سفر عشق ؛ قسمت نوزدهم ؛ آبانماه ۱۳۸۱ :
بعد از تفتیش و بازرسی در مرز عراق ، سوار اتوبوس های عراقی شدیم ، و بعد از مسافت کوتاهی در یک رستوران ویژه زوّار ، صبحانه خوردیم . رئیس کاروان خیلی تاکید بر رعایت بهداشت فردی داشت که باید مراقب باشید تا بیمار نشوید .
رستوران بسیار محقّر بود ، در بدوِ ورود میزهایی در فضای باز چیده شده بود که مَجمَعه های قدیمی و قُراضه ای روی آنها به چشم می خورد که پر بودند از زیتون سبز و سیاه و سبدهای حصیری که پر از خرما بود . روی هر میز یک فلاسک رنگ و رو رفته پر از چای و یک شیشه بسته بندی شده آب و کَره و قطعه هایی کیک نیز قرار داشت .
بعد از صرف صبحانه ، سوار اتوبوس شدیم ، یک ربع گذشته و هیچکدام از اتوبوس های حامل کاروان های ایرانی حرکت نکرده است ، گویا مدیران کاروانها برای تعویض پول عراقی و ایرانی به بانک ویژه ای رفته اند .
بر در و دیوار عکس های صدام دیده می شود . بزرگ و رنگی ، که در حالت نشسته ، دست به دعا برداشته بود . همه زیر لب ، لعن و نفرین نثارش می کردند که در مدت جنگ این همه داغ بر دل خانواده های ایرانی گذاشته بود .
در بیرون رستوران ، بوفه کوچکی بود که خوراکی و لوازم مورد نیاز زوّار را دارا بود . همسرم از اتوبوس پیاده شد تا سری به بوفه بزند خیلی زود برگشت ، و غافلگیرم کرد ، فکر نمی کردم تا به حال از دیدن یک دفترچه چهل برگ اینقدر ذوق زده شده باشم !!!
#سفر_عشق19
@khodaye_man313