میتونم بگم توی کل خیابونهای انقلاب ، توی ایستگاه مترو ، توی اتوبوس
فقط صدای ما بود که از خنده به حد پارگی رسیده بودیم
نه اینکه روحیمون زیر خط فقر بود ، الان بهتره
باغ خرمالو؛
میتونم بگم توی کل خیابونهای انقلاب ، توی ایستگاه مترو ، توی اتوبوس فقط صدای ما بود که از خنده به ح
و اضطراب اجتماعی هم برامون معنایی نداشت
با همه همراه میشدیم و میخندیدیم و حرف میزدیم
یه خاطرهی دیگه از امروز بگم؟
وقتی داشتم موکا سفارش میدادم ، یه آقای مسن نشسته بود داشت نقاشی میکشید
و واقعا طرحی که میکشید مجذوب کننده بود
یه نگاه به صورتش کردم و یه نگاه به قلمی که معلوم بود خیلی ازش استفاده کرده و پایانش نزدیکه
و توی سرم میگفتم جای هنرمندا که کف خیابون نیست
ذوق کردم برای طرح و بغض کردم برای وضعیتی که بود
اما میگفتم آدما اگه در بدترین حالت ممکن هم باشن ، نباید یادشون بره که چه توانایی دارن
این مهمترین اصل پایداری و زنده موندنه
باغ خرمالو؛
ای چشم تو شیشهی عمر من آغوش تو غربتم را وطن...
لطفاً این رو بشنوید و دوستش داشته باشید و خودتون رو به دست ریتم بسپارید
هرگز نخواستم که از عشق افسانهیی بیاٰفرینم؛
باور کن!
من میخواستم که با دوست داشتن زندگی کنم ، کودکانه و ساده و روستایی
من از دوست داشتن فقط لحظهها را میخواستم
آن لحظهیی که تورا به نام مینامیدم
آن لحظهیی که خاکستریِ گذرای زمین در میان موج جوشانِ مِه ، رطوبتی سحرگاهی داشت
آن لحظهیی که در باطلِ اباطیلِ دیگران نیز خرسندی کودکانهیی میچرخید
لحظهی رنگینِ زنان چایچین
لحظهی فروتنِ چایخانههای گرم ، در گذرگاه شب
لحظهی دست باد بر گیسوان تو
لحظهی نظارتِ سرسختانهی ناظری ناشناس برگذرِ سکون
من از دوست داشتن ، تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان میخواستم
[نادر ابراهیمی]
باغ خرمالو؛
هرگز نخواستم که از عشق افسانهیی بیاٰفرینم؛ باور کن! من میخواستم که با دوست داشتن زندگی کنم ، کودکان
قلبم گیلی ویلی میره وقتی میخونمش
«و اگر از شما در مورد شانس بپرسند..
پس بگو: از چهار هزار دین دنیا
من مسلمان شیعه و عاشق علی علیه السلام به دنیا آمدم..»
پن: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ.
باغ خرمالو؛
«و اگر از شما در مورد شانس بپرسند.. پس بگو: از چهار هزار دین دنیا من مسلمان شیعه و عاشق علی علیه الس
اسم "علی" منو به وجد میاره
اسم حضرت پدرمون ، مولای ما
دوست دارم اگه روزی پسردار شدم اسم بهترین انسان دنیا رو روش بذارم
و بهش بگم علیِ مادر سعی کن مثل اسمت مرد بزرگی بشی
یادم میاد اولین باری که کتاب سه قطره خون اثر آقای صادق هدایت رو خوندم
به قدری این کلمات توی ذهنم و روحم رخنه کرده بود که تا چند روز و حتی چند هفته به معنای واقعی کلمه نمیتونستم زندگی کنم
چند روز قبل که رفته بودم انقلاب ، چیزی که توجهم رو جلب کرد این بود که چقدر کتابهای زرد و با ادبیات ناامید کننده زیاد شده
شما فرض کنید اولین کتابی که یه فرد ۱۴ ۱۳ ساله میخونه ، همین کتابا باشه
واقعا بعدها توی زندگی براش مشکل ایجاد نمیکنه ؟
باغ خرمالو؛
یادم میاد اولین باری که کتاب سه قطره خون اثر آقای صادق هدایت رو خوندم به قدری این کلمات توی ذهنم و ر
کتاب خوب بخونید ، فیلم خوب ببینید ، با آدمهای درست معاشرت کنید
به خودتون برسید ، روی رشد خودتون وقت بذارید
در نهایت و تا آخر زندگی همینا براتون موندگاره🤍