. 『♥️͜͡🌱』
السلامعلیڪیااباعبدﷲ🕊•.
..
•| در سر هوسے نیست بہ جز ڪرب وبلایت
اے جان بہ فداے حرم و صحن و سرایت
•| آن پرچم سرخے ڪه برافراشته اے تو
آتش زده هر دل ڪه شده عاشق و زارت♥️🍃
#حسینجانم♥️
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#گاهیاندکیتفکرلازماست ❕
برایامربهمعروفنکردنمونبهانههایزیادیمیاریم
بهبهانهیشانوغرورمون❗
بهبهانهیجایگاهمونتویجامعه❗
امربهمعروفنمیکنیم......
کهبهموننگنبهتوچه!؟🚫
حتیبهازایلبخندامامزمان🌱
یاحتیلحظهایکمشدنازغیبتصاحبالزمان؟
#امربهمعروفواجبضروری 🕊
#بهنیتظهورامامزمانامربهمعروفمیکنم 🌿
@khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقاجان•••
صدای قدمت می آید°!
#محرم
@khodam_Zahra
اعلام کنم 🖐🏽
حسین با تمام هستیش در راه است💔
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
بیایید ی کار قشنگ انجام بدیم:)🙂🖐🏼
خب نزدیک محرمه و دلتنگی ماهم دیگه آخراشه🙃💔
برید داخل موسیقی ها هرچی اهنگ دارید پاک کنید و فقط مداحی های قشنگتون بمونه:)🖤
ی جورایی گوشیتو پاکسازی کن رفیق!🙃💔
خودتو برای غم ماتمش آماده کن
اول از خودت شروع کن بعد هرکی که میشناسی و به فکرشی بهش بگو🙂🖐🏼📿
منم اول از خودم شروع کردم بعد اومدم به شماها گفتم
پاشو تا دیر نشده رفیق!😉📿🖤
نظر های شماهم تو ناشناس میشنویم:)
@khodam_Zahra
#محرم
•🦋✨•
#متن_طلایی
.پسراولگفت:
مادر،اجازههستبرمجبہہ؟
گفت:بروعزیزم...✓
رفتو؛والفجـرمقدماتےشہیدشد':
⟦ #شہیداحمدتلخابے•🧔🏻•
پسردومگفت:
مادر،داداشڪہرفتمنهمبرم!؟
گفت:بروعزیزم...✓
رفتوعملیاتخیبرشہیدشد':
⟦ #شہیدابوالقاسمتلخابے•🧔🏻•
همسرشگفت:
حاجخانومبچہهارفتند،ماهمبریم
تفنگبچہهاروےزمیننمونہ . . ✓
رفتوعملیاتوالفجر۸شہیدشد':
⟦ #شہیدعلےتلخابے•🧔🏻•
مادربہخداگفت:☝️🏽
همہدنیامروقبولڪردے،
خودمروهمقبولڪن...
رفتودرحج🕋خونینشہیدشد🥀
⟦ #شہیدهڪبرےتلخابے(:'🧕
╔═❀•✦•❀══════╗
@khodam_Zahra
╚══════❀•✦•❀═╝
#شما_گفتین
با داشتن چنین اعضا های مهربونی...
سپاس فراوان 🧡🙌🏽
#دلدل
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
دٌڵدٌڶ:
شماره تلفنـ حرمـِ امـامرضـا 😭💔
📞 05148888
•[ بالاےضریحمیڪروفوننصبشده ]•
زنـگزدیـنواشڪتـون دࢪ اومـد
بعددعاےفرجماروهم دعاڪنید🥀
(نـشـࢪ بـدیـد شـایـد ڪـسے دلـتـنـگ باشـه)
#الـتـمـاسدعــا💔
#محرم
ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-
•💭https://eitaa.com/khodam_Zahra
درس هايي براي زندگى:
✳️درس ١
انسان های بزرگ زودتر از دیگران سلام می دهند
انسان های متوسط در سلام کردن عجله ای ندارند
انسان های کوچک اما منتظرند دیگران به آن ها سلام کنند
✳️درس ٢
انسان های بزرگ اول فکر می کنند، بعد حرف می زنند.
انسان های متوسط اول حرف می زنند، بعد فکر می کنند
انسان های کوچک اصلا فکر نمی کنندا
✳️درس ٣
انسان های بزرگ بدی های دیگران را فراموش می کنند
انسان های متوسط خوبی های دیگران را فراموش می کنند
انسان های کوچک قبول ندارند که چیزی را فراموش می کنند.
✳️درس ۴
انسان های بزرگ انتقادپذیرند
انسان های متوسط انتقاد گریزند
انسان های کوچک انتقاد ستیزند.
✳️درس ۵
انسان های بزرگ اشتباهات خود را جبران می کنند
انسان های متوسط اشتباهات خود را تکرار می کنند
انسان های کوچک اصلا قبول ندارند که در زندگی اشتباه می کنند.
✳️درس ۶
انسان های بزرگ به فکر حفظ جایگاه دیگران هستند
انسان های متوسط فقط به فکر حفظ جایگاه خود هستند
انسان های کوچک به فکر نابودی جایگاه دیگران هستند.
✳️درس ٧
انسان های بزرگ به فکر جلب رضایت خداوند متعال هستند
انسان های متوسط به فکر جلب رضایت مردم هستند
انسان های کوچک آنقدر از خود راضی اند که هیچ کس از آن ها راضی نیست.
✳️درس ٨
انسان های بزرگ خواستههای دیگران را تامین میکنند
انسان های متوسط تقاضای تامین خواسته هایشان را توسط دیگران دارند.
انسان های کوچک خواسته هایشان را به دیگران تحمیل می کنند.
✳️درس ٩
انسان های بزرگ برای احقاق حقوق دیگران می کوشند.
انسان های متوسط فقط برای اثبات حقوق خود تلاش می کنند.
انسان های کوچک اما انگار فقط در تضییع حقوق دیگران پافشاری می کنند.
✳️درس ١٠
انسانهای خوب کارشان را خوب انجام می دهند، اگرچه تشویق نشوند.
انسان های متوسط بشرط تشویق، کارشان را خوب انجام می دهند
انسان های کوچک اما تا تنبیه نشوند، کارشان را درست انجام نمی دهند.
✳️درس ١١
انسان های بزرگ طبق برنامه عبادت می کنند.
انسان های متوسط بدون برنامه عبادت می کنند.
انسان های کوچک اصلا عبادت نمی کنند.
✳️درس ١٢
انسان های بزرگ انرژی فراوانی به شما می دهند.
انسان های متوسط نه انرژی می دهند و نه انرژی می گیرند.
انسانهای کوچک اما انرژی فراوانی از شما می گیرند.
✳️درس ١٣
انسان های بزرگ اهل مطالعه و مطالبهاند
انسان های متوسط اهل مقایسه و مناظرهاند
انسان های کوچک اهل مغالطه و مناقشهاند.
✳️درس ١۴
انسان های بزرگ با توجه به واقعیت های مهم تصمیم می گیرند.
انسان های متوسط با توجه به وقایع نه چندان مهم تصمیم می گیرند.
واقعیت این است که انسان های کوچک اصلا تصمیمات مهمی نمی گیرند؟
✳️درس ١۵
انسان های بزرگ برای هر کاری مشاوره می کنند
انسان های متوسط همواره مشاهده می کنند.
انسان های کوچک فقط مشاجره می کنند.
✳️درس ١۶
انسان های بزرگ در هر فرصتی می اندیشند
انسان های متوسط فرصت اندیشیدن پیدا نمی کنند.
انسان های کوچک اصلا نیازی به اندیشیدن نمیبینند.
✳️درس ١٧
انسان های بزرگ بی جهت حرف نمی زنند.
انسان های متوسط خیلی حرف می زنند.
انسان های کوچک فقط حرف میزنند.
✳️درس ١٨
انسان های بزرگ به حال دوستان مفیدند
انسان های متوسط دوستان به حالشان مفیدند.
انسان های کوچک اصلا دوستی ندارند تا به حالشان مفید باشد.
✳️درس ١٩
انسان های بزرگ پول را خرج دیگران می کند.
انسان های متوسط پول را خرج خود می کنند.
انسان های کوچک اما خود را خرج پول می کنند.
✳️درس ٢٠
انسان های بزرگ می دانند چرا کار می کنند.
انسان های متوسط نمی دانند چرا کار می کنند.
انسان های کوچک اصلا کاری نمی کنند...
@khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
بهوللهآقانمیشه:)🖐🏼💔
آقامنبدونمحرمتنمیتونمسَرکنم...خودتکمککن🖤🙃
@khodam_Zahra
ماسک،گرما،فاصله،ضدعفونی،وقت کم💔
روضههایتنازداردهرچهباشدمیخرم(:
@khodam_Zahra
• انتصار •
بیایید ی کار قشنگ انجام بدیم:)🙂🖐🏼 خب نزدیک محرمه و دلتنگی ماهم دیگه آخراشه🙃💔 برید داخل موسیقی ها هرچ
خب!
حالا بلند شو دلتو امام حسینی کن:)
این کاره خیلی سختیه واسه بعضیامون...ولی بعدش آروم میشی
چنان آرامشی وجودتو میگیره که خودت نمیفهمی از کجا این آرامشه اومده...
آرامشی داره که هیچ وقت تجربش نکردی و مثلش تو دنیا نیست:)♥️
دقیق مثل بغل مادرت...💛
اینم همونه نه بالاتر ازش هست نه مثل خودش پیدا میشه برات...
حالا پاشو نیت کن اقتدا کن به آقا همه چی حل میشه
دلت که امام حسینی شد همه چی خود به خود صاف میشه🙃🖤
پاشو تصویر زمینه گوشیتو عکس بهشت رو زمین خدا،حرم آقا رو بزار 🙂🖐🏼
پاشو پروفایلتو ست کن مث اون رفیقمون که عکس و فیلمایی که به گناه میکشوندش پاک کرد شماهم پاشو پاک کن🙂
پاشو تا دیر نشده...
یادت باشه هااا مهمونی ارباب همه باید پاک باشن
ی جور مث واکسن کرونا میمونه
شنیدین میگن واکسن کرونا هرکی زده باشه کربلا میتونه بره؟
اینم واکسن پاکسازی خودته عزیزدل:)🖐🏼
این واکسن رو بزنی همه هیئت ها درش برات بازه
نه اینکه باز نباشه هااا نه بازه ولی شور و شوق چندانی نداری اشک چشمات اونجوری که باید باشه نیست 🙂💔
پس تا دیر نشده برو پیشواز برای مهمونی و دلبری برا حسین:)♥️
که هیچ جای دنیا همتاش پیدا نمیکنی
اینو بهت قول میدم،قول مردونه هااااا:)
#محرم
@khodam_Zahra
✨﷽✨
✍توصیه های ناب بزرگان در مورد مجلس روضه و اشک بر حضرت امام حسین عليه السلام
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
1⃣ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻗﺎﺿﯽ (رحمة الله عليه):
ﺩﺭ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪﺍﻟﺸﻬﺪﺍ علیه السلام ﻣﺴﺎﻣﺤﻪ ﻧﻨﻤﺎﯾﯿﺪ ، #ﺭﻭﺿﻪ_ﻫﻔﺘﮕﯽ ﻭﻟﻮ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺳﺒﺎﺏ ﮔﺸﺎﯾﺶ ﺍﻣﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻫﻔﺘﮕﯽ ﻫﻢ ﻧﺸﺪ ﺩﻫﻪ ﺍﻭﻝ ﻣﺤﺮﻡ ﺗﺮﮎ ﻧﺸﻮﺩ.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
2⃣ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻪ ﺑﻬﺠﺖ (رحمة الله عليه) :
ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺮ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍ علیه السلام ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯﺷﺐ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ .
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
3⃣ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﯾﯽ (رحمة الله عليه) :
برای رسیدن به عرفان کامل دو راه و دو مکان بیشتر وجود ندارد ؛ یا در حرم اباعبدالله یا در #مجلس ابا عبدالله…
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
4⃣ شیخ جعفر شوشتری(رحمة الله عليه) :
کسانی که نام این بزرگوار را می شنوند و تغییر حالی در خود نمی بینند، جداً نگران ایمان خود باشند! نام آقا امام حسین علیه السلام #محک ایمان است.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
5⃣ آیت الله علامه امینی (رحمة الله عليه) :
به هنگام شنیدن مدایح و مراثی آل محمد چنان بی قرار می شد که بر اثر شادی یا اندوه، زمان و مکان را از یاد میبرد و روحش چنان به پرواز در می آمد که گویی هم اکنون در همان صحنه ای است که اشعار و مدایح و مراثی از آن سخن می گوید.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
6⃣ آیت الله آشیخ عبدالکریم حائری (رحمة الله عليه) :
روضه خوانی و #گریه بر سیدالشهدا علیه السلام عمل مستحبی است که هزار واجب در آن است.
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
7⃣ حاج میرزا اسماعیل دولابی (رحمة الله عليه) :
محبت و عزاداری برای امام حسین علیه السلام انسان را زود به مقصد می رساند. کلنا سفن النجاه و سفینه الحسین اسرع. همه ی ما اهلبیت کشتی نجاتیم ولی کشتی امام حسین علیه السلام سریعتر است . هنگام عزاداری انسان در دلش را باز میکند و امام حسین علیه السلام داخل میشوند
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
8⃣ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﯾﯽ (رحمة الله عليه) :
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ ﻧﺮﺳﯿﺪ، ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﻣﻄﻬﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ علیه السلام ﻭ ﯾﺎ ﺩﺭﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ ﺁﻥ ، «این کتیبه های سیاه که بر در و دیوار حسینیه و محل عزاداری نصب کرده اند، ما را #شفاعت می کنند».
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
9⃣ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﮔﻠﭙﺎﯾﮕﺎﻧﯽ (رحمة الله عليه) :
ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﺎﻡ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺟﺰﺀ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼﺣﻀﺮﺕ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ علیه السلام ﺛﺒﺖ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ .
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
🔟 آیت الله بهاءالدینی (رحمة الله عليه) : دستگاه امام حسین علیه السلام فوق فقه است… نباید به دستگاه امام حسین علیه السلام اهانت شود، این عزاداری ها احیا کننده نماز و مساجد است.
#التماس_دعا
#نشر_حداکثری
#محرم
@khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️خطر، خطر، خطر
🎙هشدار مهم آیتالله میرباقری:
📍بزرگترین خطری که در جهان پساکرونا در حال ایجاد است...
📍چه بر سر جوانان میآید؟
📍نقطهی قوت اسلام در رفتارهای جمعی و نقطه قوت شیطان در انزوای انسانهاست.
📍پس هیئتها، مساجد و اجتماعات چه میشوند؟!
➕راهکار مقابله با این توطئه
#کرونا #حمکرانی_مجازی #محرم
🌐انتشار حداکثری این کلیپ با #شما
@khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مَن یِکی جز تو رفیقی ندارم حسین 🖐🏽
خودت که خوب میدونی...
همهٔ رفیقامن نیمه راه...
همشون رفتن...
دیگه کسی نیست ...
ولی همشون فدای سرت(: ...
ببخش که ازغمت هنوز نفس می کشم
#محرم
دو روز تا ماه جنون ☁️💔
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبیک یا حسین✊🏼🏴
با معرفت فقط تویی...💔🙌🏽
#محرم
🖤|•@khodam_Zahra
• انتصار •
خب! حالا بلند شو دلتو امام حسینی کن:) این کاره خیلی سختیه واسه بعضیامون...ولی بعدش آروم میشی چنان آ
ولی خدایی هر چند دقه یه بار گوشیمو روشن می کنم اینجا رو تصور می کنم
حسین جان!
نزار دست به دامان مادرت بشم...(:💔
#به_نیابت_حسین
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
ولی خدایی هر چند دقه یه بار گوشیمو روشن می کنم اینجا رو تصور می کنم حسین جان! نزار دست به دامان
شما چی ؟
چی کار کردین ؟
بگین بهمون خب!
می شنویم..
#دلدل
#عماد
#صائب
#عمار
#یاس
https://harfeto.timefriend.net/16247923251747
#محرم
منتظرتونیم 🧡☁️
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
#نگاه_خدا #رمان #قسمت_۳ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 قسمت3 سرمم که تمام شد بابا منو برد بهشت زهرا ،خیلی شل
دٌڵدٌڶ:
#نگاه_خدا
#رمان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
قسمت4
توی راه بابا اصلا حرفی نزد،رسیدیم خونه بابا ماشینو برد پارکینک منم زودتر رفتم خونه که برم تو اتاقم...چشمم به سجاده مامان افتاد
که اون شب جمع نکرده بودم
رفتم نشستم کناره سجاده...
قفل زبونم باز شد :
یعنی اینقدر بد بودم که حتی صدامو نشنیدی؟
به حال روزم نگاه نکردی؟
من که از تو چیز زیادی نخواستم!
من که قول داده بودم که دختره خوبی میشم
هر چی گفتی انجام بدم...
کجاست اون بخشندگی اید هان...
چرا صدامو نشنیدی...
دیگه نمیخوامت ...
دیگه نیازی به تو ندارم...
تما زندگی من الان زیر خاکه ،دیگه هیچ نمیخوام ازت...
شروع کردم به جیغ و داد کردن سجاده رو پرت کردم مهره خورد شد از شدت پرتاب من... اونطرف تر،تسبیح مادرمو گرفتم پاره کردم...
بابا شنیدن صدام خودشو رسوند داخل خونه
اومد کنارمو بغلم کرد: سارا جان اروم باش بابا
- چه جوری اروم باشم بابا ....
مامان دیگه نیست پیش ما ..
بابا عشقت الان زیر خاکه ...
بابا رضا اشک میریخت و چیزی نمیگفت :
اینقدر تو بغلش گریه کردم که نفهمیدم چی شد که از حال رفتم و چشممو باز کردم توی اتاق بودم ....
نرگس جون کنارم بود،به دستم سرم زده بودن
نرگس جون: سلام سارا جان ،بهتری؟
- بابام کجاست؟
نرگس جون:رفته مراسم،میخواست بونه پیشت ولی ما نزاشتیم زشت میشد اگه نمیرفت ،بابا رضا هم گفت نمیخواد تو بیای مراسم ،شاید باز حالت بد بشه ...
یه هفته گذشت و بابا اجازه نمیداد تو هیچ مراسمی شرکت کنم حتی سر خاک هم منو نمیبرد ،میترسید حالم بد بشه، واقعا خیلی بد حالم،پدرم حال خودش از من خراب تر بود ،نیمه های شب صدای گریه هاشو از تو اتاقم میشنیدم به خودم میگفتم بابا جون تو چقدر صبوری منم توی اتاقم بودم و با عکس مامانم حرف میزدمو گریه میکردم....
در طول روز نرگس جون و خاله زهرا میاومدن بهم سر میزدن بعد یک ماه بابا اومد تو اتاقم: بابا سارا آماده شو بریم سر خاک...
(من چقدر خوشحال بودم که بلاخره میتونم برم سر خاک مامان فاطمه)
سریع اماده شدم و رفتیم
رسیدیم بهشت زهرا ،دسته بابا رو گرفته بودمو همراهش میرفتیم رسیدیم به سنگ قبر مامان پاهام سست شد نشستم کناره قبر
سرمو گذاشتم روی سنگ سلام مامان قشنگم
ببخش که دیر اومدم پیشت...
چقدر دلم برات تنگ شده بود...
چقدر زود از پیش ما رفتی....
بعد کلی درد و دل و گریه همراه بابا به سمت خونه حرکت کردیم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#نگاه_خدا
#رمان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
قسمت5
رسیدیم خونه منم مستقیم رفتم توی اتاقم
بعد نیم ساعت بابا رضا اومد داخل تو دستش یه نایلکس بود نشست کنار تختم ...
بابا رضا: سارا جان ،خودت میدونی که مامان فاطمه هیچ وقت دوست نداشت رنگ مشکی بپوشی از داخل نایلکس یه شال صورتی که لبه اش با مروارید کرم دور دوزی شده بود با یه مانتوی سرمه ای...
چشمام تو چشماش بود بغض تو چشماش داغونم میکرد بغلش کردمو فقط گریه کردم
حالم روز به روز بهتر میشد،عاطفه یکی از بهترین دوستم که از بچگی باهم بزرگ شدیم هر از گاهی میاومد خونمون با شوخی هایی که میکرد حالمو خوب میکرد...
(بابای عاطفه با بابا رضا دوستای دوران جنگ بودن ،بابای عاطفه ،حاج احمد جانباز بود،عاطفه بچه اخر خانواده بود ۳ تا داداش و یه خواهر بزرگ تر از خودش داره،بابا رضا بعد از جنگ عاشق مامان فاطمه میشه از همون موقع به خاطر مشکل قلبی که مامان داشت تصمیم گرفتن بچه دار نشن ولی بعد ده سال خدا منو به اونا هدیه میده)
صدای زنگ گوشیم میاومد ولی اتاقم اینقدر ریخت و پاشیده بود که نمیتونستم پیداش کنم
اخر زیر تخت پیداش کردم
عاطفه بود
-سلام عاطی خوبی؟
(صدای جیغ و خنده اش با هم قاطی شده بود)
چیشده دختر ،مثل دیونه ها چرا جیغ میکشی
عاطی: وااییی سارا قبول شدی...
-خوب الان کجاش خوشحالی دارن....
عاطی: دختره بی ذوق،رشته برق قبول شدی خنگه ،مهندس خانم...
(تا گفت مهندس ،یاد مامانم افتادم چقدر تو خونه صدام میکرد مهندس خانم)
عاطی: الو سارا غش کردی؟
من این چیزا حالیم نیست دارم میام اونجا بریم بیرون ،بهم شیرینی بدی،ناهار بهم بدی بوس بای...
( دختره خل اصلا نزاشت حرف بزنم )
بلند شدم و لباسی که بابا برام خریده بود و پوشیدم واقعن قشنگ بود ،خیلی بهم میاومد
یه دفعه صدای زنگ آیفون اومد ،دستشو از روش برنمیداشت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ادامه دارد...
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#نگاه_خدا
#رمان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
قسمت6
رفتم پایین نگاه به صفحه نکردم گوشیو برداشتم:
هووووییی آدم خل و دیونه ،آیفون سوخت...
خونه خودتون بود اینجور میزنی...
یه دفعه دیدم دایی حسین اومد جلو تر:
دسته شما درد نکنه الان ما خل و دیونه هم شدیم پس..
- واییی خدا مرگم بده شمایین(گوشی و گذاشتم سر جاش رفتم دم در درو باز کردم،از خجالت سرخ شده بودم ،نرگس جونم همراه دایی حسین بود)
- سلام
دایی حسین : علیک سلام
نرگس جون اومد بغلم کرد: سلام عزیزم خوبی
- مرسی، ببخشید من فک کردم عاطفه اس
دایی حسین ( اومد جلو و دماغمو کشید):
اره منم باور کردم
نرگس جون: ععع حسین اقا ،اذیتش نکن ،اینجور که تو دستتو از رو زنگ بر نداشتی حاجی هم بود همینو میگفت...
- چرا نمیاین داخل ؟
دایی حسین: قربون دستت ،باید برگردیم کرج ،تا الانم قاچاقی مرخصی بودم
نرگس جون: سارا جان اومدیم که بهت بگیم همراه ما بیا بریم خونه ما
- خیلی ممنون،نمیتونم بیام ،بابا تنهاست
دایی حسین (بغلم کرد) :قربون اون دلت برم من،هر موقع دوست داشتی بیای بگو بیام دنبالت...
- باشه چشم ...
نرگس جون هم بغلم کرد خدا حافظی کرد ،و آروم زیر گوشمم گفت :داری دختر عمه میشی
از خوشحالی اشک تو چشمم جمع شده بود ،آخه بعد ۱۳ سال بچه دار شده...
- الهیی قربونتون برم ،مبارکتون باشه
سرمو داخل ماشین کردم و به دایی حسین گفتم : دایی جون یه شیرینی بدهکاری به مناااا
دایی حسین: به روی چششششم یه سارا که بیشتر نداریم
دایی حسین اینا که رفتن،منم رفتم داخل که درو ببندم دیدم یکی داره بوق میزنه
درو یه کم باز کردم از لای در نگاه کردم عاطفه اس رفتم بیرون و نگاهش کردم
- عاطی تویی؟
عاطی: نه عممه
- ماشینو از کی گرفتی؟
عاطی: از شاهزاده رویاهام
- عع چه خوب یه شاهزاده واسه ما هم پیدا کن پس...
عاطی:نه خیر تو اخلاقت گنده هر کسی نمیاد سمتت
- بی مزه ،بگو از کی گرفتی
عاطی: حاج بابا گرفتم ،گفتم میخوام دختر دوستشو ببرم هوا خوری یه بادی به اون کله بی مغزش بخوره ،سویچو دودستی تقدیمم کرد
بپر بالا بریم...
- صبر کن برم کیفمو بردارم میام...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ادامه دارد....
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
بچه ها منتشر کنید☺