«ای شبزندهدارِ میانِ شب و سحر، غرق در خاطره...
آیا این شبهای بیپایان، سودی داشت در بازگرداندنِ آن غایب؟»
باغ خرمالو؛
حسین جان ببخشید که دست زمونه منو از تو دور کرد اما خودت گفتی أنَا قَتیلُ العَبَرَةِ اومدم برات گری
«آیا چُنان که لایق فراٰق توست ، برایت میگریم؟
همچون یعقوب در فراٰق یوسـف»