🌷بوی عطر خدا🌷
#رمان #کتابسهدقیقهدرقیامت #قسمتهفتادسوم نشانه ها پس از ماجرايي كه براي پسر معتاد اتفاق
#رمان
#کتابسهدقیقهدرقیامت
#قسمتهفتادچهارم
يكباره ياد صحنه هايي افتادم كه از حساب و كتاب اعمال ديده بودم.
ياد آن پيرمردي كه به من تهمت زده بود و به خاطر رضايت من، ثواب حسينيه اش را به من بخشيد.
اين افكار و صحنه ناراحتي آن پيرمرد، همينطور در مقابل چشمانم بود. باخودم گفتم: بايد پيگيري كنم و ببينم اين ماجرا تا چه حد صحت دارد. هرچند مي دانستم كه مانند بقيه موارد، اين هم واقعي است. اما
دوست داشتم حسينيه اي كه به من بخشيده شد را از نزديك ببينم.
به آن پيرمرد گفتم: فلاني را يادتان هست؟ همان كه چهار سال پيش مرحوم شد.
گفت: بله، خدا نور به قبرش بباره. چقدر اين مرد خوب بود. اين آدم بي سر و صدا كار خير مي كرد. آدم درستي بود. مثل آن حاجي
كم پيدا مي شود.
گفتم: بله، اما خبر داري اين بنده خدا چيزي تو اين شهر وقف كرده؟ مسجد، حسينيه؟!
گفت: نميدانم. ولي فلاني خيلي با او رفيق بود. حتماً خبر دارد.
الان هم داخل مسجد نشسته.
بعد از نماز سراغ همان شخص رفتيم. ذكر خير آن مرحوم شد و سؤالم را دوباره پرسيدم: اين بنده خدا چيزي وقف كرده؟
اين پيرمرد گفت: خدا رحمتش كند. دوست نداشت كسي خبردار شود، اما چون از دنيا رفته به شما مي گويم.
ايشان به سمت چپ مسجد اشاره كرد و گفت: اين حسينيه را ميبيني كه اينجا ساخته شده. همان حاج آقا كه ذكر خيرش را كردي اين حسينيه را ساخت و وقف كرد. نمي داني چقدر اين حسينيه خير و بركت دارد.
الان هم داريم بنايي مي كنيم و ديوار حسينيه را برمي داريم و ملحقش مي كنيم به مسجد، تا فضا براي نماز بيشتر شود.
ادامه دارد...
باماهمراه باشید❤️
@khooooodaaaaa
🌸🌸🦋🦋🌸🌸