به خیالم او را فراموش کرده بودم تا دیدمش.
آنجا فهمیدم، جان که نمیشود ز تن رها شود.
باغ خرمالو؛
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تک تک سلولهای تنم نیاز به بودنت دارن
اما حیف ..
حیف که خیلی دوری ازم:))
باغ خرمالو؛
تک تک سلولهای تنم نیاز به بودنت دارن اما حیف .. حیف که خیلی دوری ازم:))
یه فاتحه لطف میکنید؟
«وَ لاتُعَنِّنی بِطَلَبِ مالَمْ تُقَدِّرْ لی فیهِ رِزْقاً.»
در جستجوی آنچه برایم مقدر نکردهای، خستهام مکن..
امیدوارم روزی یادم نره که با روزها با عشق زودتر از موعود هر صبح بیدار میشدم
و با زور و زحمت راهی میشدم تا برم و به درد دلها گوش بدم
باهاشون همدردی کنم و در نهایت آدم امنی باشم براشون:)
اول بار كه چشمانش را ديدم، گفتم:
خدایا اندوهش شبیه اندوه من است،
ساکت و سرسخت..
باغ خرمالو؛
تمام تلاشم داره صرف این میشه که انسانِ بهتری باشم
میخوام ببینم سه ماه دیگه
کجای زندگیم:))
اینم یه نشونهی کوچولو به یاد امروز