با انسان ها؟ نیک باش عزیز من
اما کمرنگ، رقیق و بسیار دور؛ چرا که هیچ موجودی به اندازه ی آدمیزاد، نمیتواند از خوبی پشیمانت کند
حس میکنم این روحیهی همهچیز خواهیم منو به خاک سیاه میشونه
چرا باید برم انقد چرت و پرت نگاه کنم بعد به خاطر نداشتن پول برای خریدشون هارتم بشکنه؟
مثلاً کیف کمری به دردم میخوره آخه
ولی من الان باید چمدون میبستم و راهی میشدم مشهد:)
نه اینکه بشینم درس بخونم و امتحان بدم
و کاش یاد بگیریم خوشحالی آدمها گذرا ست، سعی نکنیم اون رو از همدیگه بگیریم. گرفتن شادی از دل کسی، میتونه ظالمانهترین کاری باشه که بتونی انجام بدی. اگه دیدی کسی میخنده که دیشب رو با حال خراب گذرونده، بهش نگو تو تا چند ساعت پیش گریه میکردی حالا چیشد؟ شاید یکی برای رهایی از غم میخنده. لبخند میزنه تا کسی روح بیمارش رو نبینه.. بجای اینکه لبخندش رو بگیری، بغل براش باز کن. تنهای خسته نیاز به آغوش دارن، نه حرفهای بُرندهتر از شمشیر که یادآور زخمهاشونه.
«به شانهام زدهای
که تنهاییام را تکانده باشی
به چه دلخوش کردهای؟
تکاندنِ برف
از شانه های آدم برفی؟»
باغ خرمالو؛
میدونید چی خوشحالم میکنه ؟😭 فردا بعد امتحان خودم رو به آیس موکا دعوت میکنم
این قضیه هم بین خودمون میمونه
چون مامانم بفهمه از هفت جهت به روش سامورایی پارهام میکند