین(ع) سخن از شهادت یارانش به میان آورد، نوجوان سیزده ساله کربلا از عمو پرسید: عموجان ایا من نیز به فیض شهادت نائل می شوم؟ امام او را به سینه چسباند و فرمود: فرزندم مرگ را چگونه می بینی؟
قاسم پاسخ داد: از عسل شیرین تر!
شهادت طلبی قاسم(ع) و پا فشاری او برای رسیدن به مقصود، زیباترین الگو را برای رهروان خط سرخ شهادت رقم زد.
#عفوا_یا_حسین
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
فقط چهار شبه دیگه...
مبادا از قافله جا بمونی (: ...
#با_حسین_حرف_بزن 🗨️
https://harfeto.timefriend.net/16247923251747
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#دل...
•
خودتون گفتید
هرکی دلش برا ما تنگ بشه
ینی ما دلمون براش تنگ شده ....،
ینی
الان شماهم دلتون برا من تنگه
من که روزگارم شده حسرت
جوونیمون داره میگذره
حق ما محروم شدن نبود،
اخ چقد دلم تنگ شده برای حرمت ....]•
•
#پرحرفم....
#دلتنگی
#تنهایی
#محرم
#عفوا_یا_حسین
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra