eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔑راهکارهایی برای ایجاد روابط صمیمی با همسر 💞به همسرتان و احساسات او توجه کنید . 💕هنگام صحبت با او ، از نگاه مستقیم بی بهره اش نگذارید . 💞محبت خودتان را به او ، بر زبان آورید . 💕عشق خودتان را به او اثبات کنید ! 💞گاهی وقتها لازم است که خودمانی و عاشقانه او را صدا بزنید . 💕گاهی برایش یادداشت و پیامک و جملات عاشقانه بنویسید . 💞همسرتان را با دیگران مقایسه نکنید . 💕به او فرصت حرف زدن بدهید . 💞حرف هایش را با دقت گوش کنید . 💕معانی حرف هایش را بفهمید ، شاید با کنایه و غیر صریح حرف می زند . 💞از همسرتان مدام عکس بگیرید . 💕بدون مناسبت بهم هدیه دهید . 💞برخی کارها را با مشارکت هم انجام دهید . 💕گاهی تنهایی با هم بیرون غذا بخورید ، ولی بچه ها نفهمند . 💞گاهی‌خوشگذرانی دو نفری ، بدون همراهی فرزند ، ضروری است . 👆این موارد ، اصلاً هزینه ای ندارد ، ولی در بهبود و استمرار روابط‌ صمیمی زوجین خیلی ضروری است. Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عکس نوشته ها و جملات ارزشمند از شهید دکتر مصطفی چمران 💐 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 2⃣ با ارسال هر به دیگران، ما را در زمينه سازی ظهور یاری نمایید. ⬇️⬇️ Join @khorshidebineshan
شهیدی که دم در بهشت نگه‌ داشته شده بود...! رفاقت‌های زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای 5» می‌خواست وارد عملیات شود؛ دم خط به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد. رشیدی فرمانده گروهانی به نام ذکی‌زاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی می‌گفت: من و ذکی‌زاده با هم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب ذکی‌زاده را خواب دیدم که به من می‌گفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمی‌آیی؟!»😢 وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید می‌شود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد.💔 🌹خاطره ای به یاد شهیدان ماشاءالله رشیدی و ذکی‌زاده راوی: Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨امام صادق علیه السلام : اگر مهدی(عج)را درک میکردم تمام عمر خادم او میشدم. 📚بحار الانوار جلد ۵۱،ص۱۴۸ Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 اگر مدام خسته هستيد؟ 👈 آهن بدن‌تان كم است. 🔻 اگر پوست‌تان مي‌خارد؟ 👈 روي بدن‌تان كم است. 🔻 اگر سرتان شوره مي‌زند؟ 👈 ويتامين A بدن‌تان كم است. 🔻 اگر مدام عفونت مي‌گيريد؟ 👈 سلنیوم بدن‌تان كم است. 🔻 اگر كمردرد و پا درد داريد؟ 👈 ويتامين D بدن‌تان كم است. 🔻 اگر خشکی دور دهان و بيني دارید‌ ؟ 👈 یعنی ويتامين B12 ‌شما كم است. 🔻 اگر هوس شيريني‌ كرده‌ايد؟ 👈 بدن‌تان كروم كم دارد. 🔻 اگر هوس شكلات كرده‌ايد؟ 👈 بدن‌تان منيزيم كم دارد. 🔻 اگر هوس گوشت كرده‌ايد؟ 👈 بدن تان آهن و روي كم دارد. 💐 دوستان لطفا به اشتراک بگذارید. Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظرات و لطف شما خوانندگان عزیز🌺🌸
سلام روزتان مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله * تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 خورشید استکانِ کمر باریکِ پر شده از چایِ خوشرنگ را درون نعلبکی گل سرخی گذاشته و کنارِ قندان، درون سینیِ گردِ استیل می گذارد. از آشپزخانه خارج شده و به ایوان میرود و حبیب را نشسته در کنجی پیدا می کند. باران بند آمده و حبیب با لذت عطرِ نمِ هوا را به مشام می کشد. خورشید به طرفش رفته، کنارش خم می شود و با یک "بفرمائید" سینی چای را روی زمین می‌گذارد. حبیب با دست کمی خودش را عقب کشیده و پاهایش را جمع می کند و به تخته های حفاظ تکیه می دهد و زیر لب تشکر می کند. خورشید می خواهد به آشپزخانه برگردد که صدای حبیب متوقفش می کند: -خورشید خانوم؟! سر به زیر می گوید: - بله آقای دکتر؟! حبیب به درِ بسته ی سالن اشاره می زند: - چی شد؟! خورشید نگاهش را به در می دوزد و شانه بالا می اندازد: -نمیدونم! حبیب بازدمش را عمیق و آرام بیرون می فرستد و سر تکان می دهد. خورشید با یک قدم به طرف آشپزخانه چرخیده اما دلش آرام نمی گیرد. لبش را زیر دندان گرفته و نگاهی به درِ باز آشپزخانه می اندازد. پلک روی هم می گذارد و روبه روی حبیب چهار زانو می نشیند. ابروهای حبیب بالا می پرند. خورشید خیره به کفِ دستانش می گوید: -آقای دکتر؟! حالِ خاله خوب میشه؟! حبیب شَست و اشاره اش را دور لبش می کشد: -چی بگم؟! این علائمی که شما میگین شبیه به گرفتی رگای قلبه... باید بریم تهران ببریمشون پیش متخصص و احتمالاً نوار قلب بگیرن... ان شاالله که تشخیصم اشتباه باشه.. نگاهش را از بخارِ کج و معوج چایِ داغ برداشته و به چهره ی پرسشیِ خورشید می دوزد و لبخند محوی می زند: - شما میفهمین منظور من از گرفتگی رگای قلبی چیه؟! خورشید لبخند قشنگی زده و سر تکان می دهد: -آره! البته همه ی همه ش رو نمیفهمما... ینی نمیدونم چه طوری رگ قلب میگیره! بعد شما گفتین فشار خونش بالاست... فشار خون ینی چی؟! حبیب استکانِ چای را در دست می گیرد: - ببینید ساده توضیح بدم یه سری چربی ها برای بدن ضرر دارن... اینا که زیاد بشن توی رگای قلب رسوب میکنن و باعث میشن که رگای قلب بگیرن... عینِ گچی که تهِ کتری رسوب میکنه ها، همونطوری!.. ابرو های خورشید بالا پریده و با چشمانِ درشتش به حبیب چشم می دوزد و او لبخند می زند: -فشارِ خونم... اوووم! ببینید قلب خون رو به بدن پمپ میکنه... خون که از توی رگا به همه جای بدن برده میشه به رگ یه فشاری وارد میکنه که اصطلاحاً بهش میگن فشار خون... حالا فشار خونِ مادر بالاست ینی خیلی به رگا فشار میاد... که خب یه سری داروها هستن مثه آتنولول و نیتروگلیسرین که فشار خون رو کنترل میکنن.. Join @khorshidebineshan
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 آرامتر از حد معمول می گوید: -کاش تا رسیدن به شهر حالشون بد نشه که من بتونم یه نیتروگلیسرین تهیه کنم حداقل.. نگاهش را به چشمانِ براق خورشید می دوزد: -راستی شما سواد دارین؟! خورشید لبخند عمیقی زده و سر تکان می دهد: -آره! آقا شعبون قبلِ اینکه بره شهر اینجا مثه همه میرفت سر زمین کار میکرد... ولی چون درس خوندنو دوست داشت، شونزده / هیفده سالش که بود مَش صادق فرستادش شهر که درس بخونه... بعد ما که بچه بودیم آقا شعبون تابستونا که میومد روستا به ما خوندن و نوشتن یاد میداد... فارسی حرف زدنم از آقا شعبون یاد گرفتیم... من و صُراحی بودیم و خاتون و محمد و چند تا دیگه از بچه ها... صُراحی به دو قلوها یه خرده نوشتن یاد داده تازه حبیب قند را به گوشه ی دهانش می فرستد و جرعه ای چای می نوشد: -درس خوندنو دوست داشتین؟! خورشید لبخند دندان نمایی می زند: -خیلی! از همه ی بچه ها من باهوشتر بودم... مَش صادق خودش سوادِ قرآنی داره، بعد من قرآن خوندنو از اون بلد شدم... ولی خب اینجا که مدرسه نیست... تا شهرم که کلی راهه... دیگه نشد دیگه! حبیب سر تکان می دهد و لبخند محوی می زند. استکان چای را تا آخر می نوشد و تشکر می کند. پاهایش را درون شکمش جمع کرده و ساعدهایش را روی زانوهایش می گذارد و سرش را به تخته‌های حفاظ تکیه می دهد. خورشید با انگشتان دستانش بازی می کند و دل دلمی زند برای پرسیدنِ سؤالی که تا به حال چند بار خواسته بپرسد اما نتوانسته! دستی به انتهای ابرویش می کشد و آب دهانش را فرو می دهد. آرام و دل دل کنان می پرسد: -آقای دکتر؟! شما... شما گفتین که... زن داشتین... چیزه... اِممم!.. خنده ی آرام حبیب قطع کننده ی کلامش می‌شود: -آره! معصومه... سه / چهار سال پیش سرِ به دنیا اومدن بچه مون.. آه کشیده و لبخندِ محو و غمگینی می زند: -خب هم معصومه مُرد و هم بچه چشمانِ درشت خورشید مظلوم و پر آب می‌شوند و لب هایش می لرزند: - بِبَ... ببخشید! حبیب متعجب از بارانی شدنِ ناگهانی حالِ او می‌گوید: -نه نه! عیبی نداره اصلاً... ناراحت نشید خواهش میکنم خورشید سر به زیر و زمزمه وار می گوید: -خدا بیامرزتشون! حبیب لبخند می زند و آرام می گوید: -ممنون! خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه!.. یکی از ابروهایش را بالا می اندازد و لحنش پرسشی می شود: -راستی این آقا قد بلنده چرا اینقدر عصبانیه؟! خورشید آب دهانش را فرو می دهد و نفس عمیقی می کشد: -آخه... خب نیست خاله فکر کرده شما محمدین و حرفِ عقد... خب فرهاد خواستگارم بود ولی من بهش گفتم نمیخواما... نمیدونم حالا چرا اینجوری میکنه حبیب لبِ بالایی اش را به دندان می گیرد تا نخندد. چه جالب است احوالِ این مردِ قدبلند! درِ سالن جیر جیرکنان باز می شود و قامت فرید نمایان می گردد. خورشید دستش را ستونِ زمین می کند و کمی به سمتِ او برمی گردد و نگاهش را به نگاهِ براق و نیشخندِ فرید می دوزد. حبیب هم با ابروهای بالا رفته به او خیره می‌شود. فرید از چهارچوب می گذرد و وارد ایوان می شود: - خاتون و یوسفِلی!(یوسِف علی) خورشید سر به طرف حبیب می چرخاند و نگاهش را به نگاهِ منتظر او می دوزد: -خاتون و یوسف علی باهاتون میان تهران... خواهر و برادرِ آقا شعبونن ****ادامه دارد طاهره.الف Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
┄┄┅✿✦❀✨🦋✨❀✦✿┅┄┄ 1⃣ دنياشناسی ♦️ای مردم! شما در اين دنيا هدف تيرهای مرگ هستيد که در هر جرعه ای اندوهی گلوگير و در هر لقمه ای استخوان شکسته ای قرار دارد؛ در دنيا به نعمتی نمی رسيد جز با از دست دادن نعمتی ديگر و روزی از عمرِ سال خورده ای نمی گذرد، مگر به ويرانی يک روز از مهلتی که دارد و بر خوردنی او چيزی افزوده نمی شود، مگر به نابود شدن روزی تعيين شده و اثری از او زنده نمی شود، مگر به نابودی اثر ديگر و چيزی برای او تازه و نو نمی شود مگر به کهنه شدن چيز ديگر و چيز جديدی از او نمی رويد، مگر به درو شدن چيزی ديگر. ريشه هايی رفتند که ما شاخه های آن می باشيم، چگونه شاخه ها بدون ريشه ها برقرار می مانند؟ 2⃣ نكوهش از بدعتها ♦️هيچ بدعتی در دين ايجاد نمی شود مگر آنکه سنّتی ترک گردد؛ پس از بدعت ها بپرهيزيد و با راه راست و جادّه آشکار حق باشيد، نيکوترين کارها سُنّتی است که ساليانی بر آن گذشته و درستی آن ثابت شده باشد و بدترين کارها آنچه که تازه پيدا شده و آينده آن روشن نيست. 📜 ، ┄┄┅✿✦❀✨🦋✨❀✦✿┅┄┄ 1⃣ فلسفه بعثت پيامبران ♦️خداوند پيامبرانش را برانگيخت و وحی را به آنان اختصاص داد و پيامبران را حُجّت خود بر بندگان قرار داد تا استدلالی يا جای عذری برای کسی باقی نماند، پس پيامبران انسان ها را با زبان راستگويی به راه حق فراخواندند. آگاه باشيد که خداوند از درون بندگان پرده برمی گيرد، نه آنکه بر اسرار پوشيده آنان آگاه نيست و بر آنچه در سينه ها نهفته دارند بی خبر است، بلکه خواست آنان را آزمايش کند، تا کدام يک اعمال نيکو انجام می دهد و پاداش برابر نيکوکاری و کيفرِ مکافات در خور بدی ها باشد. 2⃣ ويژگيهای امامان دوازده گانه ♦️کجا هستند کسانی که پنداشتند دانايانِ علمِ قرآن، آنان می باشند نه ما؟ که اين ادّعا را بر اساس دروغ و ستمکاری بر ضدّ ما روا داشتند. خدا ما اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بالا آورد و آنان را پست و خوار کرد، به ما عطا فرمود و آنها را محروم ساخت، ما را در حريم نعمت های خويش داخل و آنان را خارج کرد که راه هدايت را با راهنمايی ما می پويند و روشنی دل های کور را از ما می جويند. همانا امامان (دوازده گانه) همه از قريش بوده که درخت آن را در خاندان بنی هاشم کاشته اند. مقام ولايت و امامت در خور ديگران نيست و ديگر مدّعيانِ زمامداری شايستگی آن را ندارند. 3⃣ شناساندن گمراهان و خبر از ستمكاری عبدالملك مروان ♦️گمراهان دنيای زودگذر را برگزيدند و آخرتِ جاويدان را رها کردند. چشمه زلال را گذاشتند و از آب تيره و ناگوار نوشيدند. گويا فاسقِ آنها (عبدالملک مروان) را می نگرم که با منکر و زشتی ها يار است و با آن اُنس گرفته و همنشين می گردد، تا آنکه موی سرش در گناهان سفيد گشته و خُلق و خوی او رنگ گناه و منکر گيرد. در چنين حالی کف بر لب به مردم يورش آورد، چونان موج خروشانی که از غرق کردن هر چيزی بی پروا باشد، يا شعله ای که تر و خشک را بسوزاند و همه چيز را خاکستر گرداند. 4⃣ اندرزهای جاودانه ♦کجايند عقل های روشنی خواه از چراغ هدايت!؟ و کجايند چشم های دوخته شده بر نشانه های پرهيزگاری!؟ کجايند دل های به خدا پيشکش شده و در اطاعت خدا پيمان بسته!؟ افسوس که دنياپرستان بر متاع پست دنيا هجوم آوردند و برای به دست آوردن حرام يورش آورده يکديگر را پس زدند. نشانه بهشت و جهنّم برای آنان برافراشته، امّا از بهشت روی گردان و با کردارِ زشتِ خود به طرف آتش روی آوردند، پروردگارشان آنان را فراخواند امّا پشت کرده، فرار کردند و شيطان آنان را دعوت کرد، پذيرفته به سوی او شتابان حرکت کردند. 📜 ، ┄┄┅✿✦❀✨🦋✨❀✦✿┅┄┄ Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا