سفر عشق؛ ۱۳۸۱/۷/۵ قسمت نهم ؛ دعای پدر و مادر :
صبح بنا به قرار قبلی بر سر مزار شهدا رفتیم ، قبر پدر و مادرم و ... خوب آب و جارو کردیم و فاتحه و قرآن خواندیم ، از آنها خواستیم برایمان دعا کنند تا اگر قسمتمان شده که به زیارت سیدالشهداء برویم ، کارهایمان خیلی راحت ردیف شود و پول سفر نیز جور شود .
بعد از زیارت اهل قبور با عجله به خانه مادر بزرگم رفتم تا از پدر بزرگ و مادر بزرگمم طلب دعا کنم ، معمولا هر وقت از کرج به تهران می آمدیم قبل از هر کار ، به دیدنشان می رفتم و از آنها می خواستم موقع نماز دستاشونو بالا ببرند و برای ما و بچه ها دعا کنند .
خیلی به دعای آنها اعتقاد داشتم ، گاهی هم با شوخی می گفتم تا باچشم خودم نبینم که برای عاقبت بخیری بچه ها دعا می کنید ، نمی روم ، اما این بار تاکید و سفارش بیشتری داشتم که سر نماز با دستای رو به آسمون خیلی دعامون کنند.
#سفر_عشق9
@khodaye_man313