«شَب،
واژهها را میآفرینَد تا
سکوتِ خویش را با آنها بکشد
و هَمنشینِ اَشکها شود...»
دوستان عزیزی که
خاک نقرهای هرمز رو آوردید
یکم بدید به من
فردا همزمان با زنگ خوردن آلارم
بریزم توی سرم
باتشکر
باغ خرمالو؛
«شاید دستِ من هرگز دستِ تُ را نگرفت اما قلبم بارها این کار را کرد.» 1:00
بهم اعتماد کن
پلیـش کن"
بزرگسالی خیلی سخته، امروز به مشکل خوردی و فردا باید ادامه بدی، بابا من میخوام برم زیر پتو.
باغ خرمالو؛
ولی آرامشی که این مسجد داشت :))
أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ..؟
در غزه، آدمها نمیمیرند،
آرامآرام خاموش میشوند...
مثل شمعهایی که باد نمیوزد خاموششان کند،
بلکه نفسهای بریده بریدهشان،
آنها را خاموش میکند.
حس میکنم این تافتهی جدابافتهای که میگن ؛
منم
چرا؟
چون نه آنچنان روابط دوستی مستحکم و طولانی ، نه روابط دیگهای
نمیدونم ، شاید مشکل از ماست؟