| 🕌🌱|
فقط اونجا ڪه تو بینالحرمین بشینے ،
بخونے «حسین آرامِ جانم» :)
اینجا ڪه میخونیش
چشماتو میبندے ،
دستتو میذارے رو سینهت
اما تو بینالحرمین چشماتو نمیبندے
آخه جلوته گنبدش :)
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#مدافع حرم♥️
نام : محمد حسن (رسول)🇮🇷
نام خانوادگی: خلیلی 🇮🇷
تولد : ۱۳۶۵🌹
شهادت : ۹۲/۸/۲۷🥀شهادت این شهید بزرگوار همزمان با عاشورای حسینی ♥️
محل شهادت : سوریه 💞
اولین# شهید #مدافع حرم ♥️🇮🇷
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#مدافع حرم♥️
در دانشگاه امیر کبیر خبر دار شدیم،دو دانشجو توسط شهید خلیلی به یکدیگر رسیده اند.
آنها تعریف کرده اند،نر کدام قراری بر سر مزار شهید گزاشته اند و از رسول برای امر ازدواج کمک خواسته اند
دختر خانوم می گویند : سر مزار شهید گفتم من به شهدای حرم اعتقاد دارم و همسری چون آنها می خواهم .چند وقت بعد پسری که به عنوان خواستگار وارد اتاق دختر می شود عکس شهید خلیلی را بر روی دیوار می بیند ....
و تعجب می کند !
به دختر می گوید شما هم شهید خلیلی را می شناسید ؟
من در امر ازدواج از ایشان کمک خواسته ام
خلاصه برای جاری شدن عقد ما را دعوت کردند و از من خواستند خطبه عقد را جاری کنم
عکس رسول ما وسط خنچه عقد بود و هنگام جاری کردن خطبه عقد عروس اینطور جواب داد
با اجازه امام زمان و پدر و مادرمعنویم پدر و مادر شهید و پدر و مادر خودم ( بله )
این محفل شبیه به روضه شد و همه به گریه افتادند 💔♥️
#مادر_های_ عاشق_پرور🎈
#حب الحسین ♥️
#یا_زینب 💝🌸
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#محرم
『💙͜͡🌿』
[°حسینجانم.....
ازوقتیکه عشقت تو دلم افتاده،
شده این دعای هرروزم
خدایا نگیر #عشقحسینبنعلی رو ازمن:)
/السلامعلیالحسین.🦋/
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
شایدشیعھخوبےنباشیم
آدمخوبےنباشیم
کاریبرای،ظهورتاטּانجامندادھباشیمـ
ولےدوستتوטּداریم❤️🌿
#اِنیاُحِبُک!!
#یاصاحبالزمان
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
«وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَىٰ»
-اوست که میخنداند و میگریاند:)🌱
•نجم|۴۳•
-ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
شاید همیشه تقصیر آدما نیست(:
شاید مشکل توعه حاااجی
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
یادت باشه یه بارم به من مادر نگفتی :)💔
@khodam_Zahra
• انتصار •
「🖤📰」
-
-
چآدرسرتمےڪنۍامآچشمآترو
ڪنترلنمےڪنے...👀🖖🏽
چآدرسرتمےڪنےامآنمازآت
یآآخروقتھیآقضآس⏳
چآدرسرتمےڪنےامآسرتاپآتگنآهہـ↯
چآدرحرمتدآرھ...حرمت🙂🐚
یآدگآرزهرآسرتهـامآگویابآاینرَفتارآمونْ
لآیقپوشیدنشنیستیمـ🖇••
-
-
🌪⃟📓¦⇢ #ـچادرانه••
🌪⃟📓¦⇢ #مَجْهٰول ••
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
𝒋𝒐𝒊𝒏...↓
⋮❥|@khodam_Zahra
「🌿🤍」
اینکه دل تنگ توام انکار میخواهد مگر؟🍃💙
#امام_حسین♥🥺
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
*۰🖤🔗۰* _
ازگمنامۍنترس!
ازاینڪہاسمۅرسمۍندارۍنترس
ازتنھایۍاتدرعینشلوغۍها
غمگینمباشڪهگمنامۍ
اۅلینگامبراۍرسیدناست!
#شھیدانہ‴
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
*۰🖤🔗۰*
《نفسعمیقۍڪشیدوگفت :
شھادترهایۍانسانازحیاتمادۍ
ویڪتولدنواست،مثلرهاییِ
یكپرندھازقفس...¡🍃》
-شھیدمصطفیڪاظمزاده••
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
چند وقته ...
خیلی وقته...
ازتون ...
بی خبریم...(:
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اعوذ بالنوم
من كل الاحزالاحزانッ»
#محرم
ʝøɨռ
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#تلنگــر
"🕳🚶🏻♂"
•
.
دایرڪتِدخترهاۍبهاصطلاحهیئتۍپرشدھ
ازپسرایۍکھاولشخواهرمخواهرممیڪردن !
اماالانعزیزموعشقمخطابشونمیڪنن =|
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
💗نگاه خدا💗 قسمت42 فهمیدم که اومده نجاتم بده ،باهم درگیر شدن منم از ترس فقط گریه میکردمو عقب میرفتم
💗نگاه خدا💗
قسمت43
سلما : سارا جان ، بیدار شو ناهار بخوریم -من گشنم نیست شما بخورین
سلما: سارا گریه کردی؟
-( چشمام پر اشک شد ) نه چیزی نیست
سلما: چرا ،یه چیزی شده بگو چی شده؟
- تو رو خدا اذیتم نکن سلما ،لطفن تنهام بزار
سلما: باشه چشم سلما رفت و من دوباره شروع کردم بهگریه کردن ،هوا تاریک شده بود
در اتاقم باز شد ،نگاه کردم بابا رضاست
اومد کنار تخت نشست بابا رضا: سارا بابا ،
- جانم بابا
بابا رضا: چیزی شده ،چرا نمیای غذا نمیخوری؟
- فک کنم مریض شدم ،حالم خوب نیست
( بابا دستشو گذاشت روی سرم)
: واییی تب داری سارا،پاشو بریم دکتر - نه بابا جون قرص بخورم خوب میشم ( بابا از اتاق رفت بیرون و با سلما اومد ، سلما هم دیدن حالم فهمید که تب کردم )
سلما: عمو رضا نگران نباشین من امشب میمونم کنارش قرص هم میدم بخوره که تبش بیاد پایین
بابا رضا قبول کرد و رفت سلما هم رفت با قرص و یه تشک اب اومد کنارم نشست
سلما: پاشو این قرص و بخور
- دستت درد نکنه
( تمام تنم شروع کرده بود به لرزیدن )
سلما: مامان گفت که امروز با لباس خیس اومدی خونه سارا نمیخوای چیزی بگی
- ( بغضم ترکید ، ماجرا رو واسش تعریف کردم ،اونم شروع کرد به کریه کردن)
سلما: واییی سارا من که گفتم همراه ما بیا بیرون، اگه یه بلایی سرت میاومد ما جواب عمو رضا رو چی میدادیم ( منم فقط گریه میکردم)
سلما: حالا خدا رو شکر که اون اقا اومد نجاتت داد ( سلما گفت که احتمالن یه طلبه باید باشه چون عبا همراهش بود)
تا صبح سلما بالا سرم بود و پاشویم میکرد
صبح که بیدار شدم دیدم سلما نیست
لباسمو پوشیدم رفتم بیرون
خاله ساعده داخل آشپز خونه بود داشت غذا درست میکرد تا منو دید اومد سمتم
خاله ساعد: وااایییی ،چرا بلند شدی از جات ،برو تو اتاقت برات یه چیزی بیارم بخوری
- خاله جون سلما کجاست؟
خاله ساعده: رفته علی اقا رو برسونه فرودگاه ،الاناست که برگرده. ..
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
💗نگاه خدا💗 قسمت43 سلما : سارا جان ، بیدار شو ناهار بخوریم -من گشنم نیست شما بخورین سلما: سارا گریه
💗نگاه خدا💗
قسمت44
خاله ساعده صبحانه رو آورد توی اتاق ،خوردم
نیم ساعت سلما اومد خونه
وارد اتاقم شد
سلما: به خانم خانومااا ،خیلی واسه مامان خانوم ما عزیزین که صبحانه اتو آورده توی اتاق
- ببخشید دیشب تا صبح نخوابیدی !
سلما: (اومد کنارم دستشو گذاشت رو پیشونیم) نه خدا رو شکر تب نداری ،من برم لباسمو عوض کنم میام - سلما به کسی که چیزی نگفتی؟
سلما: چرا اتفاقن به همه گفتم ،فقط مونده خاجه حافظ شیرازی...
- بی مزه نزدیکای ظهر بابا و عمو حسین اومدن خونه ،بابا رضا اومد توی اتاقم
بابا رضا: خدا رو شکر که بهتری
( لبخندی زدم )
بابا رضا: سارا جان واسه غروب بلیط گرفتم برگردیم -
( خیلی خوشحال بودم که بر میگردیم خونه): باشه بابا جون
موقع ناهار سلما با غذاش بازی میکرد و چیزی نمیخورد ( منم با اینکه حالم خوب نبود ،نمیخواستم کسی چیزی بفهمه گفتم)
- سلما جوون به همین زودی دلت واسه علی اقا تنگ شده غذا نمیخوری؟
( همه خندیدن و سلما سرخ شد )
بعد ناهار رفتم اتاقم وسیله هامو گذاشتم داخل چمدون دیدم سلما دم در اتاق داره نگام میکنه - بفرما داخل دم در بده...
سلما: نمیشه نرین سارا هنوز دوسه روز مونده تا تعطیلات تمام شه - یه عالم کار دارم باید برگردیم ،تازه میخوام واسه حاج بابا برم خاستگاری
( اومد بغلم کرد): من که از دلت باخبرم چه جوری میخندی تو دختر ( حرفی نزدم)
بابا رضا: سارا بابا اماده ای بریم فرود گاه - اره بابا جون ( خاله ساعده رو بغل کردم ) : خاله جون خیلی خسته شدین این مدت
خاله ساعده: ای چه حرفیه سارا جان تو هم مثل سلمایی برام - میدونم
رو به سلما کردمو : خیلی دلم برات تنگ میشه ،حتمن زود بیاین ایران ( سلما اشک میریخت و چیزی نمیگفت ،فقط منو سلما میدونستیم علت این گریه ها چیه).
عمو حسین مارو برد فرودگاه
عمو حسین و بابا رضا همدیگه رو بغل کردن و خدا حافظی کردن سوار هواپیما شدیم
سرمو گذاشتم روی دستای بابا
- بابا جون
بابا رضا: جانم بابا
-میشه تادو سه روزکسی نفهمه که رسیدیم؟
بابا رضا: چرا سارا جان
-میخوام یه کم استراحت کنم ...
بابا رضا: چشم بابا...
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
💗نگاه خدا💗 قسمت44 خاله ساعده صبحانه رو آورد توی اتاق ،خوردم نیم ساعت سلما اومد خونه وارد اتاقم شد
💗نگاه خدا💗
قسمت45
دو سه روز گذشت و از فردا باید میرفتم دانشگاه
صبح یا صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
نگاه کردم عاطفه بود -الوووو
عاطی: یعنی من دستم بهت برسه پوستت و میکنم
- باز چی شده
عاطی: دو روزه برگشتی ،اطلاع نمیدی ،ترسیدی بیام دنبال سوغاتیم
- شرمنده خسته بودم حوصله کسی و نداشتم
عاطی: الان من شدم کسی؟ باشه اشکال نداره - قهر نکن دیگه ،اتفاقن کارت داشتم میخواستم ببینمت
عاطی: فعلن که وقت ندارم ،زنگ بزن از منشیم وقت بگیر
- حتمن منشیت هم آقا سیده!
عاطی: نه خیری ایشون رییس هستن - ای مرد زلیل
عاطی: پنجشنبه میام دنبالت با هم بریم بیرون ،سوغاتیمو هم همرات بیار باز نگم - باشه بابا تو منو کشتی بلند شدم لباسامو پوشیدم ،سوار ماشین شدم و رفتم دانشگاه ،دانشگاه خلوت بود ،رفتم سر کلاس ، فک کنم ۱۲ نفر بودیم
خیلی غیبت داشتن
کلاسم که تمام شد رفتم داخل کافه دانشگاه یه کیک و نسکافه خردیم رفتم روی یه میز نشستم
که گوشیم زنگ خورد
خاله زهرا بود، حتمن اونم فهمیده برگشتیم - سلام خاله جون خوبین؟
خاله زهرا: سلام عزیزم ،رسیدن به خیر ،سفر خوش گذشت؟
- عالی بود
خاله زهرا: سارا جان میخواستم بگم واسه پنجشنبه میخوایم بریم خاستگاری ،عروس خانم تاکید کردن حتمن تو هم باید باشی ،،میای دیگه - اره خاله جون میام
خاله زهرا: قربون دختره فهمیدم برم - کاری ندارین خاله جون من باید برم سر کلاسم
خاله زهرا: نه عزیزم برو به سلامت
الان اینو چیکارش کنم ،به عاطفه چی بگم
دوسه روز گذشت و با غیبت یاسری خیلی خوشحال بودم ،که لااقل یه کم ذهنم اروم تره.
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوی مردم قیامت🖇️💔...
شب جمعه(:
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
⸀🌿 . .
•
.
آخرتِ خـود را به دنـیایِ فانی نفروشـید!
در عرصههایِ اجتـماعی، فرهنـگی و سیاسـی حضورِ فعال داشـته باشـید..
گوش به فرمـانِ ولی فقیه زمـانِ خود باشـید!
ادامه دهنـدهیِ راه شـهدا باشـید،
نگذارید این علـم به زمـین بیافتد..!ش
#شهیدمحمدبلباسی!
-------•|📱|•-------
@khodam_Zahra