#شهیدانه
#شهید_سعید_چشم_به_راه
#قسمت_چهارم
بوی پا
عاشق نماز جماعت بود. با بچهها به مسجد رفتند. برای اینکه به نماز برسد، سریع کفشهایش را خارج کرد و در صف نماز بچهها ایستاد. همه به نماز ایستادند. اما سعید هنوز حتی کفشهایش را هم خارج نکرده بود. برگشت تا ببیند چه شده. سعید ایستاد تا همه داخل شدند، سپس پوتینهایش را در آورد. دست کرد داخل جیب لباسش، شیشهی عطری در آورد و به کف پای خود زد. زمانیکه تعجبم را دید، گفت، «برادر! من میروم نماز جماعت بخوانم تا ثوابی کسب کنم. پاهایم داخل چکمه مانده و بو گرفته، نمیخواهم بوی آن کسی را اذیت کند.» این را گفت و سریع به داخل صف رفت.
💠💠💠💠💠💠💠
بیت المال
معمولا قبل هراعزام به خرید میرفت. پرسیدم، «مامان جان! چی خریدی؟»
گفت، «هیچی مامان! خمیر دندان، مسواک، صابون»
با تعجب گفتم، «مگر در جبهه به شما این اقلام را نمیدهند؟»
پاسخ داد، «چرا! میدهند، اما من دلم رضا نمیدهد، نگران هستم چراکه آنها متعلق به بیت المال است.»
#شهیدانه
#شهید_سعید_چشم_به_راه
#قسمت_پنجم
انجام وظیفه
درحالیکه شش سال بود که در جبهه حضور داشت؛ اما یک روز به خانه آمد و گفت، «من هنوز سربازی نرفته و به کشور خودم خدمت نکردهام. باید بروم و در سپاه اسم بنویسم و به عنوان یک سرباز وارد میدان شوم.»
در سپاه که نام نویسی کرد، دلش راضی شد. میگفت، «الان تازه دارم انجام وظیفه میکنم.»
نقل از مادر شهید
آخرین دیدار
کنارش نشست و گفت، «مامان! امروز میخواهم تمام وقت درکنار شما باشم.» این را گفت و به اتاقش رفت. برای اولین بار کتوشلوارش را پوشید و جلوی مادر ایستاد. نگاه عمیقی به چشمش انداخت و گفت، «مامان جان، الهی قربانتان بشوم، حالا راضی شدی؟!» ادامه داد، «مامان! خدا به من و شما لطف کرد که یک بار دیگر، همدیگر را دیدیم.»
طی آن مدت به دیدار تمام اعضای فامیل رفت و از آنها حلالیت طلبید. یک جعبه شیرینی هم برای دوستان خود گرفت و به جبهه برد. دیگر همه میدانستند این آخرین دیدار است.
نقل از مادر شهید
#شهیدانه
#شهید_سعید_چشم_به_راه
#قسمت_ششم
وصال با پیکری سوخته
عملیات والفجر ۸ بود بچههای تیپ زرهی پشت خط بودند. حاج آقا مسجدی دائم با فرمانده تیپ در ارتباط بود؛ اما ناگهان صدا قطع شد. دیگر از خط خبری نداشتند. حاجی احتمال داد که فرمانده شهید شده باشد. گفت، «حاجی حالا به جای فرمانده چه کسی را بفرستیم که بتواند بچهها را مدیریت کند؟!» کمی فکر کرد و گفت، «به سعید بگو آماده باشد. باید به خط برود. او را توجیه کن!» تعجب کرد. آخر حاجی نمیگذاشت سعید آب در دلش تکان بخورد. حالا میخواست او را به خط بفرستد؟!
رفت و سعید را بیدار کرد. توقع داشت زمانیکه خبر را بشنود، از خوشحالی بال در بیاورد. سعید آرزویش بود به خط برود. اما وقتی گفت، انگار که کار همیشگی اش بود. خیلی عادی برخورد کرد.
با حاجی و سعید به خط رفتند. سعید پیاده شد. هنگام خداحافظی نگاهی به او انداخت که تمام وجودش آتش گرفت. از حاجی خواست که بماند. اما حاجی اجازه نداد. به عقب برگشتند. حاجی چند ساعتی با سعید در ارتباط بود. مجدد با عجله به طرف خط رفتند. آنچه را که دیدند، باور نمیکردند. گلوله تانک درست خورده بود وسط سنگری که سعید پشت آن بود. پشت خاکریز دوم پرت شده بود. نیمی از بدنش سوخته بود...
ادامه دارد...
#شهیدانه
#شهید_سعید_چشم_به_راه
#قسمت_هفتم
شفاعت به یک شرط
از خواب بیدار شده بود و داشت میخندید. پرسیدم، «چه شده؟»
گفت، «سعید آمده بود به خوابم. میگفت، اگر شما زنها غیبت کردن را کنار بگذارید، من خودم شفاعتتان را میکنم.»
نقل از خواهر شهید
💠💠💠💠💠💠
آرامشی از جنس مادر شهید
همیشه حضورش را کنار خود احساس میکنم، انگار هیچگاه تنهایم نمیگذارد. هنوز پس از گذشت ۳۳ سال از شهادت سعید، گاهی که خیلی خسته و ناراحت میشوم، وارد اتاق میشود و میگوید، «سلام مادر! خسته نباشید!» با همین یک جمله آرامش میگیرم.
نقل از مادر شهید
💠💠💠💠💠💠💠
فرزند حضرت زهرا (س)
یک شب حضرت زهرا (س) به خواب مادر آمد و به او گفت، «سعید فرزند من است!» با تعجب پرسید، «اما سعید که سید نیست؟!» حضرت جواب دادند، «ما خیلی از سیدها را فرزند خودمان نمیدانیم؛ اما سعید فرزند من است!»
پس از خواب از سعید پرسید، «سعید جان شما چطوری به این مقام رسیدی؟» جواب داد، «فقط خلوص... هرکاری را که میکنید اگر فقط رضایت خدا را در نظر بگیرید خدا هم پاداش با ارزشی به شما میدهد.»
نقل از مادر شهید
#شهیدانه
#شهید_سعید_چشم_به_راه
#قسمت_هشتم
اخلاص در عمل
همیشه در حرفهایش میگفت، «هر کاری را با اخلاص انجام دهید. پس از آن هم مواظب باشید تا با اعمالی مثل نگاه غضب آلود به پدر و مادر اجر خود را از دست ندهید.»
نقل از خواهر شهید
💠💠💠💠💠💠
سخنی با خواهران
در خواب به مادر گفته بود، «از دختران بخواهید تا حجابهای خود را کامل رعایت کنند و به نحو احسن امر به معروف کرده و عاجزانه فرج آقا امام زمان (عج) را از خدا بخواهند.»
نقل از خواهر شهید
𝒌𝒉𝒐𝒅𝒅𝒂𝒎_𝒂𝒍𝒎𝒂𝒉𝒅𝒚313
#شهیدانه #شهید_سعید_چشم_به_راه #قسمت_هشتم اخلاص در عمل همیشه در حرفهایش میگفت، «هر کاری را با اخ
#شهیدانه
#شهید_سعید_چشم_به_راه
#قسمت_آخر
وصال با پیکری سوخته
عملیات والفجر ۸ بود بچههای تیپ زرهی پشت خط بودند. حاج آقا مسجدی دائم با فرمانده تیپ در ارتباط بود؛ اما ناگهان صدا قطع شد. دیگر از خط خبری نداشتند. حاجی احتمال داد که فرمانده شهید شده باشد. گفت، «حاجی حالا به جای فرمانده چه کسی را بفرستیم که بتواند بچهها را مدیریت کند؟!» کمی فکر کرد و گفت، «به سعید بگو آماده باشد. باید به خط برود. او را توجیه کن!» تعجب کرد. آخر حاجی نمیگذاشت سعید آب در دلش تکان بخورد. حالا میخواست او را به خط بفرستد؟!
رفت و سعید را بیدار کرد. توقع داشت زمانیکه خبر را بشنود، از خوشحالی بال در بیاورد. سعید آرزویش بود به خط برود. اما وقتی گفت، انگار که کار همیشگی اش بود. خیلی عادی برخورد کرد.
با حاجی و سعید به خط رفتند. سعید پیاده شد. هنگام خداحافظی نگاهی به او انداخت که تمام وجودش آتش گرفت. از حاجی خواست که بماند. اما حاجی اجازه نداد. به عقب برگشتند. حاجی چند ساعتی با سعید در ارتباط بود. مجدد با عجله به طرف خط رفتند. آنچه را که دیدند، باور نمیکردند. گلوله تانک درست خورده بود وسط سنگری که سعید پشت آن بود. پشت خاکریز دوم پرت شده بود. نیمی از بدنش سوخته بود...
قسمت آخر🥀
این شهید عزیز مستجاب الدعوه هستند
شادی روح این شهید بزرگوار صلوات
+میگفت..
ایخواهران!جهادِ شماحجابشماست..
واثریکهحجابشمامیتواندبررویِ
مردمبگذارد،
خونِمانمیتواندبگذارد!'
-شهیدمحمدرضاشیخی
#شهیدانه
🍃🌸صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین🍃🌸
˹🌿˼
رابطھعـٰاشقانھاےباخـداداشت.
یڪباربھمنگفت:خدا..خدا..خدا..
همھچیزدستخداست..!
تماممشڪلاتبشربھخاطر
دورۍازخداست..
مابایدمطیعمحضاوباشیم.اوازسود
وزیانماخبردارد..هرچھگفتھبایدقبولڪنیم.
خیروصلاحماهمیناست.❁
#شهیدانه 🕊
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهیدانه
#شهید_علی_ماهانی
#قسمت_اول
به همراه برادر مصطفى موحدى براى كنترل سنگرها و مسير مى رفتيم كه ديديم على آقا هشت نفر از بچه ها را دور خود جمع كرده و برايشان قرآن می خواند. تا برادر موحدى رفت كه تيربار را كار بگذارد، پيش خودم گفتم: به جمع صميمى بچه ها عرض ادبى بكنم.
نرسيده به بچه ها پوست هندوانه بزرگى به زمين افتاده بود. تعجب كردم. چون آن زمان تداركات به اين سادگى ها نبود كه بتواند هندوانه به جزيره مجنون بياورد . سلامى كردم و گفتم: خير است هندوانه از كجا رسيده است؟ گفتند: از دعاى على آقا به ما رسيده! سؤال كردم : يعنى چه؟ تعريف كردند: كلاس قرآن على آقا كه تمام شد، هر كس چيزى هوس كرد. على آقا گفت در اين گرما اگر خدا برساند، فقط يك هندوانه خنك می چسبد .
چند دقيقه اى نگذشته بود كه چشم يكى از بچه ها به هندوانه بزرگى در نهر آب افتاد. اول فكر كرديم پوست هندوانه است. اما وقتى با تكه چوب آن را از نهر بيرون آورديم، ديديم هندوانه اى به وزن هفت هشت كيلو است. به محض اينكه علی آقا هندوانه را ديد، با دست به سرش كوبيد و فرار كرد على در آن لحظه و در بين بچه ها شرمنده و سر به پايين نشسته بود.
انگار خجالت می کشید به چشم كسى نگاه كند . من آنجا با روح بلند او آشنا شدم و دانستم كه روزگارى يكى از مردان نمونه جنگ خواهد شد. شهيد على ماهانى بعدها به لقاء معبودش رسيد روزى ديدم على آقا كنار منبع آب مشغول وضو گرفتن است . يادم افتاد يك انگشترى عقيق را كه از مشهد مقدس برايش آورده ام هنوز به او نداده ام. همين طور كه مشغول وضو بود، انگشترى را تقديمش كردم .
يكباره رنگ از رويش پريد.....
#شهیدانه
#شهید_علی_ماهانی
#قسمت_دوم
يكباره رنگ از رويش پريد. تعجب كردم و پرسيدم : على آقا مثل اينكه ناراحت شديد؟ سوغات مشهدى آقا امام رضا را قبول نمی کنید؟ وقتى حالش جا آمد گفت: نه ناراحت نشدم. درست همان لحظه كه شما انگشترى را پيش آورديد با خود گفتم: كاش من هم يك انگشترى عقيق داشتم تا از ثواب آن بی بهره نمانم. هر وقت فشارهاى روحى عذابم می داد مى رفتم سراغ على آقا. وقتى می گفتم به چه دليل آمده ام، فقط نگاه می کرد. همان نگاه و آرامش و اطمينانى كه در حركات او بود، دلم را آرام می کرد. چه رسد به اينكه دو آيه از قرآن هم بخواند و قسمتى از آن را تفسير كند.
راوى: حميد شفيعى، همرزم شهيد على ماهانى، همرزم شهيد صادقى، سردار سرتيپ پاسدار قاسم سليمانى )فرمانده سابق لشكر ثارالله كرمان(
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی1389
نشر: شاهد
#شهیدانه🥀
#وصیتنامه
وصیتنامه شهید مصطفی غلامعلی
«وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ
هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
با درود فراوان بر مهدى موعود (عجالله) و سلام بر نایب بر حقش نورچشم و دیده امت، امام خمینى و با یادى از شهیدان زنده تاریخ.
این وصیتنامه در روز سهشنبه مورخ ۱۴/۴/۱۳۶۲ در روز ۲۴ ماه مبارک رمضان نوشته شده است.
پروردگارا! سپاس میگویم که به من فرصت دادى اسلام را بشناسم تا در خاموشی جهل و شرک از دنیا نروم.
اماما!ای پیرمردی که دگر بار دین مقدس اسلام را زنده نمودی، به خون بهشتی مظلومت قسم میخورم که تا خون در بدن دارم از پای ننشینم وای رهبر بزرگ! به خویِ خدائیت سوگند میخورم که همیشه یار و پشتیبانت باشم که، چون یاری تو، یاری اسلام و مسلمین است.ای خانواده من وای امت همیشه در صحنه، من به شما اطمینان میدهم که به یاری خداوند متعال ما پیروزیم.
ما پیروزیم، براى اینکه خدا با ماست. ما پیروزیم، برای اینکه اسلام پشتیبان ماست. ما پیروزیم، برای اینکه ایمان داریم و ما پیروزیم، برای اینکه شهادت را در آغوش میگیریم؛ و ما پیروزیم.
شهادت آرزوی من استای خانواده عزیزم وای پدر و مادرم! شهادت آرزوی من است. اگر لیاقت شهادت داشته باشم، ما در نزد خداوند عظیم زندهایم و روزی میخوریم و با نشاطی غیر توصیف در پناه پروردگار بیهمتا به سر میبریم. من میروم تا به ندای «هل من ناصر ینصرنی» سید شهیدان لبیک بگویم و با قطره قطرههای خونم خدمت کوچکی به اسلام و دینم کرده باشم که درخت اسلام به خون احتیاج دارد تا آبیاری شود و رشد نماید و تمام مستضعفین جهان از زیر چنگال خونآشام مستکبرین نجات یابند و من میروم؛ وای خانواده عزیزم! قبل از اینکه وابسته به یک سازمان، گروه یا دنیا باشید به اسلام بیاندیشید و یک مسلمان واقعی باشید. اتحاد خودتان را حفظ نمایید و همیشه قبل از اینکه به فکر خودتان باشید به فکر قرآن و اسلام باشید. به امر رهبر و ولایت فقیه با کمال دقت توجه و به طور صحیح عمل نمایید.
آگاهانه راهم را انتخاب کردهامای برادران! از شما تقاضا دارم با ادامه دادن به راه شهدای اسلام و با اهداء خون خودمان پیروزی همیشگی مستضعفین را در طول تاریخ بیمه نماییم. من اکنون که در این راه قدم میگذارم نه براى انتقام، بلکه برای خدا میباشد و هر تیری را که به سوی دشمن نشانه میروم به خاطر پایداری اسلام و قرآن میباشد. من آگاهانه این راه را انتخاب نمودهام، راهی را که حسین (ع) برای خود انتخاب نمود.
خواهرم! پوشش و حجاب یعنی اعتراض نفس لوامه بر نفس اماره و پوشش و حجاب گذرگاه شهادت و پرواز معنوی زن از کنج خانه به سوی ملکوت اعلی میباشد و از همه مهمتر حجاب زن از خون شهید بالاتر است.
پدر و مادر و خانواده عزیزم! از شما میخواهم در نبودن من احساس کمبود نکنید و به جای گریه و زاری و عزادارى، مجلس شادی راه بیاندازید و بر خود ببالید و افتخار کنید که فرزندتان را اینگونه در راه خدا دادید و سپردهای را که امانت در دست داشتید در راه خودش به او باز گرداندید. مادرم! همچون مادر وهب صبور و شیردل باش.
از همه شما میخواهم مرا حلال کنید و از تمام فامیل و اقوام و خویشان حلالیت بطلبید. انشاءالله با فرج آقا امام زمان (عجلالله) هدیه خانواده شهدا داده مىشود.»
منبع: نوید شاهد
🔸 ترکش خمپاره درست از پهلوی چپ وارد و به قلبش اصابت کرد...
کمکش کردم بلند شه...
به سختی رو پاش ایستاد و نگاهی به دور و برش کرد...
دستشو با ادب رو به کربلا گذاشت رو سینه و گفت: السلام علیک یا اباعبدالله...♥️
گردنش کج شد و افتاد زمین...
موقع خاکسپاری با اینکه ۶ روز از شهادتش میگذشت...
ولی هنوز دستش به نشونه ادب رو سینه ش بود...
#شهید_احمد_علی_نیری
#شهیدانه