سلام شبتان مهدوی
🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله #قسمتجدیدبودنتهست* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋
#بودنت_هست
#سهم133
اذان.. اقامه.. نیتِ دو رکعت نمازِ صبح.. تکبیر.. حمد.. سوره.. رکوع.. سجده..
حمد.. سوره.. قنوت.. رکوع.. سجده.. تشهد.. سلام.. ذکر تسبیحاتِ حضرت زهرا(سلام الله علیها)..!
جانمازش را تا می کند. برخاسته و چادر و سجاده اش را هم تا می کند و روی کمدِ چوبی
که در کنجِ ضلع شرقیِ اتاق قرار دارد، می گذارد. نگاهش را به سمت سپیده و امیرعلی که هنوز
در خواب هستند، می کشاند؛ خود سپیده گفت که نمی تواند نماز بخواند پس بیدارش نکند! نیم
نگاهی هم به ساعت می اندازد و سپس مینشیند. به دیوار تکیه می دهد و پاهایش را در آغوش
می گیرد. باید کمی از درس هایش را مرور کند اما الآن حس و فکرش درگیر است! درگیرِ خوابی
که چند ساعت پیش دیده بود.
گونه اش را به زانوهایش می چسباند و پلک روی هم می گذارد.
کودکی.. محمد..
نوجوانی.. کلاغ.. جنگ.. حمله ی کلاغ به او.. جنگ برای حفظ ناموس و مملکت.. رفتن محمد..
ترس.. اشک.. غم.. و آمدن حبیب.. و آمدن آرامش.. و آمدنِ امنیت! پلک باز می کند. این خواب
خودش تعبیر شده است! این خواب نیاز به هیچ معبر و کتاب تعبیری ندارد! فقط خورشید نمیتواند یک چیز را بفهمد و آن این که، اگر حبیب آمد که بماند و آرامشش بشود، پس چرا حالا دم از رفتن می زند؟! چرا حالا می خواهد انتظار و دلشوره را به جانِ او بیاندازد؟! اگر حبیب همیشه می ماند، پس چرا دلش رفته؟!
نفسش را کلافه از هجوم چراها، فوت می کند. سرش را به دیوار تکیه می دهد و نگاهش انگار راه بلد است! ثانیه ای مکث می کند و سپس برمی خیزد. از کنارِ تشکِ سپیده به آرامی میگذرد. قرآن را از رویِ رحلِ روی طاقچه برمیدارد. می بوسد. دوباره به همان جایی که بود، برمیگردد. می نشیند و پلک می بندد. قرآن را به قلبِ بی قرارش می چسباند و عاجزانه از خدا میخواهد که جواب چراهایش را بدهد و او را از این گیجی و درماندگی رهایی بخشد. استخاره گرفتن بلد نیست ولی خدا همین طور هم پاسخگو می شود، نه؟!
پلک باز می کند. قلبش میخواهد از سینه دربیاید و خودش را بیرون بیاندازد! نوکِ انگشتانش ورقهای قرآن را لمس میکنند و انگار نیرویی در آن های جریان می یابد! چشم می بندد. قرآن را باز می کند. چشم میگشاید. اولین آیه ای که نگاهش به آن رسیده را می خواند:
( کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ )
آب دهانش را فرو می دهد و نگاهش معنیِ آیه را به جانش تزریق می کند:
جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده؛ حال آن که برایتان ناخوشایند است. و بسا «چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است؛ و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بداست»و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می داند و شما نمیدانید
و چه عجیب شعله ای در جانش روشن می شود! و نگاهش بی اختیار بارها و بارها آیه را
با معنی اش مرور می کند! و ذهنش ناخودآگاه کلمه به کلمه ی آیه را حفظ می کند! و جانش غرق می شود در پاسخِ بی شبهه ی خداوند! و قلبش پر انرژی اما آرام می تپد! و انگار این آیه را کسی در گوشش نجوا می کند و در سلول سلول تنش پژواک می یابد!
آرام قرآن را می بندد. نیم تنه اش را به جلو و عقب تکان می دهد و بی صدا اشک میریزد. و بسا..! و بسا..! کلمه کلمه ی آیه را در زندگی اش پیدا می کند. جنگ.. دشمن.. دوست نداشتنیِ بد! و او چه قدر رفتنِ محمد را دوست نداشت و برایش خیر بود! و خیر مگر همین آمدن
و دل بستن و دل بردنِ حبیب به هوای کمک به مادرِ محمد نبود؟! و مگر تمامِ عشقی که حالا به
حبیب دارد، از رفتن و نیامدنِ محمد آغاز نشد؟! و او چه قدر رفتنش را دوست نداشت!
و او چه قدر ماندن حبیب را دوست دارد و.. و او چه قدر نرفتنِ حبیب را دوست دارد و.. و
او چه قدر آرامشِ بودنِ حبیب را دوست دارد و..! و خدا می داند و او که نمی داند، هان؟! شاید دلِ
حبیب هواییِ رفتن شده چون خدا این را صلاح دیده، هان؟! شاید اصلاً او هیچ وقت نفهمد اماهمین که خدا می داند بس است، هان؟! اشک می ریزد اما پر از لبخند! و کدام پاسخ دهنده بهتر
از خدا؟!
صدایی می آید. اشک هایش را پاک می کند و نگاهش را به طرف سپیده که در حال برخاستن است، می کشاند. نفس عمیقی می کشد. فردا با حبیب حرف زیاد دارد!
****ادامه دارد...
طاهره.الف
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
دعای عهد.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
📣 خطبه اشباح
9⃣چگونگی آفرينش زمين
♦️زمين را به موج های پرخروش و درياهای موّاج فرو پوشاند، موج هايی که بالای آن ها به هم می خورد و در تلاطمی سخت، هر يک ديگری را واپس می زد، چونان شترانِ نرِ مست، فريادکنان و کف بر لب به هر سوی روان بودند. پس قسمت های سرکش آب از سنگينی زمين فرو نشست و هيجانِ آنها بر اثر تماس با سينه زمين آرام گرفت، زيرا زمين با پشت بر آن می غلطيد و آن همه سر و صدای امواج ساکن و آرام شده، چون اسب افسار شده رام گرديد. خشکی های زمين را در دل امواج گسترد و آب را از کبر و غرور و سرکشی و خروش بازداشت و از شدّت حرکتش کاسته شد و بعد از آن همه حرکت های تند ساکت شد و پس از آن همه خروش و سرکشیِ متکبّرانه به جای خويش ايستاد. پس هنگامی که هيجان آب در اطراف زمين فرو نشست و کوه های سخت و مرتفع را بر دوش خود حمل کرد، چشمه های آب از فراز کوه ها بيرون آورد و آب ها را در شکاف بيابان ها و زمين های هموار روان کرد و حرکتِ زمين را با صخره های عظيم و قلّه کوه های بلند نظم داد و زمين به جهت نفوذ کوه ها در سطح آن و فرو رفتن ريشه کوه ها در شکاف های آن و سوار شدن بر پشت دشت ها و صحراها از لرزش و اضطراب باز ايستاد.
0⃣1⃣ نقش پديده های جوی در زمين
♦️و بين زمين و جو فاصله افکند و وَزِش بادها را برای ساکنان آن آماده ساخت. تمام نيازمندی ها و وسايل زندگی را برای اهل زمين استخراج و مهيّا فرمود، آنگاه هيچ بلندی از بلندی های زمين را که آب چشمه ها و نهرها به آن راه ندارد وا نگذاشت، بلکه ابرهايی را آفريد تا قسمت های مرده آن احيا شود و گياهان رنگارنگ برويند. قطعات بزرگ و پراکنده ابرها را به هم پيوست تا سخت به حرکت درآمدند، و با به هم خوردن ابرها، برق ها درخشيدن گرفت و از درخشندگی ابرهای سفيدِ کوه پيکر و متراکم چيزی کاسته نشد. ابرها را پی در پی فرستاد تا زمين را احاطه کردند و بادها شيرِ باران را از ابرها دوشيدند و به شدّت به زمين فرو ريختند، ابرها پايين آمده، سينه بر زمين ساييدند و آنچه بر پشت داشتند فرو ريختند که در بخش های بی گياه زمين انواع گياهان روييدن گرفت و در دامن کوه ها، سبزه ها پديد آمد.
📜 #نهج_البلاغه ، #خطبه91
┄═❁❀••••❈◦🦋◦❈••••❀❁═┄
🔹اربعین ۹۷ سرمای هوا باعث اذیت زائران شده بود او حتی پیگیر رفع این مشکل بود و دستور داد پتوهایی از فرودگاه مهرآباد به فرودگاه نجف ارسال شود تا زائران سرما نخورند. او مرد میدان بود و میگفت همه مسئول هستیم و باید کمک کنیم
پتو پیشکش لااقل سهمیه ای که صدقه دادید را مدیریت کنید!
✍️#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
@khorshidebineshan
💬🔴 رحیم پور ازغدی در توییتی از دلایل محاکمه روحانی نوشت
✍️بیداری ملت
@bidariymelat
🔴 در دیدار مهم رهبر انقلاب و جبلی چه گذشت؟
🔺 در جلسه مهم عصر چهارشنبه رهبر انقلاب با رئیس جدید صدا و سیما، رهبر انقلاب ضمن بیان مطالبات خود از سوابق حرفهای و علمی و همچنین برنامههای جبلی ابراز خرسندی کردهاند.
📣 رهبر انقلاب به رییس جدید صدا و سیما تاکید کردهاند که برنامه ها و اقدامات هر چه سریعتر کلید خورد و انتقال مسئولیت انجام شود.
با وجود تاکید رهبر انقلاب و در حالی که قرار بود صدور حکم و انجام مراسم تودیع و معارفه رئیس جدید صدا و سیما در هفته جاری صورت پذیرد، بدلیل سفر علی عسکری به کربلا، این امر به هفته آینده موکول شده است.
🔺 سفر علی عسکری به عراق با وجود اطلاع از تعیین رئیس جدید صدا و سیما، شائبه هایی را در برخی محافل رسانه ملی در مورد علت تلاش وی برای تعویق مراسم تودیع و معارفه بوجود آورده ست.
✍️بیداری ملت
@bidariymelat
مجله تربیتی خورشید بی نشان
💔 ⏪👌 #چله_دورزدن_شیطان 🗓 روز سی و پنجم امروز بی توقع بودن را تمرین کنیم! بی توقع خوب باشیم بی تو
💔
⏪👌 #چله_دورزدن_شیطان
🗓 روز سی و ششم
📛اگه گناه امانت را بریده؛ سعی کن تو زندگیت
آنقدر با خدا سرو کار داشته باشی
آنقدر با خدا حرف بزنی
آنقدر کارهایت را بخاطرش انجام بدهی
که وقتی موقعیت گناه جور شد،
حالت خراب شود❗️🤢
💢دیدی وقتی میروی یک جای خیلی سرد، لرز میکنی❓
حتما یک لباسی ژاکتی باید پیدا کنی
تا خودت را گرم کنی...
👈یک جور خودت را با خدا گره بزن
خودت را با خدا سِت کن
که وقتی گناه آمد سراغت، لرز کنی‼️
دنبال خدا بگردی که
تو را از سرمای گناه نجات بدهد...🔆
امروز
نماز اول وقت بخونیم❤️
هوای گیرنده ها را داشته باشیم😎
(چشم و گوش....)
خدا را شکر کنیم برای همه نعمتهایش😍
(+برای آن نعمتهایی که خیلیها حسرتش رادارند)
غرغر نکنیم 🙃
منفی نبافیم 🥰
یه جوری امروز از خودمان مایه بگذاریم
که شرمنده نشویم ...
با مهربانی کردن و بی توقع بودن
با صبوری کردن و...
با کنترل همه جوره
لبخند امام زمان نصیبت 🌹
#زیارتعاشورا فراموش نشه👌
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @khorshidebineshan 💞
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
مجله تربیتی خورشید بی نشان
📜📖📜 📖📜 📜 #رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀 #قسمت_سی_و_سوم ↩️ آن شب باید تنها برمی گشتم . آن لحظه تازه
📜📖📜
📖📜
📜
#رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀
#قسمت_سی_و_چهارم ↩️
از همه سخت تر روزهای جمعه بود . هر کس می خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می رفتم بهشت زهرا که مزاحم کسی نباشم . احساس می کردم دل شکسته ام ، دردم زیاد ، و به مصطفی می گفتم: تو به من ظلم کردی .
از لبنان که آمدیم هرچه داشتیم گذاشتیم برای مدرسه .در ایران هم که هیچ چیز . بعد یک دفعه مصطفی رفت و من ماندم کجا بروم ؟ شش ماه این طور بود ، تا امام فهمیدند این جریان را . خدمت امام که رفتیم به من گفتند: مصطفی برای دولت هم کار نکرد . هرچه کرد به دستور مستقیم خودم بود و من مسول شما هستم . بعد بنیاد شهید به من خانه داد. خانه هیچی نداشت . "جاهد" یکی از دوستان دکتر، از خانه خودش برایم یک تشک ، چند بشقاب و... آورد تا توانستم با پدرم تماس بگیرم و پول برایم فرستادند .
به خاطر این چیزها احساس می کردم مصطفی به من ظلم کرد . البته نفسانی بود این حرفم . بعد که فکر می کردم ، می دیدم مصطفی چیزی از دنیا نداشت ، اما آنچه به من داد یک دنیا است . مصطفی در همه عالم هست ، در قلب انسان ها . من و یادم هست یک بار که از ایران می آمدم ، در فرودگاه بیروت یک افسر مسیحی لبنانی با درجه بالا وقتی پاسپورتم را که به نام "غاده چمران" بود دید ، پرسید: نسبتی با چمران داری ؟ گفتم: خانمش هستم. خیلی زیر تاثیر قرار گرفت ، گفت: او دشمن ما بود ، با ما جنگید ولی مرد شریفی بود. بعد آمد بیرون دنبالم . گفت: ماشین نیامده برای شما ؟ گفتم: مهم نیست. خندید و گفت: درست است ، تو زن چمران هستی !
وگاهی فکر می کرد به همین خاطر خدا بیش تر از همه ، از او حساب می کشد ، چون او با مصطفی زندگی کرد ، با نسخه کوچکی از امام علی علیه السلام . همیشه به مصطفی می گفت: توحضرت علی نیستی . کسی نمی تواند او باشد. فقط حضرت امیر آن طور زندگی کرد و تمام شد. و مصطفی هم چنان که صورت آفتاب خورده اش باز می شد و چشم هایش نم دار ، می گفت: نه ، درست نیست ! با این حرف دارید راه تکامل در اسلام را می بندید . راه باز است . پیامبر می گوید هر جا که من پا زدم امتم می تواند، هر کس به اندازه سعه اش .
همه جا مصطفی سعی می کرد خودش کم تر از دیگران داشته باشد ، چه لبنان ، چه کردستان ، چه اهواز . لبنان که بودیم جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتیم . در لبنان رسم نیست کفششان را در بیاورند و بنشیند روی زمین . وقتی خارجی ها می آمدند یا فامیل ، رویم نمی شد بگویم کفش در بیاورید . به مصطفی می گفتم: من نمی گویم خانه مجلل باشد ، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمانان چیزی ندارند ، بدبختند. مصطفی به شدت مخالف بود، می گفت: چرا ما این هم عقده داریم ؟ چرا می خواهیم با انجام چیزی که دیگران می خواهند یا می پسندند نشان بدهیم خوبیم ؟ این آداب و رسوم ما است ، نگاه کنید این زمین چه قدر تمیز است ، مرتب و قشنگ ! این طوری زحمت شما هم کم می شود ، گرد و خاک کفش نمی آید روی فرش .
از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت ...
#ادامه_دارد........
📗از زبان همسرشان غاده
🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
📜
📖📜
📜📖📜
دو روش کاملا اشتباه و بسیار آسیب زا در شیرگرفتن کودک وجود دارد که در گذشته بیشتر استفاده می شد و الان خداروشکر کمتر شده است
روش اول اینکه مادر ماده بسیار تلخی به اسم "صبر زرد" یا مواد تلخی شبیه این به سینه خود میمالید و بچه پس از مکیدن سینه از خوردن آن اجتناب می کرد
روش دوم اینکه مادر سینه خود را قرمز رنگ می کرد و به کودک می گفت که ببین اوف شده و بچه دیگر شیر نمی خورد
آسیب این دو روش چیست؟
توجه داشته باشید شیر خوردن و مکیدن سینه مادر تنها خوردن و سیر شدن نیست بلکه علاوه برآن کودک با مادر انس گرفته، از او امنیت می گیرد، ارتباط عمیقی با او برقرار می کند و بهترین لحظات خود را سپری می کند
وقتی مادر سینه خود را ماده تلخ میمالد کودک یکباره میبیند که مادر خوبم که انقدر خوب بود و بمن غذا میداد و من ازش امنیت میگرفتم الان چرا اینطوری شده؟ چرا انقدر بد شده؟ دچار دوگانگی می شود
و وقتی مادر سینه اش را قرمز می کند و می گوید اوف شده کودک این درک را پیدا می کند که من چون خیلی شیر خوردم به مامان آسیب زدم وسینه اش را زخم کردم پس من خیلی بچه بدی هستم
یادتان باشد شیر گرفتن باید تدریجی و طی چند هفته وباحذف کردن تدریجی وعده های شیردهی و جایگزین مناسب صورت میگیرد
#شیر_گرفتن
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان 👇
join @khorshidebineshan
والدین متعادل...
همچون خورشید هستند.
آفتاب بر همه چیز می تابد
بی هیچ دریغی...
چنین والدینی با "وجود"
فرزندشان در ارتباط هستند
نه با رفتار او.
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان 👇
Join @khorshidebineshan
سلام شبتان مهدوی
🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله #قسمتجدیدبودنتهست* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بودنت_هست #سهم133 اذان.. اقامه.. نیتِ دو رکعت نمازِ صبح.. تکبیر.. حمد.. سوره.. رکوع..
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋
#بودنت_هست
#سهم134
- حبیب؟!
- جانم؟!
خورشید دم عمیقی می گیرد و انگشتانش را میچلاند:
- گفتی مردا سرِ یه چیزی از دل
خوشیهاشون میگذرن و میرن... من فهمیدم اون یه چیز چیه
نگاه حبیب برق می زند و لبخندی گوشه ی لبش می نشیند:
- خب؟!
خورشید نفس عمیقی می کشد و کمی پیشتر رفته و زانو به زانوی او می نشیند:
-مردا جنس دوست داشتنشون زمخته... نمیگن دوسِت دارم، ثابت میکنن! مردا هر چی رو که قدرِ
جونشون دوست داشته باشن، مالِ خودشون میکنن..
یکی یکی انگشتانش را می شمرد و نام می برد: مادرِ من، خواهرِ من، زنِ من... کشورِ من،
خاکِ من..
لبخند حبیب عمیق می شود و خورشید پلک روی هم می گذارد:
-اگه یکی دور و برِ این دوست داشتنه بپلکه، باید با جونش خداحافظی کنه! سعید سرِ این دلخوشیهاشو گذاشت و رفت که کشورشو، زنشو، بچه شو دوست داشت... سرِ این رفت که ثابت کنه دوست داشتنش رو... سرِ این رفت که خدا گفته بجنگید با هر کی که میخواد ناموس و خاک و دینتونو ازتون بگیره..
نگاهش را به نگاهِ بَراق حبیب می دوزد و گردن کج می کند:
- درست گفتم؟!
حبیب با دستانش صورتِ او را قاب می گیرد و بین دو ابرویش را میبوسد و خورشید
لبخند می زند:
-آره خورشیدم! درست گفتی... حرفات همه درستن... مردا سرِ دوست داشتن غیرتی میشن و سرِ غیرت اجازه ی هیچ تجاوزی به حریمشونو نمیدن... کشورِ آدم، حریمشه...
دینِ آدم، حریمشه... خونواده ی آدم، حریمشه
خورشید پیشانی اش را به سینه ی او می چسباند و دم عمیقی می گیرد:
-فقط مردا غیرتی نمیشن ها
حبیب دستش را دورِ تن او حلقه می کند و آرام می خندد:
- آره عزیزم! غیرت مرد و زن نداره... ولی واسه مردا یه خرده خشنه و واسه خانوما لطیف!..
خورشید آرام می خندد و حبیب نفس عمیقی میکشد:
- نمیدونی چه قدر خوشحالم که اینا رو فهمیدی... که معنیِ حرفای منو فهمیدی... خورشیدم ببخش اگه نمیذاشتم حرف بزنی...
دلم میخواست قبلِ بی تابی کردن، فکر کنی و به این حرفا برسی... حالا جدی هر چی تو بگی...
اگه بگی نرو، نه میرم و نه ناراضی میمونم
خورشید آرام از آغوشِ او بیرون می آید. لبخندی نثارش می کند و برمی خیزد.
حبیب با نگاهش او را تعقیب می کند. خورشید قرآن را از روی طاقچه برمی دارد و دوباره روبهرو و زانو به زانوی حبیب می نشیند. آیه ای که دمِ سحر منقلبش کرد را می آورد و قرآن را به دست حبیب می دهد. حبیب نگاهی به خورشید می اندازد و سپس آیه ای که او نشانش داده را می خواند.
خورشید نفس عمیقی می کشد:
-بعدِ نماز یهویی دلم هوایی شد که از قرآن بپرسم
سؤالامو... وقتی این آیه اومد و خوندمش انگاری عقلم باز شد!..
حبیب لبخند عمیقی می زند و خورشید ادامه میدهد:
-این همسایه بغلی، همش میگه که من درسته که چشم انتظار و دل نگرونِ بچه مم ولی خیالم راحته چون خدا اینجا هست، اون جایی که پسرم هستم، هست! این آیه رو که خوندم فهمیدم من خیلی چیزا رو دوست نداشتم ولی برام خیر بوده... یا حتی خیلی وقتا نتونستم دلیل بعضی چیزا رو بفهمم ولی خب همین که خدا بدونه کافیه دیگه! شاید خدا بخواد که تو بری جبهه ولی هیچیت نشه و یا شایدم..
نفس عمیقی می کشد تا بغضِ نشسته در گلویش آزار نرساند:
-اگه بری من هر لحظه نگرانتم... دلم برات شور میزنه... آرامش ندارم ولی آرومم چون... چون خدا اینجا هست و اون جایی که تو هستیَم، هست!
ادامه دارد...
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 #بودنت_هست #سهم134 - حبیب؟! - جانم؟! خورشید دم عمیقی می گیرد و انگشتانش را میچلاند: -
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋
#بودنت_هست
#سهم135
حبیب قرآن را می بندد و کنار دستش می گذارد و لبخند به لب، خورشیدش را در آغوش می کشد: -عزیزِ دلم! تو خیلی خوبی خورشیدِ من، خیلی! خیلی ماهی عزیزم، خیلی!..
نفس عمیقی می کشد و چندین بار روی موهای او را می بوسد:
-خورشیدم! حواست باشه که خدا تا توی یکی از بنده هاش لیاقت و طاقت نبینه به هیچ وجه بهش دردی نمیده و سر راهش مشکلی نمیذاره... خدا طاقتشو توی تو و طلعت خانوم دید که محمد شهید شد... خدا طاقتشو توی سپیده دید که سعید مفقودالجسد شد... دلت آروم باشه خورشیدِ من! خدا اگه طاقتشو توی تو نبینه، اگه خیر و صلاح ندونه هیچ بلایی سرِ من نمیاد... و اگرم طاقتشو توی تو ببینه و صلاح بدونه و اتفاقی برای من بیوفته، حتی یه ذره فکر نکن من تنهات میذارم و یا خدا بهت صبر نمیده!
من هیچ وقت ولت نمیکنم عزیز دلم! حتی اگه خودت بخوای!
خورشید کف دستش را روی قلب او می گذارد و لبخند می زند:
-من هیچ وقت نمیخوام! تو همیشه باید پیشم بمونی، همیشه..
حبیب او را در آغوش می فِشُرَد و خورشید روی سینه ی او را با نوک انگشتش لمس میکند: -حبیب؟!
- جانم؟!
خورشید دم عمیقی می گیرد:
-چی شد که یهو دلت خواست بری جبهه؟! مگه آقا سعید نگفته بود که پشتِ جبهه م مهمه؟!
حبیب دستش را در موهای او فرو می برد و لبخند محوی می زند:
- نمیدونم! باور کن نمیدونم چی شد خورشید! بعد شهادتِ سعید، نمیدونم چی شد که خودم موندم اینجا ولی دلم رفت جبهه! خیلی فکر کردم ولی هر دفعه فقط به یه نتیجه رسیدم... دلم رفته!
خورشید آرام از آغوش او بیرون می آید و آه میکشد و نگاهش نگران می شود:
-اون جا رفتی مواظب خودت باشی ها!
حبیب می خندد و پیشانیِ او را می بوسد:
-آخه عزیز دلم! من همین فردا نمیخوام برم خط
مقدم که این قدر نگرانی از حالا!
ابروهای خورشید بالا می پرند:
-خب تو که سربازی رفتی... دیگه آموزشی نداری که، داری؟!
حبیب آرام می خندد و سرش را به طرفین تکان می دهد:
-خورشیدم خب تا یه جوری از بیمارستان بیام بیرون، برم ثبت نام، پلاکم بیاد... اووو هنوز مونده تا رفتنِ من!
خورشید دوباره آه می کشد و نگاهش غمگین میشود:
-هر چی! بالاخره که میری... دلم شور میزنه
حبیب تنها او را در آغوش می کشد و سرش را می بوسد. کسی که از دلِ حبیب خبر ندارد! کسی که نمی داند دل او هم بی قرارِ خورشیدش است! کسی که نمی تواند درک کند که اگر برود جبهه باز هم حواسش پیشِ خورشید است! خورشید روی قلب او را می بوسد.
حکایت، حکایتِ جنگ است! حکایتِ عشق و خون و دل های بی قرار! حکایتِ دلشوره های آرام! حکایت،حکایتِ جنگ است! حکایتِ یک عالم دلبستگی که دوری را سخت می کند! حکایتِ یک عالم توکل و صبر که دوری را قابل تحمل می کند! حکایت، حکایتِ عجیبیست...!
خورشید نفس عمیقی می کشد:
-حبیب؟!
حبیب محلِ رویش موهای او را می بوسد:
- جان دلم؟!
خورشید تکیه ی سرش را از سینه ی او برمی دارد و لبخند عمیقی می زند:
-من یهویی عوض نشدما! نمیدونم چه طوریه ولی وقتی اون آیه رو خوندم، یهو دلم آروم گرفت... دلم هنوز شور میزنه و نگرونته ها ولی آرومه!
حبیب لبخند آرامی می زند و پلک روی هم میگذارد:
-میدونم خورشیدم! تغییرِ آدمها و آروم شدنشون به پاکیِ دلشون و بزرگیِ عقلشون بستگی داره... خانومِ منم که دلش عین آیینهس و عقلشم که از من بهتر کار میکنه!
قند در دل خورشید آب می شود. سرش را در سینه ی او پنهان می کند و حبیب آرام میخندد.
خورشید لب برمی چیند:
-حبیب؟!
- جانم؟!
خورشید از آغوش او بیرون می آید و لبخند عمیقی می زند و ابروهایش را بالا می اندازد:
فقط مردها نمیرن جنگها! مثلاً همین دختر خالهت محبوبه که توی بیمارستان صحرایی کار میکنه یه
جورایی رفته جنگ دیگه!
حبیب آرام می خندد و گردن کج می کند:
- چی شد یهو؟! نکنه تو هم میخوای با من بیای،
هان؟!
خورشید لبخند دندان نمایی می زند و جوابی نمی دهد. شاید هم چنین کاری بکند!
شاید..
***ادامه دارد...
طاهره.الف
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
دعای عهد.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan