eitaa logo
• انتصار •
719 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
﷽ باز شد هر گره کور زندگی با نام نامیِ زهرای اطهر ♥ • انتصار : یاری دهنده
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت جانسوز امام محمد باقر(ع)بر عموم مسلمین جهان تسلیت باد...🥀 @khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرم یوسف زهراست خدا میداند❤️✨ یادش آرامش دلهاست خدا میداند🌸 علت غیبت او هست گناهِ من و تو.. خون جگر از گنه ماست خدا میداند @khodam_Zahra
👒🌸 چیو می خوای ثابت کنی؟؟🙆🏻‍♀🤔 عمرت داره می ره... یه بار بیشتر فرصت نداری😦 پس از زندگی لذت ببر😉💓 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زغربت‌تو‌مدینه‌غوغا‌ست‌؛ زائرت‌امشب‌حضرت‌زهراست🖤🌱! • شهادت‌امام‌باقر(ع) • @khodam_Zahra
「‌﷽」 ؛💡¦⇠ ⚋⚊⚋⚊⚋⚊⚋⚊⚋⚊ و روی بسند حسن عَنْ أَبِی بَصِیرٍ انه قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ قُلْتُ لَهُمَا أَنْتُمَا وَرَثَةُ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏ ص قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَرَسُولُ اللَّهِ وَارِثُ الْأَنْبِیَاءِ عَلِمَ کُلَّمَا عَلِمُوا فَقَالَ لِی نَعَمْ فَقُلْتُ أَنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلَى أَنْ تُحْیُوا الْمَوْتَى وَ تُبْرِءُوا الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ؟ فَقَالَ لِی نَعَمْ بِإِذْنِ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ ادْنُ مِنِّی یَا أَبَا مُحَمَّدٍ فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَى عَیْنِی وَ وَجْهِی وَ أَبْصَرْتُ الشَّمْسَ وَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْبُیُوتَ وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فِی الدَّارِ قَالَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَکُونَ هَکَذَا وَ لَکَ مَا لِلنَّاسِ وَ عَلَیْکَ مَا عَلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَوْ تَعُودَ کَمَا کُنْتَ وَ لَکَ الْجَنَّةُ خَالِصاً قُلْتُ أَعُودُ کَمَا کُنْتُ قَالَ فَمَسَحَ عَلَى عَیْنَیَّ فَعُدْتُ کَمَا کُنْتُ .↷ 💠 ابوبصیر (نابینا) می‌گوید: خدمت امام باقر علیه السلام رسیدم و امام صادق علیه السلام نیز حاضر بودند، عرض کردم: شما وارث پیامبر(صلی الله علیه و آله) هستید؟ امام باقر علیه السلام فرمودند: آری، عرض کردم: پیامبر(صلی الله علیه و آله) وارث همه انبیاء بود، و هر آنچه آن ها می دانستند می دانست؟ فرمود: آری. عرض کردم: شما می توانید مرده را زنده کنید، و کور مادرزاد و پیس را شفا دهید؟ فرمود: آری، باذن خداوند. آنگاه فرمودند : ای ابومحمد! پیش بیا، پس دست بر چشم و روی من کشید، من آفتاب و زمین آسمان و آنچه در خانه بود همه را دیدم، فرمودند: می خواهی که روشن باشی و ثواب و عقابت مانند دیگران باشد، یا به حال اول برگردی، و بهشت از برای تو واجب باشد، گفتم: حال اول را می خواهم، بار دیگر دست بر چشم من کشیدند به حال اول برگشتم 📙عین‌الحیاةج1ص196ط‌موسسةالنشرالاسلامی @khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتار دینی می بینند،اخلاق دینی نمی بینند... 🎙استاد مسعود عالی @khodam_Zahra
مشڪلِ‌ما‌دقیقا ازجایۍشروع‌میشه‌ڪه ‌تصور‌ڪردیم!!!! از‌غیرِ هم‌کارۍبرمیاد"^^🍃 والله‌والله‌والله‌ فقط‌خداچاره‌‌بی‌چارگۍهاست.. تفهیمھ...؟🙂🖐🏽 |°@khodam_Zahra°|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه‌شهیدشویم؟!🤔 از،زبان‌خود‌شهید‌بشنوید:))🌸 -شهیدجهادعمادمغنیه💔 @khodam_Zahra
از شیخی پرسیدند : خدا را در كجا یافتی ؟ گفت: در قلب كسانیكه بی دلیل‌مهربانند♥️ _🍃🌸🍃_____ @khodam_Zahra
وعلیکم‌السلام🙂✋🏾 @khodam_Zahra
سلام‌وعلیکم✋🏾🙂 صبر کنید که خدا با صابرین است😂🤝🌸 ان شاءالله صحبت میکنم اگر شد یک پارت صبح و یک پارت شب قرار بگیره🙂 @khodam_Zahra
رفقا!! سرد نشه نماز🙂✋🏾 پاشید وضو بگیرید 💧 خودتون رو اراسته کنید برید پیش خدا🙂🚶🏻‍♀ @khodam_Zahra
#انگیزشی بگذار دشمن خود را بفریبد و در انتظار از پا نشستن ما باشد! آیندھ از آنِ فرزندان ماست..🌱' ✍🏻سیدشہیدانِ‌اهل‌قلم ‌رزمندگان‌دهہ‌نودی‌انقلاب♥️✌️🏼 🆔 @khodam_Zahra
💗انتظار عشق💗 قسمت40 صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم فاطمه بود - جانم فاطمه جان فاطمه: سلام عروس خانم ،خوابی دختر؟ - اره ،مگه ساعت چنده؟ فاطمه: ساعت۱۰ صبحه ( به اطرافم نگاه کردم ،مرتضی تو خونه نبود) - واااییی خاک عالم فاطمه: هیچی بابا ،تو درست بشو نیستی - چیکار کنم خو ،خوابم میاد فاطمه: اشکال نداره عزیزم بگیر بخواب - کاری داشتی زنگ زدی؟ فاطمه: عع اره یادم رفت ،میخواستم بگم مهمان نمیخوای؟ - مهمان؟ فاطمه: اره دیگه ،اگه مهمان ندارین ،ما امشب شام بیایم مزاحمتون بشیم - فاطمه من هیچی بلد نیستم درست کنم نمیشه تو زودتر بیای کمک؟ فاطمه: نوچ، اگه بیام که رضا میفهمه ،بعد ابروت میره - باشه خودم یه کارش میکنم ،کار نداری؟ فاطمه: نه عزیزم ،فقط یه چیز خوشمزه درست کن ... - کوووفت بلند شدم رخته خواب و جمع کردم رفتم داخل حیاط... - مرتضی؟ مرتضی ؟ عزیز جون: هانیه جان مرتضی رفت بیرون - سلام عزیز جون ،باشه دستتون درد نکنه (رفتم داخل خونه واسه شماره مرتضی رو گرفتم) مرتضی: سلاااام خانم خوشخواب - مرتضی کجایی؟ مرتضی: اومدم پایگاه یه کاری داشتم ،چیزی شده؟ - امشب شام فاطمه و اقا رضا میخوان بیان مرتضی: خوب بیان بالا سر - چی درست کنم؟ مرتضی : عزیزم وسیله داخل یخچال هست ،هرچی خودت میدونی بهتره همونو درست کن - باشه مرتضی: مواظب باش نسوزی... - باشه خدا حافظ (چند تا تیکه مرغ و ماهی از یخچال بیرون اوردم ،گذاشتم داخل یه ظرف ،نمیدونستم چیکار باید بکنم،نشستم رو به روشون نگاهشون میکردم، موقع ظهر مرتضی اومد خونه در و باز کرد ) مرتضی: چیزی شده ؟ ( شروع کردم به گریه کردن): من با اینا باید چیکار کنم مرتضی خندید: یعنی تو نمیدونی ؟ - نه... مرتضی : صبر کن الان بهت کمک میکنم - نمیشه پخته شده شو بخریم.. مرتضی: چرا میشه، باید بریم رستوران میل کنیم ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @khodam_Zahra
💗انتظار عشق💗 قسمت41 یه دفعه صدای در اومد مرتضی رفت درو باز کرد مرتضی،: به حلال زاده ،خوب موقعی اومدی مریم جون: علیک سلام ،داشتین غیبت منو میکردین؟ - سلام مریم جون ،خوش اومدین مرتضی: بیا داخل ،مریم جان دست خودت و میبوسه مریم: چی دستمو میبوسه مرتضی: با عرض پوزش ،هانیه جان نمیدونه چه جوری باید مرغ و ماهی درست کنه ،بیا و خانمی کن کمکش کن... مریم( با صدای بلند خندید ) : خواهر شوهر بازی در بیارم؟ ( خجالت کشیدم ) مرتضی : ععع مریم ،اذیت نکن ،خوبه خودت هم همین. شکلی بودی مریم: اره راست میگی ،الانا هم یه موقع هایی آقا رسول غذا درست میکنه - مریم جون شما توضیح بدین من انجام میدم مرتضی : هانیه جان دیگه دیره واسه توضیح دادن بزار مریم درست کنه بعدن ازش یاد بگیر - باشه چشم مریم : وسیله ها رو میبرم خونه عزیز جون همونجا درست میکنم،اینجا فضا کوچیکه بو میپیچه خوب نیست مرتضی: هر کاری دوست داری انجام بده - شرمندم مریم جون مریم: دشمنت شرمنده عزیزم ،منم وقتی ازدواج کردم هیچی بلد نبودم ( با حرفای مریم ،یه کم حالم بهتر شد ) خونه رو مرتب کردم مرتضی هم رفت حیاط و آب و جاری کرد هوا تاریک شد ،نماز مونو خوندیم بعد زیر کتری رو روشن کردم که چایی آماده کنم مریم جون: صاحب خونه؟ رفتم درو باز کردم - جانم مریم جون : بیا عزیزم همه غذا ها آمادن ،برنج آبکش کردم بزار رو گازت دم بکشه ،موق شام غذاها رو گرم کن - دستتون درد نکنه ،واقعن ممنونم مریم جون: قربونت برم،دفعه بعد اومدم حتمن بهت یاد میدم - چشم مریم جون: من دیگه برم - بازم دستت درد نکنه، به آقا رسول و بچه ها سلام برسون مریم: چشم ،خدا حافظ همه چیز و اماده کردم صدای زنگ در اومد - اقا مرتضی ،پاشو اومدن مرتضی : چشم چادرمو سرم کردم رفتم دم در فاطمه : به به چه بوی برنگی راه انداختی - سلامت و خوردی ،شیکمو؟ آقا رضا : سلام هانیه خانم ،شرمنده مزاحمتون شدیم - سلام این چه حرفیه ،خیلی خوشحالمون کردین فاطمه رفت سر غذاها ،آروم گفت: خودت درست کردی هانیه؟ - نخیر،خواهر شوهر جان درست کرد فاطمه: خدا نکشتت ،بیا یه کلاس اشپزی بزارم برات - لازم نکرده ،مریم جون خودش یادم میده فاطمه: بمیرم ،بیچاره اقا مرتضی ،رنگ و روش همه پریده - کوووفت نخند ،دارم برات صبر کن فاطمه: هانیه یه خبر بهت بدم ؟ - چی بگو! فاطمه: من باردارم ( خشک شدم از شنیدن این حرف ،نمیدونستم خوشحال باشم واسه فاطمه یا ناراحت،ولی به زور لبخند زدم) - مبارکه عزیزم فاطمه: چرا اینجوری گفتی؟ - چی جوری گفتم؟ فاطمه : انگار زیادم خوشحال نشدی؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @khodam_Zahra
دوتا هم صبح تقدیم نگاهتون میکنیم🙂🚶🏻‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آمین‌شودهرآنچه‌میپنداری🌱...!! ازخدابخواه‌خداکه‌برات‌بدنمیخواد :) هرلحظه‌تواوج‌مشکلات‌وسختی‌ها‌بهش‌ توکل‌کن‌مطمعن‌باش‌خداهوای‌دل‌خستتو‌ داره... 🌿 @khodam_Zahra
💗انتظار عشق💗 قسمت42 - فاطمه ،آقا رضا هم میدونه؟ فاطمه: اره ،از همین الان اسمشونم گذاشته - با اینکه میدونه بارداری بازم میخواد بره سوریه ؟ فاطمه( یه آهی کشید): اره ،انشاءالله که به سلامت بر گرده - انشاءالله موقع شام مرتضی و آقا رضا فقط از سوریه باهم صحبت میکردن ،منم هیچی نمیفهمیدم چی دارن میگن منم فقط به فاطمه نگاه میکردم و به اون بچه ی توراهیش فکر میکردم ثانیه ها و لحظه ها اینقدر زود گذشت که نفهمیدم کی موقع خداحافظی رسید بعد رفتن فاطمه و آقا رضا، یه گوشه نشستم ، مرتضی هم بادیدن حالم چیزی نگفت ،بعد خودش ظرفای میوه رو جمع کرد و شست اومد کنارم نشست مرتضی: هانیه جان اتفاقی افتاده (اشک تو چشمام حلقه زد): فاطمه بارداره مرتضی خندید: خوب اینکه خبر خوبیه ،چرا تو ناراحتی؟ نکنه حسودیت شده ؟ - مرتضی ،اقا رضا با اینکه میدونه فاطمه بارداره بازم میخواد بره مرتضی : خوب عزیز دلم ،رضا هم میره واسه ناموسش بجنگه ، که یه موقع پای این حرومیاا به ایران باز نشه - بازم توجیه خوبی نیست مرتضی: توکل کنین به خدا ،انشاءالله که به سلامت بر میگرده تا صبح خوابم نبرد ، با صدای اذان صبح بلند شدیم و نمازمونو خوندیم دوباره دراز کشیدم و خوابم برد با صدای در بیدار شدم نگاه کردم مرتضی نیست صداش از داخل حیاط میاومد که داشت باعزیز جون صحبت میکرد پنجره رو باز کردم - سلام مرتضی: سلام بانوو ،چرا بیدار شدی ؟ - جایی میخوای بری؟ مرتضی: اره میخوام برم پایگاه کار دارم بر میگردم - میشه منم همرات بیام مرتضی: اخه چیز خاصی نداره اونجا که ،حوصله ات سر میره - اشکال نداره ،میشه بیام؟ مرتضی: اره ،بیا - دستت درد نکنه، الان آماده میشم مرتضی: یه چند تا لقمه صبحانه هم بخور ،اونجا خبری از غذا نیست... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @khodam_Zahra
💗انتظار عشق💗 قسمت43 چند تا لقمه نون پنیر درست کردم گذاشتم داخل کیفم و رفتم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم بعد نیم ساعت رسیدیم پایگاه وارد محوطه شدیم حیاط پایگاه خیلی بزرگ بود دور تا دور حیاط پر بود از عکس شهدا از ماشین پیاده شدیم مرتضی: هانیه جان ، داخل جلسه داریم تو نمیتونی بیای - اشکال نداره میرم یه گوشه ای میشینم تا تو بیای مرتضی: باشه ،فقط شیطونی نکنی ،دست به چیزی نزنیااا - باشه چشم مرتضی رفت و منم دور تا دور حیاط میگشتم و به عکسا نگاه میکردم، یه فکری به ذهنم رسید نمیدونستم مرتضی قبول میکنه یا نه دو ساعتی تو حیاط نشسته بودم که مرتضی اومد مرتضی: شرمنده بانووو ،خسته شدی - در عوضش ناهار منو میبری بیرون که جبران بشه مرتضی: ای به چشم ،بریم ؟ -میشه بشینی یه لحظه ؟ ( مرتضی نشست کنارم ) : جانم بفرما - من میتونم هر موقع که تو میای اینجا همراهت بیام ،عکسای این شهدا رو طراحی کنم بکشم؟ مرتضی: دانشگاهت چی؟ - نمیخوام دیگه ادامه بدم ، اینجا یه چیزی داره که آدمو جذب خودش میکنه مرتضی: باشه ،من حرفی ندارم - خیلی ممنونم (از داخل کیفم لقمه ها رو درآوردم ) - بفرمایین مرتضی: واقعن به تو میگن بانوی نمونه ،خیلی گرسنم بود با مرتضی رفتیم یه کم وسیله خریدیم بعد باهم رفتیم خونه حس خوبی داشتم ، فردا شب آقا رضا پرواز داشت قرار شد منو مرتضی ،به همراه فاطمه ،اقا رضا رو تا فرودگاه برسونیم صبح زود از خواب بیدار شدم صبحانه اماده کردم چند تا لقمه هم درست کردم گذاشتم داخل کیفم - مرتضی جان ، بیدار شو مرتضی: سلام بانووو ،سحر خیز شدی؟ - باید بریم پایگاه دیگه مرتضی: آها پس بگو ،منو باش فک کردم به خاطر من ،حاج خانم صبح زود بیدار شده - ععع اذیت نکن دیگه ،بلند شو... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @khodam_Zahra