هرگز نخواستم که از عشق افسانهیی بیاٰفرینم؛
باور کن!
من میخواستم که با دوست داشتن زندگی کنم ، کودکانه و ساده و روستایی
من از دوست داشتن فقط لحظهها را میخواستم
آن لحظهیی که تورا به نام مینامیدم
آن لحظهیی که خاکستریِ گذرای زمین در میان موج جوشانِ مِه ، رطوبتی سحرگاهی داشت
آن لحظهیی که در باطلِ اباطیلِ دیگران نیز خرسندی کودکانهیی میچرخید
لحظهی رنگینِ زنان چایچین
لحظهی فروتنِ چایخانههای گرم ، در گذرگاه شب
لحظهی دست باد بر گیسوان تو
لحظهی نظارتِ سرسختانهی ناظری ناشناس برگذرِ سکون
من از دوست داشتن ، تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان میخواستم
[نادر ابراهیمی]
باغ خرمالو؛
هرگز نخواستم که از عشق افسانهیی بیاٰفرینم؛ باور کن! من میخواستم که با دوست داشتن زندگی کنم ، کودکان
قلبم گیلی ویلی میره وقتی میخونمش
«و اگر از شما در مورد شانس بپرسند..
پس بگو: از چهار هزار دین دنیا
من مسلمان شیعه و عاشق علی علیه السلام به دنیا آمدم..»
پن: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ.
باغ خرمالو؛
«و اگر از شما در مورد شانس بپرسند.. پس بگو: از چهار هزار دین دنیا من مسلمان شیعه و عاشق علی علیه الس
اسم "علی" منو به وجد میاره
اسم حضرت پدرمون ، مولای ما
دوست دارم اگه روزی پسردار شدم اسم بهترین انسان دنیا رو روش بذارم
و بهش بگم علیِ مادر سعی کن مثل اسمت مرد بزرگی بشی
یادم میاد اولین باری که کتاب سه قطره خون اثر آقای صادق هدایت رو خوندم
به قدری این کلمات توی ذهنم و روحم رخنه کرده بود که تا چند روز و حتی چند هفته به معنای واقعی کلمه نمیتونستم زندگی کنم
چند روز قبل که رفته بودم انقلاب ، چیزی که توجهم رو جلب کرد این بود که چقدر کتابهای زرد و با ادبیات ناامید کننده زیاد شده
شما فرض کنید اولین کتابی که یه فرد ۱۴ ۱۳ ساله میخونه ، همین کتابا باشه
واقعا بعدها توی زندگی براش مشکل ایجاد نمیکنه ؟
باغ خرمالو؛
یادم میاد اولین باری که کتاب سه قطره خون اثر آقای صادق هدایت رو خوندم به قدری این کلمات توی ذهنم و ر
کتاب خوب بخونید ، فیلم خوب ببینید ، با آدمهای درست معاشرت کنید
به خودتون برسید ، روی رشد خودتون وقت بذارید
در نهایت و تا آخر زندگی همینا براتون موندگاره🤍
زمانی که ما از طرف مقابل تمام رشتههای عشق و علاقه را بریدیم
تنها سکوت خواهیم کرد
خیلی با استادمون همزادپنداری میکنم
یهو وسط جدی بودن ، شوخ میشه
با صدای دوبلوری صحبت میکنه
یهو دوباره میره سراغ درس
اصلا این خود منم=)))
باغ خرمالو؛
یکم دیگه میخوابیدم توی خواب با تمامی دشمنان آشتی و ماچ و بغل میکردم
از این سناریوهایی که توی ذهنم اتفاق میفته و بعد میره توی ضمیر ناخودآگاهم اصلا خوشم نمیاد
چطور بگم بعد سه ترم توی دانشکده درس خوندن ، نمیدونم کلاسی که فردا دارم کدوم کلاسه
یعنی توی این سه ترم بخدا اگه دیده باشمش🗿