eitaa logo
خونه امیرعلی ومبینا🏠❤️
6.4هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
1 فایل
زوج دهه هشتادی♥️ ترکیب یک اقای معلم و خانم دانشجو🫀🌿 با زندگی پر ماجرا و معجزه 💥😱 کپی❌ ارتباط باخانم خونه🥰👇🏻 @mobina8418sh آنلاین شاپمون👇🏻🧴🛍️ https://eitaa.com/mahli_mobina کانال تبلیغات☺️👇🏻 https://eitaa.com/tablighatamir_mobina
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهه هشتادی✌️🏻🥺 بگید ببینم چندتا دهه هشتادی داریم👀 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
اخی یادش بخیر یاد یلدای پارسال افتادم🥺🍉🍒 اولین یلداییم بود😁🍉 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
عکس با مامان و بابا همسری😌❤️ 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
عکس خانواده میم🥰❤️ 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
عاشق ایموجی های بالاسرم شدم😂🤦‍♀ بخندید بهم راضی نیستم😒😂
این گیفت های خوشگل هم هنر خودم و اقای همسر😌🦦🦚 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
نوبت ظرفا ناهار که بشوریم مامانم بنده خدا خیلی خسته شد امروز منم ظرفا بشورم کمترین کمک به مامانم🥺🥲
و بالاخره تموم شد🥵😅 خسته نباشید ندارم👀🥲
اینم ناهار امروز ما کنار خانواده 🥰❤️ قیمه های مامان حرف نداره🤤 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
خونه امیرعلی ومبینا🏠❤️
این برای ظهر هستش الان تونستم عکسو بزارم😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر☕️🦋 چهارتایی به وقت دورهم بودن وچای خوردن🥰 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
نظرتون چیه امشب باز هم یک پست جدید طنز بزاریم؟!😜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم پشت صحنه پست جدید 😂🤦‍♀ مردیم از خنده 🤣🤣 بزارم پست جدیدو؟!👀😂
ماشالا چشمممم😍🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی با شوهرت دعوات شده میری خونه مامان و بابات🥲😂 هی روزگار🚶‍♀🚶‍♀🚶‍♀ 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
به به همش پیام های رضایت😍😍❤️ وقتی که میبینم خوشحال شدید و خنده و رضایت دارید واقعا انرژی خاصی میگیریم🥺🫀
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت84 _مادرم گفت جواب شما مثبته...درسته؟ -درسته. -نمیدونم چی بگم...ممنونم. -کی برمیگردید؟ خندید و گفت: _این سؤالا چه زود شروع شد...احتمالا چهار روز دیگه. -موفق باشید.خداحافظ. -خانم روشن -بفرمایید. -واقعا ممنوم.خداحافظ. سریع قطع کرد.... خانواده موحد قرار بود شب برای صحبت های آخر بیان... من تا ظهر بیرون کار داشتم.باماشین برمیگشتم خونه،سر راه رفتم سوپرمارکت. فروشنده خانم بود و با مردی که ظاهرا مشتری بود،بحث شدید لفظی داشتن. چیزهایی که میخواستم بخرم،برداشتم. صبر کردم مشکلشون حل بشه تا پول بدم و برم.از فریادهاشون متوجه شدم حق با خانم فروشنده ست و مرد داره زور میگه. اما دخالت نکردم تا خودشون مشکلشون رو حل کنن. خانمه رو به من گفت: _شما بگو حق با کیه؟ اون آقا هم منتظر حرف من بود.دوست نداشتم تو بحثشون وارد بشم ولی وقتی خودشون خواستن دخالت کردم.گفتم: _حق با شماست.ایشون اشتباه میکنن. آقا عصبانی شد... سر من داد میزد. با آرامش گفتم: _چرا داد میزنی.فکر میکنی حق با شماست؟ خب برو شکایت کن.داد زدن نداره. با فریاد گفت: _من خودم حق خودمو میگیرم. هرچی از دهانش دراومد به من گفت.من با آرامش حرف میزدم ولی اون عصبی تر میشد.بهم حمله کرد اما من از مغازه رفتم بیرون. نمیخواستم باهاش درگیر بشم.مرده دوباره حمله کرد. منم بسم الله گفتم و از خودم دفاع کردم.دستش شکست.گفتم: _اشتباه کردی با من درافتادی.من حرف زور تو گوشم نمیره.چه به خودم زور بگن چه به کس دیگه ای،من جلوی حرف زور می ایستم. خانمه زنگ زده بود به پلیس... پلیس هم اومد.براشون توضیح دادم چه اتفاقی افتاده.آمبولانس اومد مرده رو جمع کرد و برد. منم راهی کلانتری شدم... من همه چیز رو توضیح دادم ولی چون فقط یه خانم شاهد بود،حرفمو قبول نکردن. اون مرده هم ازم شکایت کرد و دیه میخواست.منم گفتم _مقصر نیستم و دیه نمیدم. تو راهروی کلانتری دستبند به دست نشسته بودم و فکر میکردم که چرا همین امروز باید اینجوری بشه. دیدم یه جفت کفش مردانه جلوم ایستاد.سرمو آوردم بالا.خدایا بازهم شوخی؟ سردار موحد بود؛رییس کلانتری. گفت: _زهرا خانوم!!! بلند شدم و سلام کردم.جواب سلاممو داد و گفت: _شما اینجا چکار میکنی؟!!شما باید الان خونه... حرفشو ادامه نداد،چون چشمش به دستم که دستبند داشت افتاد.گفت: _چی شده؟! من مقصر نبودم ولی نمیخواستم از موقعیتشون برای من استفاده کنن.گفتم: _چیز مهمی نیست.همکاراتون رسیدگی میکنن.شما بفرمایید. به خانم پلیسی که کنار من ایستاده بود نگاه کرد و گفت: _چی شده؟ گفتم: _جناب موحد مشکلی نیست.شما بفرمایید.حل میشه. آقای موحد منتظر توضیح خانم پلیس بود.خانمه مرده رو نشون داد و گفت: _ایشون با اون آقا درگیر شدن. مرده هیکل بزرگی داشت که یه دستش تو گچ بود و صورتش کبودی و کوفتگی داشت. آقای موحد یه نگاهی به مرده کرد و یه نگاهی به من کرد.خنده م گرفته بود.دوباره نگاهی به مرده کرد.با تعجب گفت: _شما این بلا رو سرش آوردی؟!!! سرمو انداختم پایین و به سختی جلوی خنده مو میگرفتم.آقای موحد گیج شده بود.به خانم پلیس سؤالی نگاه کرد. خانم پلیس گفت: _بله قربان.ایشون کمربند مشکی کاراته دارن. آقای موحد با تعجب نگاهم کرد و گفت: _واقعا؟؟!!!! گفتم: _بله. گفت:_وحید میدونه؟!! از حرفش خنده م گرفت. -نمیدونم. بالبخند گفت: _معمولا عصبانی میشین؟ -بعضی وقتها. -وقتی عصبانی میشین کاراته بازی میکنین؟ دیگه نمیتونستم خنده مو جمع کنم.دستمو جلوی دهانم گرفتم. گفت:_بشین. رفت سمت اتاق مسئول پرونده.گفتم: _جناب موحد نگاهم کرد. -نیازی نیست شما دخالت کنید،حل میشه. همونجوری که نگاهم میکرد درو باز کرد و رفت داخل. بعد چند دقیقه صدام کردن داخل.مرده که ترسیده بود،داد میزد دارن پارتی بازی میکنن. مسئول پرونده داشت توضیح میداد که اون مغازه دوربین داشته.یکی رو فرستاده فیلم شو بیاره.بعد از بیرون صداش کردن و رفت.آقای موحد به من گفت: _به پدرومادرت خبر دادی اینجا هستی؟ -نه.گفتم شاید بتونم تا شب برگردم. -پس وحید هم نمیدونه؟ سرمو انداختم پایین و گفتم:نه. -وحید بعدا بفهمه خیلی ناراحت میشه. گوشیش رو از جیبش درآورد و شماره گرفت. همون موقع صداشون کردن بیرون. یک ساعت بعد با مسئول پرونده اومدن. داشتن صحنه رو تماشا میکردن که در باز شد و وحید اومد داخل. نفس نفس میزد...... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت85 نفس نفس میزد.... معلوم بود دویده.آقای موحد بهش گفت: _بیا اینجا اینو ببین. وحید پشت پدرش ایستاد.من نمیدیدم چی میبینن ولی معلوم بود خیلی اکشنه. وحید باتعجب گفت: _این شمایین؟!!! آقای موحد گفت: _تازه اولاشو باید میدیدی.پسرم،مواظب باش زهراخانوم رو عصبانی نکنی. بعد بلند خندید. تا روال پرونده طی بشه،شب شده بود. رفتم خونه... همه نگاهم میکردن. محمد به شوخی گفت: _حتما باید گربه رو الان میکشتی؟! همه خندیدیم.مامان بغلم کرد و گفت: _خداروشکر سالمی. مهمان ها رسیده بودن.... برخورد مادر و خواهرهای وحید هم دست کمی از خانواده خودم نداشت. پدروحید با هیجان از لحظه درگیری و شجاعت و ضربات حرفه ای من تعریف میکرد.همه باتعجب و لبخند به من نگاه میکردن.منم سرمو انداختم پایین و لبخند میزدم... قرار شد تو محضر عقد کنیم و جشن عروسی سه ماه بعدش تو تالار باشه. وحید اصرار داشت زودتر باشه ولی زودتر از سه ماه نمیشد.چون باید خونه پیدا میکرد برای اجاره، چیدن وسایل،هماهنگی تالار و خیلی کارهای دیگه. بحث مهریه شد.... بابا به من نگاه کرد.بعد به پدروحید گفت: _میخواستم امروز درمورد مهریه ازش بپرسم که نشد. دوباره به من نگاه کرد و گفت: _حالا هرچی نظر خودته بگو. همه به من نگاه کردن.با شرمندگی گفتم: _هرچی باشه قبول میکنید؟ بابا گفت:_بله پدروحید گفت: _بله،هر چی که باشه. گفتم: _آقای موحد هم قبول میکنن؟ نگاهش نمیکردم.پدروحید بهش گفت: _وحید جان،شما باید مهریه رو تقدیم کنی. هرچی زهرا خانوم بگن قبول میکنی؟ وحید گفت: بله.ولی...جنبه ی مادی هم داشته باشه حتما. تازه همه متوجه منظور من شده بودن.از اینکه وحید اینقدر خوب فهمیده بود خوشم اومد. گفتم: _مهریه من همینه که میگم.نمیخوام تو عقدنامه چیزی بیشتر از این باشه.حتی شاخه نبات و اینجور چیزها هم نباشه. پدروحید گفت: _حالا شما بفرمایید،ما ببینیم اصلا در توان ما هست. گفتم: _بیست و دو دور ختم کامل قرآن با ترجمه. همه ساکت بودن... وحید تمام مدت به من نگاه نمیکرد حتی وقتی با من حرف میزد.منم نگاهش نمیکردم حتی وقتی باهاش حرف میزدم. وحید گفت: _حالا چرا بیست و دو تا؟ گفتم: _هر دور ختم قرآن به نیت کسیه. -به نیت کی؟ -چهارده تا به نیت چهارده معصوم(ع).مابقی به نیت حضرت خدیجه(س)، حضرت زینب(س)، حضرت ابالفضل(ع)، مادرشون ام البنین، خانم ربابه،مادر امام زمان(س)،حضرت معصومه(س) و....آخریش خودم. سکوت بود.گفت: _باشه.قبول. قبول کردن هدیه هم ازدستورات اسلامه.منم به عنوان هدیه صدوچهارده «١١۴ » تا سکه اضافه میکنم.قبوله؟ داشتم فکر میکردم... نمیدونستم چی بگم.به بابا نگاه کردم.بابا منتظر جواب من بود.به مامان نگاه کردم.با اشاره بهم گفت قبول کن.گفتم: _به عنوان هدیه اشکالی نداره ولی تو عقد نامه چیزی بیشتر از اونی که من گفتم اضافه نشه. همه صلوات فرستادن و محمد با شیرینی پذیرایی کرد. از فردای اون روز کارهای آزمایشگاه و خرید عقد شروع شد.... من و مامان بودیم و وحید و مادرش... لباس پوشیده و شیکی برای محضر انتخاب کردم.خسته شده بودیم.رفتیم جایی آبمیوه ای بخوریم و استراحت کنیم. مامانامون به بهانه خرید ما رو تنها گذاشتن.به آبمیوه م نگاه میکردم،گفتم: _آقای موحد -بفرمایید -یه مطلب خیلی مهمی رو فراموش کردم بهتون بگم. با تعجب و نگرانی گفت: _چه مطلبی؟! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
السلام در روز پنج شنبه لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین "نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ «السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ خَالِصَتَهُ‏ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِينَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ «سلام بر تو اى ولى خدا (اى حسن عسكرى «ع») سلام بر تو اى حجت خدا و بنده خاص و خالص خدا سلام بر تو اى پيشواى اهل ايمان و وارث علم پيغمبران و حجت پروردگار عالميان درود خدا بر تو و بر خاندان تو كه خوبان و پاكان عالمند يَا مَوْلاَيَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍ أَنَا مَوْلًى لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ وَ هَذَا يَوْمُكَ وَ هُوَ يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ فَأَحْسِنْ ضِيَافَتِي وَ إِجَارَتِي بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ‏» اى امام من اى حضرت امام حسن عسكرى من دوست شما و خاندان شما هستم و در اين روز پنجشنبه مهمان و پناهنده به شما هستم پس از من به لطف مهمان نوازى كن و مرا در جوارت پناه ده به حق خاندان تو كه خوبان و پاكان عالمند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبہ تون بخیر ⚘امروزتون ⚘بہ قشنگے بهشت ⚘بہ زیبـایے گـلها ⚘بہ شـادے پروانہ ها ⚘بہ خوش خبرے قاصدڪها ⚘و بہ ‌محڪمے پیوند قلب ها ⚘ڪہ یاد آور خـوبیهاست ⚘روزتـان بـخیر و نیڪی ⚘آخر هفتہ تون بہ شادی 🌺🍃‎‌‎﷽🍃🌺 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
خب خب رفقا حالتون چه طوره مسابقه این هفتمون میخوام اعلام کنم🥰 از بین کسایی که قشنگ ترین عکس یلداشون بفرستن بهترینش انتخاب میشه و جایزه🎁🎁🎁🎁 کارت و کارتی تعلق میگیره😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوب خوب اسپند دود کنیم انرژی بگیریم و هم اینکه چشم نخوریم😁😍💕 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
23.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم روزمرگی اخر هفتمون از صبح کلیپ داشتم میگیرفتم و گوشیم خاموش میشد🥲دیگه گوشیم از دستم خسته شده🥲😂 خلاصه که اگه خواستید برام کادو بگیرین پولتون الکی حدر ندید گوشی برام بخرید😌🙈😂 اخر هفته قشنگمون 🥺🫀دوتایی باهم کنار هم کار میکنیم🤌🏻🍃💞 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تراپی ؟! نه ممنون میمونم خونه با همسرم پاستا درست میکنیم 🥺🫀🦋 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
نتیجه پاستا خوشمزمون😁 جاتون سبز🌱🫀
توکل معنای قشنگی داره 😇 🌺یعنی خدایا تلاشمو کردم ولی دیگه نمی‌دونم چجوری، خودت درستش کن🌺 ❁‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ با نشر در ثواب آن شریک هستید. 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
اومدیم مسجد نماز جماعت🤲🏻📿 نماز اول وقت فراموش نشه 😉 التماس دعا ☺️