eitaa logo
ثـــــــــــروت الــــــــهی
198 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
6.1هزار ویدیو
73 فایل
♡ ﷽ ♡ 🌱اینجا کمکت می کنم که تو خونه کنار خانواده باشی و کسب_درآمد داشته باشی ❤ 💖 ارتباط با مشاور کارشناس و کارآفرین تجارت الکترونیک💖 @fa_zda
مشاهده در ایتا
دانلود
‹‹ علی اکبر دهخدا و مادرش ›› دهخدا مادری داشت بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛ طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود در کنار مادرش زندگی می‌کرد. نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشه‌ای از اتاق رفت و زار زار گریست. گفت: «خدایا من چه گناهی کرده‌ام بخاطر مادرم بر نفسم پشت‌ پا زده‌ام. من خود، خود را مقطوع‌النسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیبایی‌ام را از من نگیر.» گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت: «برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم.» از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامع‌ترین لغت‌نامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد. https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
روزی خواجه‌ای در میان گروهی از عوام، اندر فواید سحرخیزی سخن می‌راند. که ای مردم همانند من که همواره صبح زود از خواب بر می‌خیزم عمل کنید که فواید بسیاری بر آن است. بهلول که در آن جمع بود گفت: ای خواجه!؟ تو از خواب بر نمی‌خیزی، از رختخواب بر می‌خیزی! و میان این دو، تفاوت از زمین است تا آسمان. «درک درست از یک پند، سرآغاز یک تغییر درست است.» کاش از خواب برخيزيم نه از رختخواب! https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🌱 گفته‌اند که مدتي بود بهلول هیچ نمی‌خندید. انگار دردي عظیم از درون او را مي‌گزيد و این باعث اندوه سلطان بود. به مردم گفته بوده هرکه بهلول را بخنداند چندین سکّة زر، جایزه دارد. روزی بهلول به درِ قصابی‌ای مي‌ایستد و به لاشه‌های بز و گوسفند که از سقف قصابی آویزان بوده، خیره خیره می‌نگرد. به این طرف و آن طرف قصابی می‌رود و باز بر می‌گردد. ناگهان قهقة بلند سر‌می‌دهد و شاد و خندان راه خود را در پیش می‌گیرد. خبر به سلطان می‌برند که بهلول خندید. سلطان او را طلب می‌کند و از سِرّ خنده‌اش می‌پرسد. بهلول جواب می‌دهد که من همیشه گمان می‌كردم چون فامیل تو هستم، روز بازخواست حتماً به سبب کارهای بد تو عقاب خواهم شد. و این باعث ناراحتی من بود. اما امروز در قصابی دیدم که «بز به پاچه خونه و گوسفند به پاچه خو» یعنی دیدم که بُز با پای خود آویزان است و گوسفند با پای خود. در یافتم که هرکسی مسؤل اعمال خود خواهد بود. و این باعث راحتی و خنده من شد. 〰〰🌸https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🚨عجایب واقعی، نعمت‌هایی‌ است که خدا داده است معلمی از دانش‌آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند. دانش‌آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته‌های آن‌ها را جمع‌آوری کرد. با آنکه همه جواب‌ها یکی نبود، اما بیشتر دانش‌آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند: اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و... در میان نوشته‌ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می‌خورد. معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش‌آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسید: دخترم چرا چیزی ننوشتی؟ دخترک جواب داد: عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمی‌توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت: بسیار خب، هرچه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم. در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت: به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از لمس‌کردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس‌کردن، خندیدن و عشق‌ورزیدن. پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند؛ آری، عجایب واقعی همین نعمت‌هایی هستند که ما آن‌ها را ساده و معمولی می‌انگاریم. 🚨 پ.ن: عوارض اهل فکر نبودن: ۱. انسان متوجه نعمتهایی که دارد، نمی‌شود. ۲. لذّتی که باید از داشته‌هایش ببرد، نمی‌برد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
روی شانه های خود چه چیزهایی حمل می کنید؟ 🟡 کشاورز فقیری برغاله‌ای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز می‌گشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله آن فرد را بگیرند می‌توانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما چگونه می‌توانند این کار را عملی کنند؟ مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمی‌توانستند و نمی‌خواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند. وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک می‌کرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانه‌هایت حمل می‌کنی؟» مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شده‌ای؟ این سگ نیست! این یک بز است.» ولگرد گفت: «نه اشتباه می‌کنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر می‌کنند که دیوانه شده‌ای.» مرد روستایی به حرف‌های آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.» ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر می‌رسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد. روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بز بود. فهمید هر دو نفر اشتباه می‌کردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمی‌گشت نفر سوم را دید که گفت: «سلام، این سگ را از کجا خریده‌ای؟» مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریده‌ام.» مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیده‌ام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر می‌کنی که این یک بز است؟» مرد روستایی دیگر واقعاً نمی‌دانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر می‌کرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباش‌ها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند. شما روی شانه‌های خود چه چیزهایی حمل می‌کنید؟ آیا به آنها باور دارید؟ چگونه به آن باور رسیده‌اید؟ https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
▪️امام باقر (علیه السلام) فرمود: یکی از پیامبران بنی اسرائیل عبور می کرد، دید مرد مؤمنی در حال جان دادن است، ولی نصف بدنش در زیر دیواری قرار گرفته، و نیمی در بیرون دیوار است، و پرندگان و سگها بدن او را متلاشی کرده اند و می درند، از آنجا گذشت، در مسیر راه خود دید یکی از امیران ستمکار آن شهر مرده است، جنازه او را بر روی تخت نهاده اند و با پارچه ابریشم کفن نموده اند، و در اطراف تخت، منقل هائی نهاده اند که بوی خوش عودهای خوشبو از آنها برخاسته است. ▫️آن پیامبر به خدا متوجه شد و عرض کرد: خدایا من گواهی می دهم که تو حاکم و عادل هستی و به کسی ظلم نمی کنی، این مرد (مرد اولی) بنده تو است و به اندازه یک چشم به هم زدن، برای تو شریک نگرفته، مرگ او را آن گونه (با آن وضع رقبت بار) قرار دادی و این (امیر) نیز یکی از بنده های تو است که به اندازه یک چشم به هم زدن به تو ایمان نیاورده است؟ (آن چیست و این چیست؟) ▪️خداوند به او وحی کرد: ای بنده من! همان گونه که گفتی حاکم و عادل هستم و به کسی ظلم نمی کنم. آن (مرد اولی) بنده من، نزد من گناهی داشت، مرگ او را با آن موضوع قرار دادم تا مجازات گناه او این گونه انجام گیرد، و وقتی که مرد، هیچ گونه گناهی در او بجای نماند، ولی این بنده من (امیر) که کار نیکی در نزد من داشت، مرگ او را با چنین وضعی قرار دارم، تا پاداش کار نیک او را داده باشم و هنگام مرگ نزد من هیچگونه نیکی و طلب نداشته باشد. https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
ابن سیرین كسی را گفت: چگونه‏ ای؟ گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟ ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و واى بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم! گفتند: مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی. گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ‏ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی... اينچنين است رسم انسانيت و مردانگى...https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
در ایام جوانی با یک تور زیارتی به مشهد مقدس ثبت‌نام کردیم. در نیم روز گرم تابستان به مشهد رسیدیم. 4 نفر در یک اتاق تقسیم شده بود. 🌴 اتاق ما چشم‌انداز خاصی نداشت و کم‌نور بود. یکی از دوستان بی‌تاب بود و اعتراض داشت و با مسئول تور درگیر شد تا بالاخره به آن اتاق بهتر نقل مکان کرد. حقیر، در معیت استادی بودم که از لحظه ورود به اتاق آرام خواب رفت و پس از چرتی کوتاه با حقیر به زیارت مشرف شدیم. در راه پرسیدم، استاد شما چرا اهمیتی به اتاق ندادید؟ تبسمی کرد و گفت: ما برای زیارت امام رضا ع آمده‌ایم یا زیارت اتاق؟ دوم این‌که مگر چند روز قرار است در این اتاق باشیم؟ چشم‌به هم‌زدنی این چند روز تمام می‌شود باید فکر کسب فیض باشیم نه کسب عیش. ✨🍀 گفت: دنیا هم مانند اتفاق امروز است، برخی که از آن دنیا غافل هستند (مانند زیارت امام رضا) و نمی‌دانند برای چه و کجا آمده‌اند، عمر خود را به جای اصل، در فرع بی‌خودی، (دنبال نور گیر بودن یا نبودن اتاق) سپری می‌کنند و آرامش در این دنیا ندارند و دست خالی از این دنیا می‌روند.
✍می گویند روزی ناصرالدین شاه به کریم شیره ای گفت نام ابلهان عمده تهران را بنویس ! کریم گفت به شرط آنکه نام هر کسی را بنویسم عصبانی نشوی و دستور قتل مرا صادر نکنی ! شاه به کریم شیره ای قول داد. 🔸کریم در اول لیست اسم ناصرالدین شاه را نوشت ! ناصرالدین شاه عصبانی شد و خطاب به کریم گفت : اگر ابلهی و حماقت مرا ثابت نکنی میر غضب را احضار می کنم تا گردنت را بزند ! کریم گفت : مگر تو براتی پنجاه هزار تومانی به پرنس ملکم خان نداده ای که برود در پاریس آن را نقد کند و بیاورد؟! 🔹ناصرالدین شاه گفت : بلی همین طور است. کریم گفت : من تحقیق کرده ام، پرنس همه املاک و اموال خود را در این مملکت نقد کرده و زن و فرزند و دلبستگی هم در این دیار ندارد، اگر آن وجه را به دست آورد و دیگر به مملکت برنگردد و تو نتوانی به او دست یابی چه می گویی!؟ 🔸ناصرالدین شاه گفت : اگر او این کار را نکرده و آن پول را پس بیاورد تو چه خواهی گفت ؟ کریم شیره ای گفت : آن وقت نام شما را پاک می کنم و نام او را در اول لیست می نویسم!! 🔹کریم شیره‌ای دلقک مشهور دربار ناصرالدین شاه قاجار بود. محبوبیتش نزد شاه باعث شد که زمانی که وی مُرد سه روز عزای عمومی اعلام شود. او در اصفهان زندگی می‌کرده‌ است و همه او را با نام کریم پشه می‌شناختند (به خاطر نیش و کنایه ‌هایش) 📚منبع : کریم شیره‌ای؛ دلقک مشهور دربار ناصرالدین شاه قاجار 〰〰🌸 🌞 🌸〰https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
ارزیابی خود پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»  پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.» ... زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.» پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.» کــــانـــــال ثـــــروت الــــــهی⬇️ ╔═.🍃🌸=== ═════════╗ @khodayanabavarofaravaniha ╚═════════====== 🍃🌸.
🌸🍃🌸🍃 ماموران سلطان محمود در بخارا، پسر جوانِ پیرمردی را گرفتند که به سلطان بد گفته بود. و او را در لشگرگاه زندانی کرده بودند و برای امور نظافت آن‌جا یک سال بود که از او کار می‌کشیدند. پیرمرد هر چه وساطت و شفاعت فرزند خود کرد حاصلی اتفاق نیفتاد. پس از تلاش زیاد خدمت سلطان رسید و به سلطان ناسزایی گفت. ماموران ریختند و پیرمرد را گرفتند. شاه چون این صحنه را دید، گفت: آزادش کنید پیرمردی گرفتار است، که به من پناه آورده، و سن او از من بیشتر است آزارش نکنید. پیرمرد اشکی ریخت و گفت: ای سلطان پیام و سخن مرا گرفتید، من به شما ناسزا گفتم و مرا رها کردید؛ ولی پسرم از شما بدی گفته و یک سال در زندان ماموران شماست. سلطان آشفته شد و امر کرد: فرزند پیرمرد را آزاد کرده و به او غرامت بپردازند و آن مامور را هم شلاق بزنند تا برای ترس مردم از سلطان، با چنین سخت‌گیری‌های نابجا و ظالمانه، چهره خشن و نامناسبی از شاه در بین مردم ارائه نکنند. داستان زندگی بشر نیز چنین است. برخی به خاطر منافع دنیوی‌شان یا جهالت‌شان از خدا موجودی ساخته‌اند که هرگز خدا چنین نیست. مانند مامورانی که از خشونت و سنگ‌دلی سلطان، تصور و ذهنیتی در بین مردم ساخته که هرگز چنین نبوده و بخشنده‌تر از آن بود. کافی است نزد برخی جاهلان خدا‌نشناس پای انسان بلرزد، او را جهنمی کرده و از او دور می‌شوند. این گروه جز ساختن چهره خشن از خدا کاری بلد نیستند که حتی خدا نیز آنان را دوست ندارد چرا که، کسی که کسی را دوست داشته باشد دوست را محبوب می‌کند نه منفور! و آن‌ها اگر خدا را دوست داشتند او را محبوب بندگان می‌کرد نه العیاذبالله منفور! اوایل نبوت، نبی مکرم اسلام (ص) از خشم خدا زیاد سخن می‌گفتند، که جبرییل نازل شد و فرمود: ای پیامبر خداوند امر کرد: از رحمت من بیشتر به بندگانم بگو. 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🌸🍃🌸🍃 روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه بهشت رسیده است. دربان بهشت به مرد گفت: برای ورود به بهشت باید صد امتیاز داشته باشید، کارهای خوبی را که در دنیا انجام داده اید، بگوئید تا من به شما امتیاز بدهم. مرد گفت: من با همسرم ازدواج کردم، 50 سال با او به مهربانی رفتار کردم و هرگز به او خیانت نکردم. فرشته گفت: این سه امتیاز. مرد اضافه کرد:.... من در تمام طول عمرم به خداوند اعتقاد داشتم و حتی دیگران را هم به راه راست هدایت می کردم. فرشته گفت: این هم یک امتیاز. مرد باز ادامه داد: در شهر نواخانه ای ساختم و کودکان بی خانمان را آنجا جمع کردم و به آنها کمک کردم. فرشته گفت: این هم دو امتیاز. مرد در حالی که گریه می کرد گفت: با این وضع من هرگز نمی توانم داخل بهشت شوم مگر اینکه خداوند لطفش را شامل حال من کند. فرشته لبخندی زد و گفت: بله، تنها راه ورود بشر به بهشت موهبت الهی است و اکنون این لطف شامل حال شما شد و اجازه ورود به بهشت برایتان صادر شد !! 〰〰🌸 🌞 🌸〰https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🌸🍃🌸🍃 روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت از شدت درد فریادی زد سوزن را چند متر دورتر پرت کرد. مردی حکیم که از آن مسیر عبور می‌کرد ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن آنگه که خارش خوری . این سوزن منبع درآمد توست این همه فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور می اندازی! درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا وسیله ای رنجشی آمد بیاد آوریم خوبی‌های که از جانب آن شخص یا فوایدی که از آن حیوان، وسیله، یا درخت در طول ایام به ما رسیده , آن وقت تحمل آن رنجش آسان‌تر می‌شود... https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🌱 📌از فرزندت مهدی بخواه مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی میلانی می‌فرمودند: دو برادر تبریزی که سیّد بودند و یکی از آنها روحانی و دیگری بازاری بود، هر دو مُستطیع شده و امکان تشرّف به مکّه و زیارت خانۀ خدا برایشان فراهم گردید. برادر کاسب و بازاری به برادر روحانی خود پیشنهاد داد و گفت: به خواستِ خداوند، باید امسال به زیارت خانۀ خدا برویم و حج بگزاریم! برادر روحانی در پاسخ گفت: من امسال آمادگی و فرصت ندارم، از سوی دیگر مُحرّم نزدیک است و به مجالس متعدّدی دعوت شده‌ام، شما امسال خود به تنهایی برو، من ان‌شاءالله سال دیگر مشرّف خواهم شد. برادر بازاری هر چه اصرار کرد، سودی نبخشید. به ناچار خود به تنهایی عازم زیارت شد و اعمال و مناسکش را انجام داد و بازگشت. امّا از برادر روحانی بشنوید، او متأسّفانه پس از چند ماه به دلیل حادثه‌ای از دنیا رفت و فریضۀ حج به گردن او ماند. برادر بازاری از این پیشامد و از سستی و اهمال برادر خود خیلی ناراحت و نگران بود و همواره در این اندیشه بود که آیا او به واسطۀ برخی از کارهای نیکش مورد بخشایش قرار گرفته یا اینکه اکنون در برزخ گرفتار است؟! تا اینکه شبی برادر متوفّای خود را در خواب دید که در باغی زیبا، وضعیّتی دلخواه و فضایی دلگشا زندگی می‌کند و پیش از آنکه از او چیزی بپرسد، برادر روحانی گفت: نگران من نباش، من از نجات‌یافتگانم! برادرِ بازاری می‌پرسد: چگونه نجات یافتی و مورد لطف واقع شدی؟! و او پاسخ می‌دهد: پس از مرگ، مرا به پای حساب بُرده و به جُرم ترکِ فریضۀ حج در مکانی مُتعفّن و تاریک زندانی کردند. در آن فضایِ وحشتناک، زیر فشار عذاب‌های دردآوری بودم تا اینکه دستِ توسّل به دامان مادرم، حضرت زهرا سلام الله علیها ، زدم و ناامیدانه عرضه داشتم: مادر جان! درست است که من فریضۀ حج را ـ غیر عمدی ـ ترک کرده‌ام، امّا عمری از حسین عزیزت سخن گفته‌ام. شما از خدا بخواه که مرا ببخشاید و از این گرفتاری نجات دهد! این توسّل، کارساز افتاد و پس از آن بود که درِ زندان گشوده شد و گفتند: آماده شو! مادرت، حضرت زهرا سلام الله علیها تو را خواسته است! مرا نزد مادرم بردند و آن حضرت، از امیرمؤمنان صلوات الله علیه درخواست کرد که مرا ببخشاید و نجاتم را از خدا بخواهد. امیرمؤمنان سلام الله علیه در پاسخ فرمودند:‌ «دختر گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله ! این شخص بارها روی منبر به مردم می‌گفت: در روایت آمده: اگر کسی فریضۀ حج را در صورت امکان و توان، ترک کند، هنگام مرگ به او گفته می‌شود: یهودی یا نصرانی بمیر! و اینک خودش این فریضه را ترک کرده است، من چه کنم؟!» مادرم فرمود: «او به من توسّل جسته، راهی برای نجات او بیابید!» در این هنگام امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «تنها یک راه به نظر می‌رسد و آن اینکه از فرزندت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف بخواه که امسال به نیابتِ او حج کند!» مادرم از فرزند عزیزش، حضرت مهدی صلوات الله علیه خواست و آن بزرگوار پذیرفت و من نجات یافتم و اکنون در این باغ زیبا که می‌بینی، هستم! 📚 کرامات الصّالحین، محمّد شریف رازی، صص ۲۵۷ ـ ۲۵۸. ♥️اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج♥️ ‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🌸🍃🌸🍃 جوانی را اجل در گرفت و زبانش از گفتن «لا اله الا الله» بند آمد. نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و جریان را گفتند. آن حضرت برخاست و نزد آن جوان رفت. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتن شهادتین را بر آن جوان عرضه کرد، ولی زبان او باز نشد. حضرت فرمود آیا این جوان نماز نمی خوانده و روزه نمی گرفته است؟ گفتند بله، نماز می خواند و روزه می گرفت. حضرت فرمود آیا مادرش وی را عاق نموده است؟ گفتند بله. حضرت فرمود مادرش را حاضر کنید. رفتند و پیرزنی را آوردند که یک چشم وی نابینا بود. پیامبر به پیرزن فرمود پسرت را عفو کن. گفت عفو نمی کنم، چون لطمه به صورتم زده و چشم مرا از کاسه درآورده است. پیامبر فرمود بروید هیزم و آتش برایم بیاورید. پیرزن گفت برای چه می خواهید؟ حضرت فرمود می خواهم او را به خاطر این عملی که با تو انجام داده بسوزانم. پیرزن گفت او را عفو کردم. آیا او را مدت ۹ ماه برای آتش حمل نمودم؟ آیا او را مدت ۲ سال برای آتش شیر دادم؟ پس ترحم مادری من کجا رفته است؟ در این وقت زبان آن جوان باز شد و گفت «اشهد ان لا اله الا الله». زنی که فقط رحیم باشد و اجازه ندهد کسی بسوزد؛ پس خدایی که رحمان و رحیم است، چگونه اجازه می دهد شخصی که مدت هفتاد سال به گفتن الرحمن الرحیم مواظبت کرده است بسوزاند. منبع: تفسیر آسان، جلد 1، صفحه 18، نقل از غرائب القرآن، شرح حمد https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🌸🍃🌸🍃 روزگاری مردی برای خود خانه ای ساخت و از خانه ی خود قول گرفت که تا وقتی زنده است به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند. مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک را پوشاند.بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد و باز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرار شد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت. مرد با سرزنش قولی که گرفته بود را یادآوری کرد خانه در پاسخ گفت هر بار خواستم هشدار بدهم و تو را آگاه کنم دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها... https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
✔️موضوع: مقیم لندن بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که بر می گرداند 20 پنی اضافه تر می دهد! می گفت: «چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنی اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنی را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی.» گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: «آقا از شما ممنونم.» پرسیدم: «بابت چی؟» گفت: «می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر بیست پنی را پس دادید بیایم. فردا خدمت می رسیم!» تعریف می کرد: «تمام وجودم دگرگون شد. حالی شبیه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنی می فروختم!» ما همیشه در محضر خداوند متعال در حال امتحان شدن هستیم.... https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🌸🍃🌸🍃 داستان شیخ صنعان و دختر ترسا، از جمله داستان های عرفانی است که حتی شرح هایی هم بر آن نوشته شده است. اما اصل داستان از این قرار است که :  شیخ صنعان چند شب پیاپی در خواب می بیند که از مکه به روم رفته و بر بتی، مدام سجده می کند. پس از تکرار این خواب در شبهای متوالی، او پی می برد که مانعی در سر راه سلوکش پیش آمده و زمان سختی و دشواری فرا رسیده است. و لذا تصمیم می گیرد تا به ندای درون گوش داده و به دیار روم سفر کند. جمع کثیری از مریدان وی(به روایت عطار،400 مرید)، نیز همراه وی راهی دیار روم می شوند. در آن دیار، شیخ روزها بر گرد شهر می گشته تا سرانجام روزی نظرش بر دختری ترسا، و بسیار زیبا افتاده و عاشق او می شود. عشق دختر ترسا، عقل شیخ را می برد؛ شیخ، ایمان می دهد و ترسایی می خرد. شیخ مقیم کوی یار می شود و همنشین سگان کوی؛ و پند و نصیحت یاران را نیز به هیچ می گیرد. دختر ترسا از عشق شیخ آگاه می شود و پس از آنکه در مقام معشوق، ناز کرده و شیخ را به سبب عشقش سرزنش و تحقیر می کند، سرانجام در برابر نیاز شیخ، 4 شرط برای وصال قرار می دهد: سجده بر بت، خمر نوشی، ترک مسلمانی و سوزاندن قرآن. شیخ عاشق، نوشیدن خمر را می پذیرد و آن سه دیگر را، نه. اما پس از نوشیدن خمر و در حال مستی، سه شرط دیگر را نیز اجابت می کند و زنار می بندد. کابین دختر گران است و شیخ مفلس از پس آن بر نمی آید؛ ولی دل دختر به حالش سوخته و به جای سیم و زر، یک سال خوکبانی را بر شیخ وظیفه می کند و شیخ به مدت یکسال خوکبانی دختر را اختیار می کند. یاران که تحمل این خفت و رسوایی را نداشتند، سرانجام شیخ خود را رها می کنند و به حجاز برمی گردند و گزارش اعمال او را به مریدی (از یاران خاص شیخ) که هنگام سفر روم غایب بود می دهند. او آنها را سرزنش می کند که چرا شیخ خود را در چنان حالی رها کرده اند و به همراه سایر مریدان به روم باز می گردند و معتکف می شوند و 40 شب به دعا پرداخته و با تضرع و زاری از خدا طلب نجات شیخ را می کنند. در شب چهلم، سرانجام مرید باوفای شیخ، پیامبر اسلام (ص) را در خواب می بیند که به او بشارت رهایی شیخ را می دهد. او همراه با مریدان عازم دیدار شیخ می شوند و شیخ را می بینند که زنـّار بریده و از نو مسلمان شده و توبه کرده است. و همراه با شیخ به سوی حجاز باز می گردند. اما دختر ترسا که زمانی ایمان شیخ را زائل کرده بود، شب هنگام در خواب می بیند که او را به سوی شیخ می خوانند که دین او اختیار کند. احوالش دگرگون می شود و دلداده و سرگشته، دیوانه وار، سر به بیابان، در پی شیخ می گذارد. شیخ باز می گردد و دختر را آشفته و مشتاق می یابد؛ دختر به دست او اسلام می آورد و چون طاقت فراق از حق را نداشته، در دامان شیخ، جان بر سر ایمان خود می نهد.   اما نکته هایی که می توان از این داستان به دست آورد: 1- گاهی فرد و لو اینکه در مراتب سیر و سلوک به جاهایی هم رسیده باشد ولی باز هم احتمال لغزش در وی هست و نقاط ضعفی دارد که در شرایط امتحان این نقاط ضعف خود را نشان می دهد کما اینکه در داستان شیخ صنعان وی با وجود اینکه دارای مریدان و شاگردانی بوده ولی یک نقطه ضعفی داشته که در سفر وی به روم و دیدن آن دختر زیبا رو ، این ضعف خود را نشان داده و موجب لغزش شیخ می گردد 2- در هیچ حالتی از هدایت و نجات کسی نباید نا امید شد برخلاف دیگر شاگردان شیخ که دیگر احتمال توبه و بازگشت وی را غیر ممکن می دانستند اما شیخ باز هم از این ورطه خلاص شده و توبه نمود. 3- در حالی که شیخ خمر نوشی را ساده تر از سوزاندن قرآن و سجده بر بت و ترک مسلمانی می داند اما با ارتکاب آن، آن سه گناه دیگر نیز برای وی اتفاق می افتد چرا که وقتی انسان عقل خود را از دست داد دیگر توقع هر عمل نادرستی از وی می رود. 4- انسان اگر در رسیدن به خواسته های خود، رضایت خداوند را در نظر بگیرد، خداوند ،مطلوب وی را از راه صحیح به وی می رساند. کما اینکه شیخ بعد از اینه توبه کرد و بازگشت این بار خداوند ، آن دختر را شیفته شیخ و مرام او کرد. در حالیکه وقتی شیخ ار راه نادرست خواست به مطلوب خود برسد آن دختر با تحقیر وی، وصالش را برای شیخ فراهم کرد و خودش علاقه قلبی ای به شیخ نداشت. https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🌸🍃🌸🍃 این داستان درباره شخصی به نام مونتی روبرتز است... وقتی که یک بچه بود، پدرش به عنوان یک مربی اسب برای تربیت اسبها از یک اصطبل به اصطبل دیگر و از یک مزرعه به مزرعه دیگر در گردش بود. به همین خاطر مدرسه‌اش در طول سال چند بار عوض می‌شد. یک روز، وقتی که شاگرد دبیرستان بود، معلم از شاگردان خواست که بنویسند وقتی که بزرگ شدند می‌خواهند چه کاره شوند. او یک دقیقه هم صبر نکرد و هفت صفحه کاغذ درباره هدفش که می‌خواست مالک یک مزرعه اسب باشد نوشت، او همه چیز را با جزئیات کامل نوشت و حتی طرحی از آن مکان با اصطبلها و ویلایش کشید. دو روز بعد او نوشته‌اش را با یک نمره F (پائین‌ترین نمره) در صفحه اول دریافت کرد. بعد از کلاس، نزد معلم رفت و پرسید، «چرا من پائین‌ترین نمره را گرفتم؟» معلم پاسخ داد: «این آرزو برای بچه‌ای مثل تو که نه پول دارد، نه امکانات و از یک خانواده دوره‌گرد است خیلی غیرواقعی است. به هیچ وجه ممکن نیست روزی به این آرزوی بزرگ دست پیدا کنی.» سپس پیشنهاد کرد دوباره بنویسد و آرزوی واقعی‌تری داشته باشد. پسر به منزل رفت و از پدرش پرسید که چکار باید بکند. پدر پاسخ داد:«این تصمیم خیلی برای تو مهم است. پس خودت باید به آن فکر کنی.» پس از چند روز، پسر همان نوشته را برای معلمش برد. هیچ تغییری در آن نداد و گفت: «شما نمره F را نگهدار و من آرزویم را نگه می‌دارم.» اکنون مونتی رابرتز مالک خانه‌ای با زیربنای 400 متر مربع در وسط یک مزرعه اسب به مساحت 8 هکتار می‌باشد و هنوز آن نوشته را با خودش دارد و آن را قاب گرفته و بالای شومینه‌اش نصب کرده است. بخاطر داشته باشید، باید به حرف دل خود گوش کنید و اجازه ندهید هیچکس رویای‌تان را از شما بگیرد. https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 👌👌 آینده ما همان تصویری است که خودمان در ذهن خودمان پرورش میدهیم 👌👌 پس اصولی و به چیزی بیندیشیم که آرزویش را داریم 👌👌 🍃🍃. آگاهی را منتشر کنیم تا نتیجه کارما به خودمان برگردد. 👌🍃🍃
🌸🍃🌸🍃 در ايام «مالك بن دينار» مردى بود كه تمام عمر خود را در خرابات به سر برده و روى به خير نياورد و انديشه نيكى بر او نگذشت. نيكان روزگار از او حذر كردند، تا وقتى كه فرشته مرگ دست مطالبه به دامن عمرش دراز كرد. او چون دريافت وقت مرگ فرا رسيده‏ نظر در جرايد اعمال خود كرد، نقطه اميدى در آن نديد. به جويبار عمر نگريست شاخى كه دست اميد بر آن توان زد نيافت، آهى از عمق جان كشيد و به سوى ربّ الارباب روى كرد و گفت: «يا مَنْ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ ارْحَمْ مَنْ لَيْسَ لَهُ الدُّنْيا وَالآخِرَةُ»  اين را گفت و جان داد اهل شهر به مرگ او شادى كردند و بر جنازه او به شادى گذشتند، او را به بيرون شهر برده به مزبله انداختند و خاك و خاشاك بر جنازه‏اش ريختند. مالك بن دينار را در خواب گفتند: فلانى درگذشته و به مزبله‏اش افكنده‏اند، برخيز او را از آنجا بردار غسل بده و در مقبره نيكان دفن كن. گفت: پروردگارا! او در ميان خلق به بدكارى معروف بود؛ مگر چه چيز به درگاه كبرياى تو آورده كه سزاى چنين كرامتى شده است؟ جواب آمد: چون به حالت جان دادن رسيد كه نامه عمل خود را نظر كرد و چون همه را خطا ديد، مُفلسانه به درگاه ما ناليد و عاجزانه به بارگاه ما نظر كرد، چون دست بر دامن فضل ما زد، بر دردمندى او رحم كرديم و چنان او را بخشيدم كه انگار گناهى نداشته بود، از عذاب نجاتش داديم و به نعمت‏هاى پايدارش رسانديم، كدام درد زده به درگاه ما ناليد كه او را شفا نداديم؟ و كدام غمگين از ما خلاصى طلبيد كه خلعت شادكامى بر او نپوشانديم؟👌👌👌 اندکی تامل باید کرد 👌👌👌 📚كتاب داستاهاي عبرت آموز شيخ حسين انصاريان https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha 🍃🍃. ارسال این پست به چند نفر صدقه جاریه 👌👌
🌸🍃🌸🍃 : 1⃣: ✍یکی از مسائل و نکات بسیار مهم در تاریخ فرقه های باستانی این است که انسان ها در ابتدا چگونه با جنیان ارتباط گرفتند؟ 🔮هرچند در عهد باستان بین جهان آدمیان و جنیان فاصله بود و برای ارتباط با یکدیگر توسط خداوند محدود شده بودند،اما این محدودیت ها اندک بود و شیاطین برای تاثیرگزاری در عالم خلقت و مقابله با آدمیان دست بازتری داشتند، لذا کافی بود فردی از انسان ها به حدی از پلیدی و لجاجت رسیده باشد که شرایط ارتباط با اجنه را پیداکند،آنگاه شیاطین بر او نازل شده و او را مبهوت و مقهور قدرت خویش می ساختند.این شروع پیدایش کهانت و جادوگری در عهد باستان است. 🗿جنیان اولین کاهنان و جادوگران را دقیقا در میان افرادی چون قابیل و کنعان جستجو می کردند،انسان هایی که سودای پادشاهی و سروری در میان قبیله خود را داشته باشند،سپس به او وعده قدرت و شوکت داده و او را به پیروی از خود وا می داشتند. ⚱فرد کاهن پس از پذیرش بندگی شیاطین و اثبات ارادت خود به ایشان به میان قوم خود میرفت و مردم را وادار به پیروی از خود می ساخت. ✴️او با کمک شیاطین دست به اعمال خارق العاده میزد،مثلا اشیا را جا به جا می کرد، انسان ها را دچار توهم ساخته، به آن ها آسیب میزد و گاهی نیز با استفاده از علم شیاطین،برخی بیماری ها را درمان می کرد.این همان عملی است که به آن جادوگری می گوییم. 💢جنیان از فرد کاهن میخواستند که ایشان را به عنوان خدایان و الهه های پدیده های گوناگون به قبیله خویش معرفی کند.از همین جهت است که در تمدن های باستانی شاهد حضور خدایان متعدد هستیم.خدای خورشید،خدای ستارگان، خدای باران،خدای باروری،خدای مرگ و... کار به جایی میرسد که هرودت مورخ یونانی می گوید در کشوری مانند مصر تعداد خدایان از انسان ها بیشتر است. ادامه دارد.... 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🌸🍃🌸🍃 : 2⃣: ❇️: ✍در قسمت قبل گفتیم که توانمندی های محدودی که کاهنان با توسل به شیاطین بدست می آوردند،موجب شد که مردم ساده لوح بی توجه به اندرز های پیامبران،در برابر کاهنان سر تعظیم فرود آورند و کشور هایی پدید آید که جادوگران بر آنها حکومت میکردند.در کتب تاریخ و تمدن این حاکمان را کاهن_شاه می نامند. 🔮این حاکمانِ جادوگر دست به تاسیس تمدن هایی زدند که بر اساس شیطان پرستی بنا شده بود.در این تمدن های شیطانی خاندان نبوت در وحشتناک ترین شرایط ممکن به سر می بردند و بنی آدم خود را به اعمال و رفتاری آلوده ساخته بود که شان و منزلت بشر تا پست ترین درجات ممکن نزول پیدا کرده و از آدم و آدمیت جز نامی باقی نمانده بود.اینک به بررسی مهمترین تمدن های عصر باستان که بر اساس جنگیری و جادوگری بنا شدند می پردازیم تا ببینیم پس از نوح(ع) چه بر سر انسان آمد: 🔅بابل: 🌀تمدن بابل یکی از مهمترین تمدن های عصر باستان است.که در 1800سال پیش از میلاد در بین النهرین به وجود آمد.بزرگترین پادشاه بابل کاهنی بود به نام حمورابی.حمورابی قانون مشهوری دارد که آن را بر روی ستونی سیاه حکاکی کرده.بندهای زیادی از این قانون از شریعت نوح(ع) کپی برداری شده است چرا که همچنان خاطره آن پانصد سال حکومت پس از طوفانِ حضرت نوح، در فرهنگ اقوام آن دوران باقی مانده بود،هرچند ریشه های آن فراموش گشته بود.بند های بسیاری نیز حاوی فرامین شیطانی و باطل است.بر بالای ستون نقش  مردوخ خدای بابلیان حکاکی شده که بر تخت نشسته و حمورابی در حال تعظیم،قانون را از او دریافت می کند.حمورابی خود در ابتدای قانونش ادعا می کند در دیداری که با مردوخ خدای خود داشته،شخصا قانون را از او دریافت کرده است.حال مسئله این است که اگر حمورابی راست میگوید،این چگونه خدایی است که می توان با او دیدار کرد و شخصا قانون را از او دریافت کرد؟! https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
: 3⃣: ❇️مردوخ،خدای بابلیان: ✍در قسمت قبل یک پرسش مطرح شد: مردوخ خدای بابلیان،که حمورابی ادعا می کند قانون مشهور خود را از او دریافت کرده کیست؟! در این مورد سه احتمال بیشتر نمیتوان داد: ۱.هیچ خدایی وجود نداشته و حمورابی با سواستفاده از جهل مردم ادعا می کند با مردوخ در ارتباط است تا بتواند برای خود مشروعیت بدست آورده.مورخانی چون ویل دورانت و لوکاس که اساسا ماتریالیست هستند و حتی وجود خداوند را انکار می کنند تا چه رسد به اجنه و شیاطین، از طرفداران این نظریه هستند.آنها با اینکه به کاهنت و جادوگری پادشاهان بابل اذعان دارند،اما جادوگری را صرفا نوعی چشم بندی از طرف کاهنان و پادشاهان دانسته اند برای حکومت بر مردم. ۲.حمورابی یک پیامبر است.این احتمال مردود است چون اولا خود حمورابی چنین ادعایی ندارد،دوما هیچ یک از پیامبران الهی خداوند را چون آدمیان بر تخت سلطنت با ریش و موی بلند حکاکی نمی کنند،سوما اعمال و رفتار حمورابی در تعارض با تعالیم پیامبران است. ۳.مردوخ خدای بابلیان یک جن است که واقعا حمورابی با او دیدار کرده و قانون را از او دریافت کرده است.برای اثبات این ادعا به یکی از معجزات قرآن رجوع می کنیم.خداوند در آیه ۱۰۲ سوره بقره می فرماید گروهی از یهودیان سحر و جادو را از مردم بابل آموخته بودند.  داستان از این قرار است که در کشور بابل جن گیری و جادوگری به حدی می رسد که خداوند برای مقابله با آن دو فرشته به نام های هاروت و ماروت را بر مردم نازل می کند تا راه رهایی از دست اجنه و شیاطین را به ایشان آموزش دهند.اما مردم منحرف بابل که شیفته قدرت کاهنان و شیاطین شده اند،به جای استفاده از این علم برای مبارزه با سحر،از آن در جهت ارتباط بیشتر با اجنه و شیاطین استفاده می کنند.این آیه اثبات می کند که جن گیری و جادوگری در تمدن بابل به حدی از انفجار رسیده بود که حتی ارسال ملائک به سوی این مردم نه تنها از شرک و کفرشان کم نکرد بلکه حتی تعالیم ایشان را در راستای اهداف پلید خود بکار بستند.پس اینگونه مشخص می شود مردوخ کیست و این قوم به چه خدایی سجده می کردند. 〰〰🌸 🌞 🌸〰https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🌸🍃🌸🍃 : 4⃣: ❇️اعمال مذهبی بابلیان(زنای مذهبی) ✍شیطان پرستی در تمام شئون تمدن بابل ظهور و بروز دارد و شواهد بسیاری در متون تاریخی از رفتار و عقاید بابلیان گزارش شده که این مدعا را اثبات می کند. یکی از این اعتقادات شنیع عمل زنای مذهبی است.که با عذرخواهی از محضر خوانندگان به شرح آن می پردازیم. ویل دورانت از قول هرودوت می گوید: ✴️بر هر زن بابلی(زن متاهل) واجب است که در مدت عمرش یک بار در معبد زهره بنشـیند و با یک مرد بیگانه ارتباط جنسـی پیدا کنـد.بعضـی از زنان ثروتمنـد که از آن عار دارند که با دیگر زنان مخلوط شونـد؛در ارابه هـای دربسـته به معبـد می آینـد و همراه بـا ندیمان متعـدد در آنجا می نشـینند. زنان باید در معبد نشـسته و تاجی از ریسـمان بر سـر خود قرار دهنـد؛سپس گروه مردان بیگانه داخل معبد شده و از کنار زنان عبور کرده تا هر زنی را که می پسـندند برای خود انتخاب کننـد.زن حق بیرون رفتن از معبد را ندارد،مگر آنگاه مردی قطعه نقره ای در دامـان او بینـدازد و درخارج معبـد با او همخوابگی کنـد. بر آن مرد واجب است که در آنحال بگوید:«از الهه میلیتا مسئلت دارم که رحمت خود را بر تو نازل کند». 💰قطعه نقره هر انـدازه که باشد،زن حق رد کردن آن را ندارد،چه این قطعه نقره عنوان تبرك را دارد.زن با نخستین مرد که نقره به دامن او می انـدازد به راه می افتـد و حق انتخاب ندارد.چون با وی همخوابه شد و تکلیف خود نسبت به خدایان را به انجام رساند،به خانه بازمیگردد.زنانی که زیبایی دارنـد زودتر انتخاب شده و به خانه خود میروند،اما چه بسیارند زنان با چهره زشت که سه یا چهارسال انتظار میکشند که نوبت انجام امر واجبی که بر عهده دارند برسد و انتخاب شوند.۱ 🎗همچنین اصناف گوناگون زنان زناکار در همسایگی  معابد می زیستند و ازحرفه خود زنـدگی میکردنـد،و بعضـی از آنان، موفق میشدند که از این راه سـرمایه هاي هنگفت گردکنند.۲ 👈⭕️دقت داشته باشید که نقره ای که زنان بابلی می ستاندند به خود ایشان تعلق داشت نه به معبد، یعنی معبد هیچ سود مادی از این عمل نمی برد، پس چرا کاهنان معبد مردوخ پیروان خود را به این عمل شنیع وادار می ساختند؟! این چه خدایی بود که همه ی زنان پیرو خود را زناکار و ملتی زنا زاده می خواست؟! 📚منابع: ۱)ویل دورانت،جلد۱،ص۲۸۹ ۲)ویل دورانت،جلد۱،ص۲۹۰ 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🌸🍃🌸🍃 : 7⃣ : ✨ستارگان شیطانی: ✴️هر ستاره در نظر بابلیان خدایی بود که دست در کار مردم داشت و تدبیر امور بی‌تأثیر او صورت نمی‌پذیرفت.سیاره مشتری خدای مردوک بود،عطارد خدای نبو،مریخ خدای نرگال،خورشید خدای شمش،ماه خدای سین بود و...حرکت هر ستاره دلالت بر آن داشت که حادثه ای بر روی زمین در آینده به وقوع خواهد پیوست.1 ⁉️اما براستی کاهنان سیارات و ستاره ها را می پرستیدند؟!یا این چیزی بود که به مردم می گفتند؟!چرا در تاریخ با برخی رخدادها مواجه هستیم که به درستی توسط کاهنان دربار پادشاهان پیشگویی شده اند؟!آیا واقعا از روی حرکت ستارگان می توان به وقایع آینده پی برد؟! 📖برای دست یافتن به حقیقت به قرآن کریم رجوع می کنیم.خداوند می فرماید: ما آسمان را از هر شیطان سرکش حفظ کردیم،آنها نمی‌توانند به سخنان فرشتگان مکرم و شریف گوش دهند و اگر چنین کنند از هرسو باشهاب آنها را تعقیب می‌کنیم تا با خفت و خاری از آسمان رانده شوند.اگر شیطانی خبری را برباید و با سرعت دور شود او را با گلوله های آتشین و شکافنده تعقیب خواهیم کرد.2 این آیات در سوره های جن، بقره و حجر نیز تکرار شده است. 🔮امام صادق‌(ع) در تفسیر این آیات می فرمایند:شیاطین به آسمان رفت و آمد داشتند و به استراق سمع می پرداختند.اما با تولد حضرت عیسی(ع)،از‌ سه‌ آسمان‌ و با به دنیا آمدن پیامبر‌(ص) از راه یافتن به هفت آسمان محروم شدند.3 🧿حالا متوجه می‌شویم که خدایان واقعی کاهنان سیارات و ستارگان نبودند،بلکه ایشان در واقع اجنه و شیاطینی را می پرستیدند که با استراق سمع در عرش الهی برای ایشان خبر آورده و بندگان خود را در راستای اهداف پلید خود هدایت می کردند.در واقع هیچ علم نجومی در کار نبود و حرکت سیارات هیچ تاثیری در آینده نداشت.بلکه پیشگویی های کاهنان حاصل جاسوسی شیاطین در عرش بود. 📚منابع: 1)ویل دورانت،ج1،ص301 2)صافات،آیات 6 تا10 3)شیخ طبرسی،فضل بن حسن،تفسیر مجمع البیان،ج۶،ص۱۰۷. https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🌸🍃🌸🍃 : 8⃣ : 🔥جهنمی به نام بهشت: ✍یکی از مهمترین مولفه های مذاهب شیطانی نگاه ایشان به مسئله معاد است.در این تمدن ها کاهنان جهان پس از مرگ را به گونه ای در دید مردم تاریک جلوه می دادند که رستگاری در آن کاملا دست نیافتنی باشد.طبیعتا در این حالت تلاش برای رسیدن به بهشت موعود فاقد معنا و مفهوم خواهد بود و آنچه اصالت پیدا میکرد صرفا زندگی دنیوی بود.مثلا کاهنان مصری همانطور که بعدا خواهد آمد سعادت انسان در دنیای پس از مرگ را با ثروت ایشان در زمان حیات دنیوی مرتبط می دانستند.اما وضعیت در بابل چگونه بود؟ویل دورانت در این مورد می گوید:فرد بابلی از اندیشه جاودانه شدن خویش هیچگونه احساس خشـنودی نمی کرده.او در آن هنگام که دعا میخواند و نماز میگزاشت درخواست پاداشی در بهشت نداشت،بلکه خیرات زمینی را طلب میکرد،چراکه بابلیان همچون یونانیان معتقد بودند:مردگان،اعم از قـدیسان و بـدکاران و هوشـمندان و ابلهان، همه، بـدون تفاوت به جایگاه تاریکی در شـکم زمین فرو می رونـد. آنجا هرگز جای نعمت و خوشـگذرانی نبود و مردگان ابدالدهر دست و پا بسته در آن میماندند و تن هاشـان ازسرما می لرزید وگرسنه و تشنه به سر میبردند.1 ☘ایشان به بهشت معتقد بودند،ولی آنرا مخصوص خدایان میدانسـتند.اینگونه بود که مسئله سعادت پس از مرگ عملا دست نیافتنی بود و بابلیان اگر خدایان خود را عبادت می کردند یا اعمال دینی را انجام می دادند صرفا برای سعادتمندی دنیا بود. پس چنین شد که بابل پر از فسق وفجور منجلاب بیداد وظلم و نمونه بسـیار بدي از گسیختگی اخلاقی وشهوت پرستی عالم قدیم شد.جوری که حتی اسکندر،که تا دم مرگ از می خوارگی دست برنداشت،از اخلاقی که در میان مردم بابل رواج داشت به تعجب افتاده بود.2 منابع: 1)ویل دورانت،ج1،ص284 2)ویل دورانت،ج1،ص285 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
📗 پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد. شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند. پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟ جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن می‌رسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات می‌دهد و به آن می‌رسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است. گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان می‌بینی مرا می‌کشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بنده‌ات بی‌نیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمی‌توانم برسانم. ای بی‌نیاز مرا به حق بی‌نیازی‌ات قسم می‌دهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بی‌نیازی‌ات سوگند می‌دهم رهایم کنی. شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح می‌دهم. شاه با چشمانی اشک‌آلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بی‌نیاز مرا هم شفا داده و بی‌نیازم از خلایقش کند. جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🌸🍃🌸🍃 : 8⃣ : 🔥جهنمی به نام بهشت: ✍یکی از مهمترین مولفه های مذاهب شیطانی نگاه ایشان به مسئله معاد است.در این تمدن ها کاهنان جهان پس از مرگ را به گونه ای در دید مردم تاریک جلوه می دادند که رستگاری در آن کاملا دست نیافتنی باشد.طبیعتا در این حالت تلاش برای رسیدن به بهشت موعود فاقد معنا و مفهوم خواهد بود و آنچه اصالت پیدا میکرد صرفا زندگی دنیوی بود.مثلا کاهنان مصری همانطور که بعدا خواهد آمد سعادت انسان در دنیای پس از مرگ را با ثروت ایشان در زمان حیات دنیوی مرتبط می دانستند.اما وضعیت در بابل چگونه بود؟ویل دورانت در این مورد می گوید:فرد بابلی از اندیشه جاودانه شدن خویش هیچگونه احساس خشـنودی نمی کرده.او در آن هنگام که دعا میخواند و نماز میگزاشت درخواست پاداشی در بهشت نداشت،بلکه خیرات زمینی را طلب میکرد،چراکه بابلیان همچون یونانیان معتقد بودند:مردگان،اعم از قـدیسان و بـدکاران و هوشـمندان و ابلهان، همه، بـدون تفاوت به جایگاه تاریکی در شـکم زمین فرو می رونـد. آنجا هرگز جای نعمت و خوشـگذرانی نبود و مردگان ابدالدهر دست و پا بسته در آن میماندند و تن هاشـان ازسرما می لرزید وگرسنه و تشنه به سر میبردند.1 ☘ایشان به بهشت معتقد بودند،ولی آنرا مخصوص خدایان میدانسـتند.اینگونه بود که مسئله سعادت پس از مرگ عملا دست نیافتنی بود و بابلیان اگر خدایان خود را عبادت می کردند یا اعمال دینی را انجام می دادند صرفا برای سعادتمندی دنیا بود. پس چنین شد که بابل پر از فسق وفجور منجلاب بیداد وظلم و نمونه بسـیار بدي از گسیختگی اخلاقی وشهوت پرستی عالم قدیم شد.جوری که حتی اسکندر،که تا دم مرگ از می خوارگی دست برنداشت،از اخلاقی که در میان مردم بابل رواج داشت به تعجب افتاده بود.2 منابع: 1)ویل دورانت،ج1،ص284 2)ویل دورانت،ج1،ص285 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🌸🍃🌸🍃 : 9⃣ : ✍یکی دیگر از تمدن های بسیار قدرتمند و تاثیرگذارِ عهد باستان،تمدن مصر است.تمدنی که پس از گذشت هزاران سال هرگز نمی توان تاثیرش را در دنیای امروز نادیده گرفت و هر نقطه از جهان را که بنگریم همچنان رد پای مصریان به چشم می خورد. ⚖اگر قرار باشد همه مذاهب شیطانی جهان را در یک کفه ی ترازو بگذاریم و آیین مصریان را در کفه ی دیگر ترازو، قطعا مصریان برنده این مسابقه خواهند بود. 🌀آیین مصریان بسیار پیچیده و پر رمز و راز است و پس از دهه ها سال پژوهش همچنان بخش اعظمی از حقایق این مذهب در هاله ای از ابهام و شک و گمان به سر می برد.مبدع و پدید آورنده این مذهب پیچیده و مخوف کاهنان نابغه و البته فاسد مصری بودند.کاهنان حقایقی را که به آن معتقد بودند در مغز های خود و پشت درهای معابد حبس کردند و مردم نگون بخت را تا خرخره در انواع و اقسام طلسم ها و اوراد و اذکار غرق ساختند.اگر شاگردان خلف ایشان یعنی کاهنان یهود را حذف کنیم،کاهنان مصری بدون شک مخوف ترین و مرموز ترین جادوگران تاریخ بشرند.کاهنان تقریبا از هر موجود و پدیده ای که در آسمان و زمین وجود داشت برای مردم خدایی ساخته بودند و مردم تشویق به پرستش آنها می کردند. از درخت نخل و زیتون گرفته تا سوسک و شغال و تمساح و اجرام آسمانی و تقریباً هر چیز دیگری بغیر از خودِ مردم و کاهنان خدایی بود برای پرستیدن.طبیعتا چنین مذهب پیچیده ای نیازمند یک طبقه ی کاهن بود تا بتواند قوانین،آداب،اوراد و طلسم های گوناگونش را تنظیم و تدوین کرده و مومنان را سعادتمند سازد.کاهنان با سخاوتمندی فرعون و مردم به زودی به ثروتمندترین طبقه در مصر تبدیل شدند که بهترین زمین های کشاورزی کشور را در اختیار داشتند و می توانستند تا ابد از نذورات و قربانیان معابد بخورند و بیاشامند. 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha
🌸🍃🌸🍃 جهان_وحشت: ✍به طور مفصل در چند قسمت قبل در مورد تاریخ جادوگری در جهان باستان صحبت کردیم،هرچند ماجرا فقط به بابل و مصر و ایران ختم نمی شود و در مورد هند و چین و آمریکای لاتین هم می توان بسیار حرف زد،  اما به همین مقدار بسنده می کنیم و تاریخ انبیاء را ادامه می دهیم. 🌏همانطور که دیدیم پس از فوت حضرت نوح(ع) و پایان حکومت ایشان و دوران کوتاه فرزندش سام(ع)،جهان دوباره غرق زیاده خواهی و دنیاطلبی ها شد. شیطان با وعده های پوچ خود آدمیان را به ارتباط با خود و فرزندانش فراخواند و انسان را به اعماق چاه جهل و تباهی افکند و یکی از منحط ترین و شرم آورترین دوران تاریخ بشر رقم خورد. 👑همانطور که مفصلا توضیح دادیم،اکثریت جهان به دست شاهان و کاهنان شیطان پرست اداره می شد و می توان حدس زد در این شرایط وضع پیامبران و مومنان انگشت شمار باقی مانده چگونه بوده است. 🛡در این دنیای پر از وحشت و تاریکی بود که أَرْفَخْشَدَ(ع) پس از پدرش سام به امامت و ولایت رسيد،در دوران ایشان جهان یکسره در دست جباران بود.1 ⚔همين وضعيت بعد از ارفخشد نيز ادامه یافت، فرزند او شالخ(شالح، شارغ) و سپس عَابَرَ(غابر) و سپس فالغ(قالع،قالغ) همگی در دورانی سخت در سرزمين بين النهرین زیستند. قوم اندک مؤمنين را هدایت و حفظ ميکردند2 در زمان فالغ، نمرود به دنيا آمد.3 🗞به دليل کم بودن اطلاعات از این دوران حتی در تعداد و اسم این انبيای الهي اختلاف فراوانی به چشم ميخورد. 📚منابع: 1)یعقوبی،تاریخ اليعقوبی،ج1،ص 15 2)مجلسی،بحارالانوار،ج 15،ص36،ص 108،ص280 3)یعقوبی،تاریخ اليعقوبی،ج1،ص 15 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰https://eitaa.com/khodayanabavarofaravaniha