eitaa logo
خونه امیرعلی ومبینا🏠❤️
6.5هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
1 فایل
زوج دهه هشتادی♥️ ترکیب یک اقای معلم و خانم دانشجو🫀🌿 با زندگی پر ماجرا و معجزه 💥😱 کپی❌ ارتباط باخانم خونه🥰👇🏻 @mobina8418sh آنلاین شاپمون👇🏻🧴🛍️ https://eitaa.com/mahli_mobina کانال تبلیغات☺️👇🏻 https://eitaa.com/tablighatamir_mobina
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت امیرالمومنین حضرت علی علیه‌السلام در روز یک‌شنبه یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام "ای صاحب جلال و بزرگواری" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ «السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَالدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ، الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ بِالْإِمَامَةِ، وَعَلىٰ ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَنُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ. السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَالْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ، يَا مَوْلاىَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ، هَذاَ يَوْمُ الْأَحَدِ وَهُوَ يَوْمُكَ وَبِاسْمِكَ، وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَجارُكَ، فَأَضِفْنِى يَا مَوْلاىَ وَأَجِرْنِى، فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيافَةَ، وَمَأْمُورٌ بِالْإِجارَةِ، فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ، وَرَجَوْتُهُ مِنْكَ، بِمَنْزِلَتِكَ وَآلِ بَيْتِكَ عِنْدَاللّٰهِ، وَمَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ، وَبِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ‌اللّٰهِ صَلَّى‌اللّٰهُ‌عَلَيْهِ‌وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَعَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ» «سلام بر شجره نبوت و درخت تنومند هاشمی، درخت تابان و بارور به برکت نبوّت و خرّم و سرسبز به حرمت امامت و بر دو آرمیده در کنارت آدم و نوح (درود بر آن‌ها باد). سلام بر تو و بر اهل‌بیت پاک و پاکیزه‌ات، سلام بر تو و بر فرشتگان حلقه‌زننده بر دورت و گردآمده بر قبرت، ای مولای من، ای امیرمؤمنان، امروز روز یکشنبه و روز تو و به نام توست و من در این روز میهمان و پناهنده به توأم، ای مولای من، از من پذیرایی کن و مرا پناه ده، چه همانا تو کریمی و مهمان‌نوازی را دوست می‌داری و از سوی خدا مأمور به پناه دادنی، پس برآور خواهشی را که برای آن در این روز بسوی تو میل نمودم و آن را از تو امید دارم، به حق مقام والای خود و جایگاه بلند اهل‌بیتت نزد خدا و مقام خدا نزد شما و به‌حق پسر عمویت رسول خدا که خدا بر او و خاندانش، همه و همه درود و سلام فرستد.»
سلام و صبح بخیر با خبرای سوپرایزی😁😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن لیاقت مادر شدن داره چون این حس در وجودش تعریف شده❤️🦋 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
خوب خوب اگه میخوای بفهمی سوپرایز چی بوده همین الان تلویزیون روشن کن بزن کانال یک سوپرایز و ببینی😉😁😍
مبیناتون😁
خونه امیرعلی ومبینا🏠❤️
خانواده میم مارو تحویل بگیرید😁😍😍
هدیه روز زن🥺❤️
دخترا خیلی پیام دادید ورا نگفتید چون گوشیم شارژ نداشت ادمین عکسا گذاشت برم خونه کلیپ کامل میزارم براتون
نظرتون چیه یک کلیپ طنز بزارم براتون 👀😁 دیشب با اقای همسر درست کردیم هدیه روز مادر😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم کلیپ طنزمون فقط جهت شادی و لبخند شما مثل همیشه تحویلش بگيريد و اینکه روز همه مامانا گل مبارک😊💕 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
دوستان کلیپمون صداهاش ضعیف بود فردا براتون با ادیت میفرستم
رفیـــق ڳوش ڪن🙃♥️ خـــدا میخاد صداٺ بزنه☺️😍🗣 نزدیک اذانه🍃🕌 بلند شو مؤمݩ😇📿 اصلا زشتھ بچھ مسلمۅݩ مۅقع نماز تۅ فضاے مجازے باشھ!!🙄😶🙊 اللّٰہ🌙💌 نٺ گوشے←"OFF"❎ نٺ الهے←"ON"✅ وقٺ عاشقیہ😍 ببینم جا نـــماز هاٺون بازه؟🤨🧐 وضـــو گرفٺید؟🤔😎 اگ جواب بݪہ هسٺ ڪہ چقد عالے😉👏💯 اݪٺمآس دعــــآ...🤲📿 اَݪݪہُمَ عَجݪ ݪِوَݪیڪَ اݪـفَرج🦋🌿 پآشـــو دیگه🙂🚶🏻‍♀ ☺️🌱
30.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز اول وقت جماعت 💕☺️💓 نماز هاتون قبول حق مارو هم موقع نماز دعا کنید🙏🥰 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
حس بودنت قشنگترین حس دنیاست تو باشی هر روز را نه ، هر ثانیه را عشق است ❤️   💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به چیزای مثبت فکر کن تا برات اتفاقات خوب رخ بده👍👌 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
31.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پشت صحنه صدا و سیما خانواده میم🥰 و خونه امیرعلی و مبینا 😍🥰 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام سلام حالتون چطوره؟🥰 یه چایی گرم تو این زمستون سرد خیلی میچسبه☕️☺️ 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
سلام سلام خیلی خیلی خوش اومدی اعضا جدید خونه ما😍🥰 پیوستن یادت نره رفیق😉🤝 خونه ما☺️🍿 من مبینام 🥰 متولد خرداد ۸۴وساکن تهران☺️ دانشجو زیست جانوری دانشگاه علوم پزشکی هستم☺️ تو سن ۱۸سالگی ازدواج کردم و سالگرد یک سالگیمون عروسی گرفتیم اومدیم خونمون 🥰 و الان چند ماه که اومدیم سر خونه زندگیمون😇 اقا امیرعلی همسرم 🥰 متولد تیر ۷۶😉 شغلشون معاون مدرسه هستند🧐 ولی رشته همسرم بازیگری و کارگردانی هستش😁 ما تو این کانال یک زندگی ساده و پر از عشق و محبت داریم که قرار از روزمرگی های عروس و داماد با وسایل نو به اشتراک بزاریم☺️ برای اینکه راحت تر پیدا کنی😉👇🏻 داستان اشنایی🫀💍 عکس های عروسیمون👰🏻‍♀🤵🏻‍♂ ولاگ خونمون🏡 رمان های اخر هر شب🔖🖇 امیدوارم لحظات خوب وبه یاد موندنی💞 رو کنار هم داشته باشیم💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط به موفقیت فکر کنید نه به شکست. همیشه بگوئید من برنده خواهم شد.هنگام رقابت با دیگران به خود بگوئید " من از بهترینها هستم ". فڪرکردن به موفقیت ذهن شما را عادت مے دهد تا برنامه هایے طراحے کنید که منجر به موفقیت مے شوند و فکر شکست دقیقا بر عکس عمل مے کند. 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
به وقت ناهار تنهایی😁 امروز دیگه اقای همسر کلاس دارن ناهار تنها باید بخورم🥲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها کسی که می تونه حالتو خوب کنه خودتی؛ پس به دیوار خودت تکیه کن ☘️تو هیچی کم نداری 🤍فقط کاقیه خودت و باور کنی 𓆩♡𓆪️ 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی همسرت داره میاد غذا هم سوخته🥲😅😂 مسخرم نکنیدا🙈😂 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ❤️ محبت به همسر عار نیست ✨ نکات دکتر عزیزی برای تعامل بین زن وشوهر 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
قربون نقاشی رنگا رنگ خدا برم😍🍊🍎 یکم انرژی بگیریم💪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارامش:به وقت یک فنجون چایی با بوی دلنشنین عود با بوی دارچین☺️☕️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 گفت: _یه بار تو خیابان ماشین نداشتم.اتفاقی امین رو دیدم.سوارم کرد. بوی غذا تو ماشینش پیچیده بود..شویدپلو با ماهیچه بود. بهش گفتم غذا خوردی؟..گفت آره..گفتم عجب غذایی بوده.چه بویی داشت.از کجا خریده بودی؟..گفت گرسنه ته؟..گفتم آره ولی این بو آدم سیر هم گرسنه میکنه..یه ظرف غذا از صندلی عقب برداشت و به من داد.غذای خونگی بود.گفتم خودت خوردی؟..گفت خوردم.سیرم.منم حسابی خوردم.گفتم به به،خیلی خوشمزه ست.مامانت درست کرده؟..لبخند زد و گفت نه،خانومم درست کرده..از حرفش تعجب کردم.گفتم ازدواج کردی؟..گفت عقدیم..گفتم پس وقتی ازدواج کنی حسابی چاق میشی با این دستپخت خانومت.. بهش گفتم حتما بعد عروسیت منم شام دعوت کن خونه ت. مامان و بابا به من نگاه میکردن... به وحید نگاه کردم،سرش پایین بود و با غذاش بازی میکرد.بالبخند گفتم: _حالا که دستپخت منو خوردی و میدونی قضیه بقال و ماست ترش یا سوسکه و دست و پای بلوری نیست،ترجیح میدی رژیم بگیری یا هیکل ورزشکاریت رو از دست بدی؟ وحید لبخند زد.سرشو آورد بالا و گفت: _نمیدونم.انتخاب سختیه.نمیتونم یکی شو انتخاب کنم. همه مون خندیدیم. وقتی وحید رفت مشغول شستن ظرف ها بودم.مامان آشپزخونه رو مرتب میکرد.گفت: _زهرا -جانم مامانم. -وحید پسر خیلی خوبیه.لیاقتشو داره که همه ی قلبت مال وحید باشه. نفس غمگینی کشید و گفت: _سعی کن دیگه به امین فکر نکنی. مامان رفت ولی من به حرفهای مامان و به حرفهای امروز وحید فکر میکردم... امین برای من خاطره ی شیرینی بود.خاطره ای که پر از تجربه ست برای اینکه الان زندگی خوبی داشته باشم. شب دوم عقدمون خونه پدروحید دعوت بودم. وحید اومد دنبالم.وقتی رسیدیم خونه شون،زنگ آیفون رو زد بعد با کلید درو باز کرد و گفت: _بفرمایید. وارد حیاط شدم... حیاط باصفایی داشتن. چند تا باغچه کوچیک و چند تا درخت داشت.درب ورودی خونه باز شد و مادر و خواهرهای وحید اومدن جلوی در.مادروحید اومد جلو و بامهربانی بغلم کرد،بعد خواهرهای وحید.وارد خونه شدیم.با پدروحید هم بامهربانی احوالپرسی کردم. خونه بزرگی داشتن.اتاق های خواب طبقه بالا بود. روی مبل نشستیم.وحید کنارم بود.بقیه همه رو به روی ما بودن.ساکت و بالبخند به من و وحید نگاه میکردن؛بدون هیچ حرفی.به اعضای خانواده وحید دقت کردم. پدروحید مردی متشخص و مهربان بود.ظاهر وحید شبیه پدرش بود طوری که آینده ی وحید رو میشد دید.فقط چشمهای وحید مشکی بود و چشمهای پدرش قهوه ای. مادروحید هم زنی مهربان و فداکار و بامحبت بود.نمونه واقعی مادر ایرانی. وحید فرزند بزرگ خانواده بود.برادر کوچکتر از خودش داشت که مأمور نیروی انتظامی بود و چهار سال قبل تو درگیری شهید شده بود. نرگس سادات دختر آرام و مهربانی بود.سه سال از من کوچکتر بود و دانشجو. بعد نجمه سادات،دختر پرنشاط و شوخ طبع که هجده سالش بود و پشت کنکوری. منم بالبخند و محبت بهشون نگاه میکردم.خیلی طول کشید.خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین. وحید بالبخند به خانواده ش گفت: _بسه دیگه.نشستین اینجا فیلم سینمایی نگاه میکنین؟..خانومم آب شد همه خندیدیم. مادروحید گفت... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت 93 مادر وحید گفت: _اگه دوست داشتی به من بگو مامان، خوشحال میشم. از این حرفش خیلی خوشحال شدم. بغلش کردم و گفتم: _خداروشکر که مامان خوب و مهربونی مثل شما بهم داده. مامان خوشحال شد.پدروحید بالبخند گفت: _منم خوشحال میشم بهم بگی بابا. بامهربونی نگاهش کردم و بالبخند گفتم: _..نه. همه باتعجب نگاهم کردن.وحید خیلی جدی گفت: _چرا؟! به پدر وحید گفتم: _من شما رو به اندازه پدرم دوست دارم ولی وقتی خودم سادات نیستم،نمیتونم به کسی که مادرشون حضرت فاطمه(س) و جدشون پیامبر(ص)هستن،بگم بابا. وحید گفت: _آقاجون چطوره؟ همه به وحید نگاه کردیم.به پدروحید نگاه کردم.بدون لبخند نگاهم میکرد. جدی گفت: _هر چی خودت دوست داری بگو. رفتم کنارش نشستم.دستشو بوسیدم و گفتم: _از من ناراحت نباشین. بامهربونی گفت: _نه دخترم.ناراحت نیستم.من تا حالا دو تا دختر داشتم الان خداروشکر سه تا دختر دارم.چه فرقی میکنه چی صدام کنی.مهم اینه که شما برای ما عزیزی. از اون به بعد من آقاجون صداشون میکنم. وقتی وحید میخواست منو برسونه خونه،سویچ ماشین شو بهم داد و گفت: _تو رانندگی کن. لبخند زدم و سویچ رو گرفتم.تمام مدت فقط به من نگاه میکرد.مثل من که وقتی رانندگی میکرد فقط به وحید نگاه میکردم. منم مدام صحبت میکردم و بامحبت باهاش حرف میزدم و شوخی میکردم. وقتی رسیدیم ماشین رو خاموش کردم.گفتم: _رسیدیم. وحید اطرافشو نگاه کرد.گفت: _چه زود رسیدیم؟! -نخیر.شما محو تماشای بنده بودید، متوجه گذر زمان نشدید خندید.گفتم: _اگه راننده شخصی خواستین درخدمتم. مخصوصا اگه اینجوری نگاهم کنی و لبخند بزنی...وحید -جانم -خداحافظ پیاده شدم و رفتم تو حیاط.وحید هم ماشین روشن کرد و رفت. من سعی میکردم همیشه و با وحید رفتار کنم.... بخاطر احترام ویژه تری میذاشتم. همیشه پیش پاش بلند میشدم. حتی اگه برای چند ثانیه از پیشم میرفت، وقتی دوباره میومد بلند میشدم. هیچ وقت کمتر از گل بهش نمیگفتم.از لفظ تو استفاده نمیکردم.هیچ وقت با صدای بلند باهاش صحبت نمیکردم. شب بعدش وحید،محمد و خانواده ش رو برای شام به یه رستوران سنتی دعوت کرد... وحید و محمد خیلی با هم صمیمی بودن. اکثرا همدیگه رو داداش صدا میکردن... وقتی مجرد بودم میدونستم محمد یه دوست خیلی صمیمی داره که بهش میگه داداش ولی هیچ وقت کنجکاوی نکردم کسی که داداش من بهش میگه داداش،کی هست. روی تخت نشسته بودیم... من و مریم کنار هم بودیم.محمد کنار مریم و وحید کنار من بود.محمد و وحید رو به روی هم بودن. کلا وحید بچه ها رو خیلی دوست داشت. ضحی و رضوان هم وحید رو خیلی دوست داشتن.بغل وحید نشسته بودن و باهاش حرف میزدن.من از این اخلاق وحید خیلی خوشم میومد.به نظرم مردی که تو مجردی با همه بچه دوست باشه یعنی خیلی مهربونه پس حتما با همسرش و بچه های خودش مهربون تره ضحی و رضوان رابطه شون با من خیلی خوب بود ولی وقتی وحید بود دیگه منو تحویل نمیگرفتن. من بیشتر ساکت بودم و به رفتارهای وحید دقت میکردم.وحید با لبخند و مهربونی هم با بچه ها بازی میکرد هم با محمد شوخی میکرد هم با من صحبت میکرد.با مریم هم برخورد میکرد ولی باز هم مهربون بود.بهش میگفت زن داداش.کلا خیلی باهاش صحبت نمیکرد.هروقت هم که میخواست حرفی بهش بگه یا سرش پایین بود یا به محمد نگاه میکرد.من از و وحید خیلی خوشم میومد. محمد بالبخند کمرنگی به وحید گفت: _از اینکه قبلا یک بار هم به حرف مامانت گوش ندادی و حتی نخواستی خواهر منو ببینی پشیمون نیستی؟ وحید لبخند زد و گفت: _آره. محمد همونجوری که به وحید نگاه میکرد گفت: _اگه تو زودتر میومدی شاید زهرا دیگه با امین ازدواج نمیکرد و اون همه سختی نمیکشید. وحید ناراحت سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت. گفتم: _هیچ کدوم از کارهای خدا بی حکمت نیست. زهرای قبل از امین مناسب زندگی با وحید نبود...همسروحید باید باشه. اون زهرا.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💭خونه امیرعلی و مبینا❤️🥰 http://eitaa.com/khonehmobina84
در روز سه شنبه یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین "ای مهربان ترین مهربانان" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ «السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا خُزَّانَ عِلْمِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا تَرَاجِمَةَ وَحْيِ اللَّهِ‏ «سلام بر شما (حضرت امام زين العابدين و حضرت باقر و حضرت صادق «ع» ) باد اى خازنان گنجينه علم خدا سلام بر شما باد اى مفسران وحى خدا السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا أَئِمَّةَ الْهُدَى السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا أَعْلاَمَ التُّقَى السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلاَدَ رَسُولِ اللَّهِ‏ سلام بر شما اى پيشوايان هدايت خلق سلام بر شما باد اى نشانه ‏هاى روشن تقوى سلام بر شما باد اى فرزندان رسول خدا. أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ مُعَادٍ لِأَعْدَائِكُمْ مُوَالٍ لِأَوْلِيَائِكُمْ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ‏ من به حقانيت و امامت شما شناسا و معترفم و به شأن و مقام شما بصيرم با دشمنان شما دشمن و با دوستان شما دوستم پدر و مادرم فداى شما درود خدا بر شما باد اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَالَى آخِرَهُمْ كَمَا تَوَالَيْتُ أَوَّلَهُمْ‏ وَ أَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ وَ أَكْفُرُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللاَّتِ وَ الْعُزَّى خدايا من ‏چنانكه اول آنها (پيغمبر) را دوست مى دارم محققا آخر آنها (اهل بيت او) را دوست مى دارم و بجز آنها از هر كه مدعى مقام آنهاست بيزارم و به جبت و طاغوت ستمكار (و مدعيان دروغ) و بت لات و عزى كافرم صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ يَا مَوَالِيَّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‏ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَ سُلاَلَةَ الْوَصِيِّينَ درود خدا بر شما باد اى پيشوايان من و رحمت و بركات خدا درود بر تو باد اى بزرگ اهل عبادت و عنصر پاك اوصياء پيغمبر السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صَادِقاً مُصَدَّقاً فِي الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ سلام بر تو اى حامل علوم پيغمبران حق درود بر تو اى صادق مصدق در گفتار و كردار يَا مَوَالِيَّ هَذَا يَوْمُكُمْ وَ هُوَ يَوْمُ الثُّلاَثَاءِ وَ أَنَا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ‏ اى پيشوايان من اين روز سه شنبه متعلق به شماست و من در اين روز مهمان شما هستم وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِمَنْزِلَةِ اللَّهِ عِنْدَكُمْ وَ آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ»‏ و پناهنده به شما پس از من مهمان نوازى كنيد و مرا پناه دهيد به مقام و منزلتى كه خدا را نزد شماست و اهل بيت شما كه خوبان و پاكان عالمند.»