eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
حراست و مدیرعامل متروی تهران مرده‌اند؟ اقای زاکانی، اگر هوس‌های حلالتان تمام شد، فکری به حال متروی تهران کنید! Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴‌ فرزندان مسی و رونالدو اجازه استفاده از تلفن همراه را ندارند 🔹‌ دو فوق ستاره فوتبال جهان استفاده فرزندانشان از تلفن همراه را قدغن کرده‌اند. 🔹‌ مسی: زیاد از تلفن استفاده نمی‌کنم و کلا آدمی نیستم که مثلا در واتس‌اپ از شکلک استفاده کنم و هیچ‌یک از فرزندانم هنوز تلفن همراه ندارند. 🔹‌ رونالدو: بزرگترین فرزندم به‌زودی ۱۲ساله می‌شود و هر بار از من می‌پرسد بابا! آیا می‌توانم تلفن داشته باشم، پاسخ من به او نه است. به او می‌گویم، کریستیانو! تو وقت داری. Join @khorshidebineshan
🔴 واکنش حمید رسایی به اقدام غیرقانونی صورت گرفته در مورد لایحه عفاف و حجاب Join @khorshidebineshan
سلام روزتان مهدوی 🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید ان شاءالله قسمت جدید خاطرات واقعی * تقدیم نگاه مهربانتان میشود. البته ناگفته نماند ایشان از خیلی از ماها وطنی تر نوشتند و نوشته هایشان برای بسیاری میتواند روشنگر خیلی از حقایق باشد.☺️👇👇👇
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 عصر شنبه ی یه روز تابستان بود.... یک سال و نه ماه بود که اومده بودم سوئد....تنهایی عذاب آور و فشار زیادی رو تحمل میکردم.... منی که توی ایران از صبح میرفتم سر کار و درس میخوندم و بعد از ظهر از ده ونک تا میدان ولیعصر یا میدان تجریش رو با رفقا پیاده گز میکردم... از خنده سر ریز میشدم... سینما میرفتم... کتابفروشی های انقلاب رو ریز به ریز از پا در می‌آوردم....طلا فروشی های کریمخان و مانتو فروشی های بهارستان رو وجب به وجب میگشتم.... و با سودای ازدواج و اروپا همه چی رو گذاشته بودم و اومده بودم.... تحمل این جهنم خودساخته، سخت تر میشد.... نبود همصحبت و عدم تسلط به زبان هم بیشتر اذیتم میکرد..... روی بالکن زیر آفتاب نشسته بودم که صدای خنده های چند پیر مرد و پیرزن توجهم رو جلب کرد.... پنج شش تا پیرزن پیرمرد سوئدی تو پارک پشت خونه برای خودشون داشتن سوسیس کباب میکردن و خوش بودن..... یهو فکری به ذهنم رسید... تو خونه هندونه داشتیم... تنها بودم.. هندونه رو خوشگل قاچ زدم.. دیکشنری و دفتر و مدادم رو برداشتم با یه کاسه هندونه رفتم پایین.... آروم بهشون نزدیک شدم و سلام کردم... اول همه ساکت شدن و بهم نگاه کردن... خودمو نباختم.... هندونه رو گذاشتم سر میز و از یکیشون اجازه گرفتم روی نیمکت بشینم.... یادم که میاد خنده ام میگیره از تلاشم برای معرفی خودم... -من اسمم مهناز هست.... ایرانی هستم... کمتر از دوساله که اومدم اینجا.... تو خونه تنها بودم اومدم پیش شما.. هم از تنهایی دربیام و هم تمرین زبان کنم..... یکی یکی باهام دست دادن و خودشونو معرفی کردن و بهم خوش آمد گفتن... یکیشون مشخص بود از بقیه تجربه ی بیشتری داره.... مدل لباس پوشیدنش و طرز رفتارش اینو میگفت.... هر کدوم در مورد خودشون گفتن... همه بازنشسته بودن.... یکی پرستار بود یکی دکتر... یکی کارمند یکی معلم یکی کارگر ساختمان.. اونی که حس من می‌گفت با تجربه تره، خلبان بود.... با صبوری آرام آرام و شمرده حرف میزدن تا من متوجه بشم... کمک میکردن تو دیکشنری کلمه ها رو پیدا کنم تا بتونم مفهوم اون کلمه رو بفهمم.... سه ساعت رو با اون جمع سر کردم.... من به هندونه دعوتشون کردم و اونا به سبزیجات و سوسیس کباب شده منو دعوت کردن..... هنوز بعد از این همه سال، خاطره ی اون سه ساعت بهترین خاطره ی من از سال‌های اول ورودم هست. اون پیرمرد خلبان کلی خاطره تعریف کرد از سفرهاش... 88 سالش بود اما قبراق و سرحال... دستمال گردن و هارمونی لباس هاش، جذاب بود... با پیپ کاپتان بلکی که میکشید.... و بوی عطر تلخ مردونه اش....نه من که همه رو جذب حرف زدنش کرده بود..... ایران هم اومده بود به قول خودش زمان شان.... کلمه ی شان رو نمیفهمیدم تو دیکشنری هم نبود..... اخر سر از کلمه ی سوئدی شاه استفاده کرد تا متوجه شدم که سال 1351 ایران بوده اصفهان و شیراز رو دیده از حافظ یه بیت شعر به فارسی کج و کوله خوند و ترجمه کرد..... چقدر حس میکردم تو ایرانم.... تو اون همه غربت و تنهایی، انگار یه رشته ی باریک متصل به هویتم، پیدا کرده بودم..... بابای رها زنگ زد و گفت داره با دو تا از دوستاش میاد خونه... باید میز شام رو آماده کنم.... نفهمیدم چطوری وسایلمو جمع کردم و به سمت خونه رفتم... قبل از رفتن برام یه جمله نوشت تو دفترم..... ترجمه ی اون جمله این بود.... "تو دختر جسور و شجاعی هستی.... هر خارجی ای این جرات رو نداره که بیاد با محیط و ادمای جدید دور و برش ارتباط برقرار کنه.... کار شجاعانه ات رو دست کم نگیر.... واست بهترین ها رو آرزو میکنم..... " بارها دونه دونه کلمات این نوشته رو ترجمه کردم... خوندم و اشک ریختم.... اشکی که هم از سر دلتنگی برای گمگشته ام بود و هم از سر خوشحالی.... گمگشته ی من خودم بودم... مهنازی که تو فرودگاه دانمارک جا مونده بود..... ///مهناز-استکهلم https://eitaa.com/mmaahhnazzi Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ ظهور فرمانده ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ به نیابت از عج هدیه به محضر ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زنان بالغ سعی می‌کنند به بهترین رفتارها و خصوصیات اخلاقی همسرشان توجه کنند به جای اینکه روی رفتارهای منفی آنها متمرکز شوند. حواسشان به کارهای خوبی است که طرفشان می‌کند و حرف‌های خوبی که می‌زند و سعی نمی‌کنند طرفشان را با اشتباهات و نواقصشان قضاوت کنند. Join @khorshidebineshan
سلام روزتان مهدوی 🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید ان شاءالله قسمت جدید خاطرات واقعی * تقدیم نگاه مهربانتان میشود. البته ناگفته نماند ایشان از خیلی از ماها وطنی تر نوشتند و نوشته هایشان برای بسیاری میتواند روشنگر خیلی از حقایق باشد.☺️👇👇👇
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 وقتی یه چیزی رو ندیدی و فقط تعریفش رو شنیدی... هیچ ذهنیتی نداری وسعی میکنی تصویر سازی کنی از اون تعاریف...توی ذهنت به بهترین شکل اون نقش رو میکشی... یهو به خودت میای میبینی wowww چه رویایی ساختی.... اصلا به صحت و سقم اون تعریف شک نمیکنی... یه جورایی شبیه این جمله که طرف اینقد قشنگ دروغ میگه که آدم دروغهاشو باور میکنه.... اروپا برای من همین بود.... خیابونهای تمیز... مردم شاد... مغازه های رنگی رنگی... همه چی آزاد... وفور نعمت... طبیعت زیبا.... امنیت آرامش شادی... زندگی راحت... نمیدونم چه لزومی داره کلمات قلمبه سلمبه ی دیگران رو باور کنیم.... تا قبل از اومدنم به اینجا مدام تو ذهنم نقش سازی میکردم که وای میخام برم کالج.... کلمه ی کالج رو مدام از زبون بقیه تو ایران شنیده بودم که هرکسی میاد اینور اول میره کالج... کالج همون نهضت سواد آموزی خودمون بود.... یه مدرسه که یه سری معلم داشت و بهت الفبای زبان رو یاد میدادن.. شاگردهاشم همه جور ملیتی بودن و هر سن و سالی... بالای 21 که باشی باید بری کالج 🥴 باید بری سواد آموزی... با پیر مرد و پیرزن و جوون و میانسال یه جا بشینی.... و تازه ب بسم الله رو یاد بگیری.... ذوق کنی میتونی تازه بفهمی معلمی که جلوت وایساده داره چی میگه.... یاد بگیری گربه و سگ به زبون دیگه یعنی چی. ؟! یاد بگیری دوباره از یک تا ده بشماری.... یاد بگیری جمله ها رو چطوری بنویسی.... فعل چیه فاعل چیه صفت چیه.... ضمیر چیه.... گاهی فک میکردم خوب که چی... چرا باید دوباره و دوباره اینا رو بخونم....؟ چرا باید بلد باشم سوئدی حرف بزنم....؟ من که همه ی اینا رو خونده بودم تو کشور خودم... خیلی وقتا خودمو سرزنش میکردم که اومدی چیکار کنی اینجا.... اون همه تعریف که از اینجا میکردن اون همه آدم که دست و پا میزدن بیان اینور... واسه چی بود؟! توی ایران میرفتی اداره به اصطلاح کویت بود..... میرفتی مدرسه همینطور دانشگاه همینطور.. دور و برت شلوغ.... خانواده کنارت.... دوستات.... توی خیابون سر و صدا..... میرفتی تو طبیعت هر فصلی جای خودش بود.... میدونید من اعتراف میکنم سال اولی که اینجا بودم دلم واسه بوق ماشین ها هم تنگ شده بود... چه برسه به ترافیک‌های سنگین همت..... واسه بوی پشگل گوسفندهای امامزاده کوه.... قطعا به این فکرای من میخندید ولی تا غربت رو لمس نکرده باشی درکی از این دلتنگی ها ندارید.. من به اجبار اومده بودم... یعنی انتخاب من نبود... دوست داشتم بیام بگردم ولی نه زندگی..بابای رها 15 سال قبل از من به ترفندی اومده بود و موندگار شده بود.... قبل از ازدواج هم تصمیم جدی! گرفته بود برگرده ایران و واقعا هم ایران موند... اما یهو یه جایی کم آورد و برگشت و من در حصار خانواده و اجبار و تمکین اومدم.... موندگار شدم یک سال.... یک سالی که یه عمر گذشت....سعی کردم قانعش کنم برگردیم اما هرچی من اصرار کردم ایشون انکار کرد و یه شب خیلی جدی گفت ببین من برنمیگردم تو هم عادت کن.... چقدر از این کلمه ی دستوری عادت کن! بدم می اومد... به همه چی عادت کن... به تاریکی.. سرما.... مریضی... تنهایی.... زبان... محیط... چرا چرا باید آدم به چیزی که تعلقی بهش نداره عادت کنه....؟ اونم من، منی که زیر بار هیچ زوری نمی‌رفتم و نمیرم.... و این عادت کردن واسم زور داشت.... خیلی هم زور داشت.... هیچ چیزی از این عادات رو دوست نداشتم.... پس شروع کردم به لجبازی در عادت.... سرده ؟عادت نمیکنم اینقدر میجنگم و با خودم تکرار میکنم که سرما رو بتونم تحمل کنم نه عادت... تاریکه مهم نیست.... عادت نمیکنم تو تاریکی مچاله بشم گوشه ی خونه.. عادت نمیکنم قرمه سبزی نخورم چون سبزی اینجا نیست.. عادت نمیکنم غذای سوئدی بخورم وقتی بهترین غذا رو میتونم درست کنم.... عادت نمیکنم سرد باشم و با مردم معاشرت نکنم... عادت نمیکنم مشکلات اینجا رو واسه ایران داد نزنم و یه تصویر خیالی نشون بدم..... من موندگار شدم... چون نمیتونستم به صرف اینکه همسرم اله بله جیمبله... جدا بشم.... صبوری کردم که بسازم.... غافل از اینکه خانه از پای بست ویران بود... جمله ی نیرو بخش اون پیرمرد خلبان، بهم انگیزه داد... انگیزه این که من میتونم و قدرتش رو دارم اون جوری زندگی کنم که میخام نه اونجوری که باید با عادت بره جلو..... خوشبختانه کافه رو فروخت و من هم به جرگه ی بیکاران اداره کار اضافه شدم.... البته دانش آموز زبان حساب میشدم و یه قدم جلو بودم... تمام انرژیم روگذاشتم روی زبان.... به هر بهانه ای بود با همسایه و مغازه دار و همسفر اتوبوس و بازنشسته های داخل پارک ارتباط برقرار میکردم... خجالت نمی‌کشیدم از اینکه کلمه ای رو اشتباه بگم... ابتدای حرفم میگفتم نوآموزم و بهتره اروم اروم و شمرده حرف بزنن تا من متوجه بشم... از یاد گرفتن فرار نمیکردم.... تلویزیون 26 اینچ تو خونه ویدیو سر خود بود....
فیلم ها و سریال ها رو اینجا به زبون اصلی پخش میکنه و زیر نویس سوئدی داره.... افتادم به فیلم و سریال دیدن... سریال مورد علاقه ام Melrose Place بود تو هفت فصل و 226 قسمت.... کل این سریال رو من هر شب ضبط میکردم و روز بعد پیاده سازی میکردم زیر نویس سوئدی رو.. لذت بخش بود.. هم موضوع سریال رو دوست داشتم و دنبال میکردم، هم زبان یاد میگرفتم... سال سوم دیگه راحت همه ی کارای اداری مو خودم میکردم... وقت دکتر میگرفتم با پرستار پشت تلفن سرو کله میزدم... و خیلی کارای دیگه... یه زندگی مسالمت آمیز داشتیم....در واقع کاری به کار هم نداشتیم... اون زندگی روتین خودشو داشت به رفیق بازیهاش می‌رسید و من هم داشتم می‌جنگیدم که رو پای خودم با‌شم... در کنارش سرویس به آقا میدادم که لج نکنه... قهر نکنه و........ تو ایران هم همه نشسته بودن و از دور میگفتن به به مهناز چه شوهری کرد.... غافل از اینکه من داشتم چه عذابی رو تحمل میکردم و دم نمیزدم.... اواخر سال سوم متوجه شدم که باردارم.... بماند که چه گذشت بر من و رها.... یه بار از مالمو راه افتادیم با ماشین به سمت آلمان.... تو مسیر بارون می اومد و ماشین وسط جاده ی فرعی گیر کرد تو گِل.... همینطوری که تلاش میکردیم ماشین رو از تو اون وضع در بیاریم گوشی بابای رها زنگ خورد.... برادر خانم یکی از دوستاش از همدان بود... گویا قصد مهاجرت داشت و میخاست اطلاعات بگیره.... بابای رها گفت فلانی ما الان دانمارکیم شب میرسیم آلمان... شب تماس بگیر صحبت کنیم... وضعیت ما خیلی خاص بود اون لحظه... ماشین رسما گیر کرده بود و چرخای عقب کامل فرو رفته بود.... با دست گل ها رو می‌زدیم کنار که چرخ در بیاد.... این وسط یه یارو گله ی گوسفند و بز و گاوش رو آورده بود داشت از جاده رد میکرد.... ما با سر و صورت گلی و لباس خیس.. و حال زار.. اون بنده خدا از ایران میگفت وایییی خوش به حالتون من زنگ زدم سوئد شما الان دانمارکی و شب هم آلمان.. خاک تو سر ما کنن ایرانیم..... این جمله ها رو که شنیدم نگاهی به اطرافم انداختم و تو دلم گفتم حال تو از ما زارتره بنده ی خدا.. .. وقتی ندونسته و ندیده داری به حال ما غبطه میخوری..... خلاصه که هرچی رو هرجا شنیدید واسه خودتون رنگش نکنید عیباشو هم ببینید... تحقیق کنید.. باور کنید که هیچ چیز در دنیا مطلقن خوب کامل نیست.... و آواز دهل شنیدن از دور خوش است... ///مهناز-استکهلم https://eitaa.com/mmaahhnazzi (برای نشر این خاطرات فقط درهمین کانال اجازه گرفته شده لطفا کپی نفرمایید). Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ ظهور فرمانده ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ به نیابت از عج هدیه به محضر # شهدای کربلا علیهم السلام ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ Join @khorshidebineshan
هدایت شده از مؤسسه خورشیدبی نشان اطلاع رسانی پایگاه امیدعلی
🌸مهدقرآنی و پیش دبستانی🌸 ✅همراه با برنامه های آموزشی و خلاقیت ✅آموزش قرآن با روشهای جذاب: (بازی، نقاشی، شعرخوانی، کاردستی) ✅پرورش خلاقیت و هوش کودک با روشهای: (قصه گویی و نمایش خلاق، مسی پلی، سفال، نقاشی خلاق و...) ✅آموزه ها و شعرهای اخلاقی ✅مشاوره خانواده تحت نظر کارشناس ارشد روان شناسی ✅آموزش الفبای فارسی 📣📣📣 با شهریه استثنایی ماهیانه ۳۰۰۰۰۰تومان عزیزان علاقمند میتوانند جهت ثبت نام فیش خودرا به کارت ۶۱۰۴۳۳۸۸۰۰۰۳۸۴۱ موسسه خورشید بی نشان واریز و تصویر فیش را همراه مشخصات خود به آیدی زیر در ایتا یا شاد ارسال بفرمایند👇 @mahdavi255 ✅تخفیف ویژه ۱۰درصدی برای عزیزانی که فیش۳ماهه واریزفرمایند✅ آدرس: همدان بلوار کاشانی ابتدای خیابان جلالی ساختمان پایگاه شهید ابوالفتحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در غفلت و بی توجهی مومنین رخ میدهد/ افتتاح فحشاگونه لونا پارک شیراز خسته نباشید ویژه به مسئولین و متولیان امر فرهنگی و حجاب و تبلیغات اسلامی و ارشاد و ... خیانت به خون هزاران شهیدی که برای زنده ماندن حجاب و احکام الهی خونشان ریخته شده تاوان دارد امام زمان عجل منتظر بیداری ماست ‼️🚨 Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سمت چپی رتبه‌ی ۴پزشکی به دعوت دانشگاه سوربن فرانسه جواب رد داد سمت راستی دانشجوی ممتازه دانشگاه تورنتو بود برگشت ایران استدلال همشون این بود در حال حاضر در جنگ هستیم و کشور به ما نیاز داره! نسل امروز رو باید با این اعجوبه‌ها آشنا کرد کم‌کاری کنیم جاشونو امثال علی‌کریمی میگیرن 💬 علی فرحزادی Join @khorshidebineshan