سفر عشق، پنج شنبه ۱۳۸۱/۷/۴
قسمت ششم : خبری در راه است :
همسرم وارد شد ، سلام کردم مثل همیشه ، ولی این بار دوست داشتم بدَوَم جلوش ، دستی بر پیشانیش بکشم و بگویم زیارت قبول ! جلوی بچه ها روم نشد .
صبر کردم تا نشست ، آب یخ برایش آوردم و با خنده پرسیدم چه خبر ؟ تعجب کرد ، چه خبر من با چه خبر روزهای قبل ، فرق داشت این را زود فهمید .
گفت هیچی ! گفتم واقعا خبری نشده ؟ پولی ؟ وامی ؟ زیارتی ؟ از محل کار ، هیچی بهت نگفتند یا ندادند ؟ گفت نه چطور مگه ؟
گفتم ولی من خبر مهمی برات دارم فکر کنم می خواهیم بریم زیارت ! هاج و واج منو نگاه می کرد ، پرسید چی شده ؟
گفتم خوابی دیدم که اگر برات بگم بال در میاری ! دخترم صدای ما رو شنیده بود و متعجب از اتاقش بیرون آمد تا پیگیر معما شود . ماجرای خواب حرم سیدالشهدا را کامل تعریف کردم ...
همسرم هم جا خورده بود و هم خوشحال بود ، در نگاهش اندکی دلشکستگی هم بود که این خبر ، فقط یک خواب بوده و نه چیز دیگر ، گفتم خدا را چه دیدی ؟ شاید امام حسین ع ما رو هم دعوت کرده ! همیشه که پول دارها را نمی طلبد ، همیشه از خدا خواستم این گونه سفرها واقعا دعوت باشد و با زور و اجبار نباشد . شاید حکمتی در خواب امروز و خواب های قبلی من باشد .
#سفر_عشق6
@khodaye_man313