باغ خرمالو؛
«قلبهایمان از عشق نمیپسندند مگر سختتریناش را.» 0:38
بیاید پلی کنیم و غرق بشیم توی شعر مولانا 💖
درست در یک لحظه،
هم گریه می کرد و هم می خندید؛
شبیه تلاوت آیهی "ان مع العسر یسرا"*
*بی تردید، با هر سختی آسانی ای هست...
باغ خرمالو؛
دیشب تقریبا از یه فروپاشی روانی جون سالم به در بردم حتی نمیتونستم به خودم دلداری بدم و بگم درست میشه
داشتم فکر میکردم چرا جدیدا مودی عمل میکنم؟
مثلاً همین امروز صبح چشمام از گریه باز نمیشد
و الان ساعت سۀ نصفه شب از خنده قهقهه میزنم
چرا نمیتونم روی یه احساس تمرکز کنم و همونو بروز بدم؟
جدیدا از هر احساسی که دارم فرار میکنم بدون اینکه تجربهشون کنم
و حقیقتا این موضوع منو داره به سمت خنثی شدن میبره
دیگه چیزی به وجدم نمیاره یا چیزی انقدرها هم ناراحتم نمیکنه
این خنثی شدن احساسات خوب نیست ، چون جریان زندگی رو مختل میکنه
فقط باید سعی کنیم احساسی که داریم رو تجربه کنیم نه اینکه دفن کنیم که بعدها ممکنه قلبمون از حجم احساسات دفن شده بوی تعفن بگیره
از برای امروز🤍
[دوست قدیمی/موکای خنک/رژیم فست/خندیدن به ترک دیوار/پلنگ صورتی/ایستگاه مترو اشتباهی/باشگاه هشت صبح/پیراشکی پیتزا/بریم بستنی بخوریم؟]