حرمله گفت: پدر را بزنم یا پسر، یا بن ذوالجوشن؟
شمر گفت: پسر را بزن، پدر خودش میافتد..
آرزو دارم که حسین بن علی ع، پسری به من عطا کند و نامش را علـی بگذارم.
و زان پس، هرکجا که روضهی شش ماههی رباب را شنیدم، آنچنان گریه کنم که انگار علیِ خودم تیر خورده و فدای حسین ع شده.
و نیم نگاهی سویش بیندازم، شاید کمی درک کنم که بانو رباب در مصیبت کربلا چه کشید ..
ببخشید اگه دلتون با این متن لرزید بچه ها، ولی؛
میگن رفت و آمد سیدالشهداء یک دلیل بیشتر نداشته.
وقتی گلو بریده میشه، آدم هی دست و پا میزنه، هی بیهوش میشه. ذره ذره جان میده.
دلیل رفت و برگشت سیدالشهداء به سمت خیمه ها از سر شرمندگی نبوده. حضرت فکر میکردن، علی اصغرشون ع دیگه تموم کرده، ولی هی دست و پا میزد و هی بیهوش میشد 💔
توی دعای عرفه
یه جایی هست امام حسین از خدا تشکر میکنه
میگه خدایا ممنونم نذاشتی پسر ابراهیم جلوی چشماش ذبح بشه
آخ علیاصغرم :)
آخ علی اکبرم:)
ای داد از دل پارهی حسینم..
داشتم کمد رو جمع میکردم،
تسبیح توی دستم پاره شده و هر دانهاش یک سمت رفت.
هیچی ! فقط خواستم بگم،
ریز ریزی ولی عزیز تو، چه کنم از عبا نریزی تو؟
باغ خرمالو؛
داشتم کمد رو جمع میکردم، تسبیح توی دستم پاره شده و هر دانهاش یک سمت رفت. هیچی ! فقط خواستم بگم، ریز
حضرت علی اکبر ع خیلی مظلوم بود.
شنیدم که در مقتل نوشته اند :
اول تیری به گلو اثابت کرد، خواستند سوار بر اسب شوند و سمت پدر روانه شوند، خونِ گلو در چشم اسب وارد شد و اسب راه را گم کرد. سمت سپاه دشمن تاخت و آن حرامی ها کوچه باز کردند. که مبادا ضربه زدن به علی اکبر ع، در توان یکی نباشد.
اما آن وسط، پیری گفت:
آرام باشید جوانها، کمی فاصله بگیرید تا نوبت به همه برسد..
انگار که حلوای دستشان بودی، آنهم شمایی که شیرینی حسین ع و لیلا بودی :)
باغ خرمالو؛
داشتم کمد رو جمع میکردم، تسبیح توی دستم پاره شده و هر دانهاش یک سمت رفت. هیچی ! فقط خواستم بگم، ریز
روضهخون دیشب میگفت
نخ تسبیحتو پاره کن
بنداز وسط جمعیت
یه پیرمردو بیار
بگو اینا رو جمع کن ...
میگفت اگر میخوای بدونی خدا دوستت داره یا نه،
ببین عشق امامحسین[ع] توی دلت هست یا نه..
خداجونم، منم دوستت دارم خب :)