سفر عشق ؛ آبانماه ۱۳۸۱
قسمت سیزدهم ؛ الطاف بی نهایت
گهگاهی زیر لب زمزمه می کردم اَنا عَبدُکَ الضَعیف الذّلیل المُذنِب الحَقیر المُسکین ... و می گفتم خدایا شکر که با این همه ضعف و حقارتی که به درگاهت داریم ما را هم قابل دانستی 😢
عشق بازی ؛ آنهم با امام زمان ... از خدا می خواستم توانایی و صبرمان دهد تا عشق اهل بیت ع بویژه امام زمان ع در وجودمان وسعت پیدا کند و بی نهایت شود و ما را به عمق و کُنه معرفتشان برساند .
دعا می کردم خداوند درک و معرفتی بی حد عطایمان کند تا قدر کرامت اهل بیت ع را بدانیم و مغرور و متکبر نشویم .
گاهی با اتفاقی ساده متوجه می شدم چقدر به ما نزدیکند و چقدر زود اجابتمان می کنند و یقین داشتم هر نفسی که می کشیم و هر لطف و عنایتی به ما می شود از دعای امام زمان است ( و بر این باور بودم که این لطف و عنایت همیشه و همه جا شامل حال همه می شود ولی ما توجهی نداریم که این عنایات را درک کنیم )
دیروز در دانشگاه از همه دوستان و اساتید خداحافظی کردم و حلالیت طلبیدم ، همه با چشمانی پر از اشک و ناباوری التماس دعا می گفتند...حتی یک دانشجویی داشتیم که هیچ وقت در کلاس ، حتی کلامی حرف نمی زد ولی وقتی فهمید آنقدر التماس دعا گفت که دلم به درد آمد ، گفتم مولا جان از همین جا خواسته اش را اجابت کن که در کرامت تو هیچ شکی نیست !
#سفر_عشق13
@khodaye_man313