eitaa logo
• انتصار •
717 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
﷽ باز شد هر گره کور زندگی با نام نامیِ زهرای اطهر ♥ • انتصار : یاری دهنده
مشاهده در ایتا
دانلود
نمونه اکولایزر 👇👇
AUD-20200802-WA0001.mp3
6.55M
رفقا!! میگم نزاریم عید غدیر ناشناخته باشه😔💔 بیان حتی یه شکلات هم شده در روز عید غدیر پخش کنیم 🍬 بیان مثل عید نوروز که میریم دید و بازدید،عیدی میدیم💶 بیان حالا برای عید غدیر این کار رو انجام بدیم🎈🎁 میتونیم توی این شرایط کرونا💉 داخل خونه های خودمون جشن بگریم 🎉 به همسایه هامون نذری بدیم🍵 کلا شاد باشیم 👻 ۱۳روزتا غدیر✋🏾🙂 🎙 @khodam_Zahra
بوی... خدا... یاس و یاسین می دهد 🍃📿... https://eitaa.com/khodam_Zahra
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یار در خانه 🏘 ومن گرد جهان میگردم🌏 این جمعه هم گذشت...✋🏾💔 @khodam_Zahra
یه دوست داشتم هر موقع حالشو میپرسیدم حالش که بد بود میگفت : شبم ! میگفتم شب یعنی چی دیگه ؟ میگفت : تاریکم ؛ دلم تاریکه ولی آرومم مثل ستاره ها ، به مردم لبخند میزنم نمیزارم بقیه حالمو بفهمن . هر موقع به این حال رسیدین(: بگین شبم‍ نگین خوب نیستین! شب باشین 🕊️🌃..... https://eitaa.com/khodam_Zahra
♥️🙂 انشاءالله با افکتای خفن شروع می کنیم شما هم اگر حرفی،حدیثی،نقدی دارین بگین خب 👀❗... https://harfeto.timefriend.net/16247923251747 https://eitaa.com/khodam_Zahra
380تا بشیم✊🏾🔥.... صندلی داغ داشته باشیم 🤨 با ادمینامون 😎... حمایت کنین خب (: از هر پستی که خوشتون اومده برای دوستتون فوروارد کنین👀📿.. https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت32 با آقا مرتضی رفتیم یه نشستیم - اقا مرتضی ،من بابت حرفای پدرم خیلی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت33 بعد چند دقیقه عاقد اومد و بابا با امضا زدن چند تا برگه ،بابا و مامان بلند شدن و رفتن گریه ام گرفت ،چادرمو کشیدم پایین تر که کسی صورتمو نبینه بعد از خوندن خطبه عقد ،با بله گفتن من همه شروع کردن به صلوات فرستادن ،بعد هم اقا مرتضی بله رو گفت ( مهریه من ۱۲ تا شاخه گل نرگس بود ،ولی مامان اقا مرتضی یه سفر کربلا هم اضافه کرده بود ) بعد یکی یکی میاومدن کنارمون و تبریک میگفتن یه دفعه حامد اومد جلوم چادرمو برد عقب تر با دیدن چشماش خودمو انداختم توی بغلش و آروم گریه میکردم حامد: اجی خوشگلم ،آدم که روز عقدش گریه نمیکنه منو از خودش جدا کرد و اروم گفت: میگم دیونه ای میگی نیستم ،خدا به داد اقا داماد برسه ( خندم گرفت از حرفش) بعد دستمو گرفت گذاشت داخل دست مرتضی ،گرمای دستشو حس میکردم حامد:اقا مرتضی ،این خواهرمون دیگه فقط شما رو داره ،مواظبش باشین آقا مرتضی : چشم بعد فاطمه و اقا رضا اومدن سمتمون ، فاطمه بغلم کرد : تبریک میگم عزیزم، آخه نگفتی دل این اقا مرتضی رو چه جوری تصاحب کردی (فاطمه از حالم باخبر بود ،واسه همین سعی میکرد با شوخیاش یه کم بخندم) اعظم خانم و زهرا خانم هم یه گوشه وایستاده بودن رفتم کنارشون - سلام،خیلی خوشحالم کردین ،اومدین به عقدمون... اعظم خانم: سلام به روی ماهت ،ما خیلی خوشحالیم که تو مارو دعوت کردی زهرا خانم: انشاءالله خوشبخت بشین - خیلی ممنونم اقا مرتضی: هانیه جان! ( برگشتم سمتش،از گفت این کلمه خیلی خوشم اومد) - بله اقا مرتضی: بریم ؟ - اره بریم با همه خدا حافظی کردیم رفتیم سوار ماشین شدیم حامد اومد کنار ماشین... حامد: داداش صندوقت و میزنی ،چمدون آبجیمونو بزاریم آقا مرتضی : چرا که نه ... - حامد جان قبل رفتن بیا پیشم ببینمت حامد : ای به چشم ،مواظب خودت باش خدا حافظی کردیم و حرکت کردیم سمت خونه آقا مرتضی اینا... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/khodam_Zahra