eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
797 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.7هزار ویدیو
355 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترامپ و مسئولان غرب‌زده😃🤦‍♂ 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
23.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ سامری‌ها در راهند ⏪ اسراییلی‌ها از جنس خودشان در میان ما استفاده می‌کنند. ⬅️ در آستانه تشکیل حکومت جهانی، گوساله پرستان مسلط شدند! ⏪ غربال‌های شدید قبل از نصرت الهی 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 روز مرد مبارک! ❗️ بخاطر همه قولهایی که دادی و پاش واستادی🌸 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌹 روز مرد مبارک بخاطر اینکه تا پای جان پای اسلام ایستادی و عقب ننشستی... 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌹 روز مرد مبارک بخاطر اینکه برای وطنت و پای آرمان آزادی فلسطین ایستادی و تا لحظه آخر جنگیدی! 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
استغفار کنید ! 🎬 برای بیداری وجدانها @Bidari_Media
روز مرد نداشتند اما روزها را مردونه ساختند تنها جوراب‌شون سوراخ نبود که پیکری سوراخ شده از گلوله و ترکش داشتند 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕رمان 🔻قسمت چهاردهم ▫️از زمان اشغال عراق توسط آمریکا، فلوجه روی آرامش ندیده و بخاطر بمب‌های شیمیایی که آمریکا بر سر مردم ریخته بود،همچنان کودکان معلول متولد می‌شدند و آمار بیماریهای جسمی و روانی و سقط جنین در بیمارستانها بیداد می‌کرد. ▪️حالا چندماهی می‌شد زمزمۀ حضور تکفیریها در شهر،هول دیگری به دل مردم به خصوص اندک جمعیت شیعۀ شهر انداخته بود. ▪️می‌دانستم حکم تشیع در قانون تکفیری‌ها مرگ است؛این مدت تصاویر سلاخی مردم شیعه و سنی سوریه را در اینترنت دیده بودم و ندیده می‌شد تصور کنم چه جهنمی در انتظار مردم فلوجه است. ▫️روزها بود در سرمای زمستان، تب تنش در شهر بالا گرفته و با این حال باور نمی‌کردیم به این زودی کار از کار بگذرد که همان شب داعش خبر فتح فلوجه را جاز زد و شهر رسماً سقوط کرد. ▪️فلوجه، شهری که با بیش از ۵۰۰ مسجد به شهر مسجدها شهرت داشت، از نخستین مناطقی بود که به دست داعش افتاد و خبر نداشتیم تا چند ماه آینده نه فقط فلوجه که شهرهای بزرگ عراق مثل موصل و تکریت هم اشغال می‌شوند. ▫️شاید از هول همین اتفاق بود که آن شب خبری از تماس عامر هم نمی‌شد و تمام‌ تن و بدن من از ترس می‌لرزید. ▪️از وحشت آشوب شهر،دلم زیر و رو شده و ساعت از نیمه‌شب گذشته بود که سرانجام تماس گرفت. ▫️نمی‌دانست از کدام سرِ قصه آغاز کند و من می‌خواستم عیار عاشقی‌اش را بسنجم که مظلومانه پرسیدم:«بازم میخوای بری؟» ▪️می‌خندید و خنده‌هایش از هر گریه‌ای تلخ‌تر بود:«تو که نمی‌ترسی؟» ▫️مگر میشد نترسم وقتی در یک شهر ۳۵۰ هزار نفری، ما شیعیان در اقلیت بودیم و او چارۀ نجاتم را در فرار از شهر می‌دید:«الان خیلی از سُنی‌های فلوجه هم از شهر فرار کردن و رفتن سمت کربلا.شنیدم تو کربلا برای آواره‌های فلوجه اردوگاه زدن.» ▪️از سکوتم خیال میکرد تسلیم طرحش شدم و انتهای این نقشۀ فرار، مهاجرت به آمریکا بود که مثل یک جنتلمن سینه سپر کرد:«از فلوجه که اومدی بیرون،با خودم می‌برمت آمریکا و اونجا رو چشمام ازت مراقبت می‌کنم.» ▫️آنچه برایم تدارک دیده بود،رؤیایی به نظر میرسید اما چطور می‌توانستم پدرومادرم را اینجا تنها رها کنم که سال‌ها در این شهر زندگی کرده و حالا حاضر به ترک فلوجه نمی‌شدند. ▪️پدرم پزشک ماهر و قدیمی فلوجه بود؛ تابلوی طبابتش در درمانگاه‌های اصلی شهر، امید مردم بود و غیرتش قبول نمی‌کرد در این بحبوحۀ درگیری، بیمارانش را تنها بگذارد. ▫️عامر مرتب با او هم تماس می‌گرفت تا راضی‌اش کند از شهر خارج شود و در یکی از تماس‌ها، پدرم با بغضی مردانه التماسش کرد:«من نمی‌تونم از اینجا برم،مردم به من نیاز دارن اما اگه میتونی بیا آمال و مادرش رو با خودت ببر بغداد.» ▪️عامر ادعا می‌کرد عاشق من است و باز از ترس جانش جرأت نمیکرد قدم به فلوجه بگذارد. ▫️چند روز تا پروازش بیشتر نمانده و پشت تلفن گریه میکرد تا ما از فلوجه خارج شویم و هیچکدام خبر نداشتیم داعش اجازه خروج از شهر را نمی‌دهد که اگر مردم همه می‌رفتند،دیگر سپری برای مقابله با ارتش عراق برایش باقی نمی‌ماند. ▪️این را زمانی فهمیدم که پدرم در آخرین تماسی که عامر با او گرفت، در اتاق را بست تا من و مادرم نشنویم و با این‌حال شنیدم با صدایی خفه خبر می‌دهد:«ای کاش همون روز که بهت گفتم میومدی و آمال رو می‌بردی،خروجی‌های شهر بسته شده. دیگه نه ما می‌تونیم خارج بشیم نه تو میتونی بیای!» ▫️حالا مردم مظلوم این شهر تنها سپر باقی‌مانده در دست والی فلوجه بودند تا مانع حملۀ همه جانبۀ ارتش شود و به هر آب و آتشی میزد مبادا کسی از شهر خارج شود. ▪️زمستان ۲۰۱۴ سردترین و سخت‌ترین زمستان عمرم شده بود؛در شهر خودم زندانی شده و کسی که می‌گفت عاشق من است و بنابودهمسرم شود،هرلحظه ازمن دورترمی‌شدودرتماس آخر،غیر ازبغض وگلایه حرفی برای گفتن نداشت:«آمال!چراتوالان نبایدکنارمن باشی؟» ▫️وپیش از آنکه حرف دیگری به زبانش بیاید،بغضش متلاشی میشدومیان گرداب گریه دست‌وپامی‌زد:«چرامن الان بایدتنهابرم؟چرابایدتو رو تواون جهنم تنهابذارم وبرم؟» ▪️هرکلمه مثل خنجری درقلبم فرومی‌رفت،خونابۀ غم تاگلویم میرسیدودیگرحتی نمی‌خواستم طعم اشکهایم رابچشدکه چشمانم رادرهم میکشیدم مباداقطره اشکی بچکدواوهمچنان می‌گفت. ▫️نمی‌فهمیدم چرامن رامقصراین جدایی میداندودیگرحتی نفسی برای بحث وجدل نداشتم که با اینهمه ادعای عاشقی،راضی به رهاکردن من میان هزاران کفتارداعشی شده وامشب راهی سفر رؤیایی‌اش می‌شد. ▪️ازسنگینی سکوتم،نفسش بندآمده ودیگرکاردلش ازگریه گذشته بودکه سرم عربده میکشید:«تونمی‌فهمی بامن چی کارکردی!هزاربار التماست کردم،به دست وپات افتادم ولی توفقط میخواستی تواین خراب‌شده بمونی!»... 📖 ادامه دارد... ✍️ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ .@khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan