به نام خدا
آنچه از امام آموخته ایم (۳۰۹)
سخنی با #روشنفکران_غرب_ذلیل
در فضای مجازی شایعه شده است، پیکر دو تن از مدافعان حرم استان مازندران که در حماسۀ خانطومان (سوریه/۱۷ اردیبهشت۹۵) به شهادت رسیده اند، به وطن برگشته است.
به دنبال این شایعۀ، پرسشی در گروه های دغدغه مند در حوزۀ شهید و شهادت مبنی بر اینکه آیا درست است قبل از اطلاع رسانی از طریق مبادی ذیربط، این گونه اخبار در فضای مجازی دست به دست شوند و خانواده های مرتبط با شهدا از این طریق با خبر شوند؟
موافقان و مخالفان بحث های زیادی در این زمینه انجام داده اند و بنده جزو مخالفان نشر این گونه اخبار، قبل از مطلع شدن خانواده های مرتبط با شهدا هستم و هنوز قائل به آنم، انتشار اخبار قبل از مطلع شدن خانواده ها، آسیب روحی و روانی، برای بستگان نزدیک دربر خواهد داشت.
و اما...
دیروز در جمع دوستانی که در حوزۀ ادبیات پایداری قلم می زنند، نشسته بودم که همین موضوع مورد بحث واقع شد. یکی از این دوستان با بیان خاطره ای که چند روز پیش برایش اتفاق افتاد، وارد بحث شد که بنده نه برای اینکه، این خاطره چون در تأیید نظر حقیر بیان شده آن را آورده ام تا دوستان دغدغه مندم را محکوم کنم، بلکه بیشتر خواستم به آن دسته از روشنفکران غرب ذلیلی که امنیت آفرینان را جنگ طلب و ستیزه جو معرفی می کنند، گفته باشم که با هر چه سر ناسازگاری دارند، داشته باشند ولی با امنیت مردم با تحلیل های ناروا و دشمن پسند، با تضعیف روحیه پایداری امنیت آفرینان، بازی نکنند.
و اما خاطره:
دوستم می گفت: چند روز پیش داشتم از محل می آمدم بیرون که دوستم «م . ش» را دیدم با کوله پشتی از در خانه، بیرون آمده است و دارد به سمت خیابان اصلی می رود. با شناختی که از او دارم حدس زدم، دارد به ماموریت شمالغرب می رود.
او قبلا نیز چهار مرتبه به سوریه رفته بود و تعداد زیادی از شهدای مدافع حرم استان مازندران، دوستان و همرزمان او بودند.
برایش دست بلند کردم و او هم با لبخند و بلند کردن دست پاسخم را داد ولی آن چیز که نظر مرا به خود جلب کرد، چهرۀ در فکر فرو رفتۀ او و به دنبالش، چهرۀ مادرش که با فاصله ده متر از او ایستاده بود و داشت او را با چشمان مضطربش مشایعت می کرد و در ادامه همسرش، که با تکیه دادن به دروازه منزل، دانه های اشکش را بدرقۀ گام های شوهرش می کرد و جالب این که پسرش با یک تنگ آب آمد و با دستپاچگی آن را پشت پدرش که با دروازۀ منزل بیست متری فاصله گرفته بود، پاشید.
دوستم در ادامۀ خاطره گفت:
همان لحظه به ذهنم رسید، چقدر این بار برای خانواده به خصوص زنان وابسته به یک رزمنده مدافع وطن می تواند #سنگین باشد ولی ما اندکی درک لازم را از این #وظیفۀ_سخت و #میهنی نداریم!
و من در ادامه گفتم:
همین #درکی که شما دارید را اگر خیلی از افراد مدعی اطلاعات سیاسی و تاریخی، داشتند، مشکل جامعه ما تا حدود زیادی حل می شد.
@khomeinism 🍃🇮🇷