سفر عشق ، قسمت چهارم : رویای صادقه :
خواب می دیدم در حرم امام حسین ع هستم ، خودم و همسرم و چند نفری که نمی شناختم ، فقط مرد مسنّی از محله قدیمی امان هم در بین آنها بود و با شور عجیبی مداحی می کرد( البته این مرد واقعا روضه خوان مسجد محل کودکی ام بود ) او را می دیدم مطالبی در مدح امام حسین ع می خواند ، نمی دانم شاید هم روضه بود ، درست متوجه نبودم .
فقط از لابه لای سخنانش فهمیدم امروز ششمین روزی است که در کربلا هستیم و فردا باید حرکت کنیم و برویم ، گویا داشتیم از حضرت خداحافظی می کردیم ، حالم خراب بود و دستم به حرم بود . در گوشه ای از حرم خیمه های کوچکی بسته شده بود که همگی به رنگ سفید بود .
حرم ساده بود و بی آلایش ، مثل امامزاده های معمولی که در ایران زیاد نمونه آنها را داریم . برایم هم عجیب بود هم از آن همه سادگی و غربت دلم به درد آمده بود ، کنار خیمه ها رفتم ، دستم به خیمه بود و اشک می ریختم و مولا را صدا می زدم .
همسرم را دیدم که به ضریح چسبیده وگریه می کند . مرد مسنّ مداح هم مرتب تکرار می کرد امروز روز آخر سفر است و من هق هق گریه می کردم و برای آمرزش پدر ومادرم دعا می کردم خیلی هم با عجله یک یک افرادی که یادم بود نام می بردم ، مثل اینکه در آن شش روز هیچ دعایی نکرده بودم !
آنچنان هق هق می کردم و همراه همسرم اشک می ریختم که گویا دیگر مهلتی نبود... بوی عطر حرم مستم کرده بود و از خود بیخود شده بودم .
وقتی با صدای گریه خودم از خواب پریدم تا لحظاتی نیز بوی عطری که استشمام کرده بودم در فضای اتاق احساس می کردم ...😥
#سفر_عشق4
@khodaye_man313