eitaa logo
بصیرت خوشاب
476 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
پایگاه خبری بصیرت خوشاب با شماره ثبت ۹۳۶۶۷ وزارت ارشاد Basiratkhoshab.ir اخرین‌اخبار دیار سربداران(سبزوار، جوین، جغتای، خوشاب، ششتمد، داورزن) و تحلیل های روز کشور مدیر مسول: علی اکبر ملکی @malekpor
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی نقش ناجی را خوب بازی می کنند اما در پشت پرده سقوطت را کارگردانی کرده اند. @khoshab1
ادامه درخواست های مردم و مسولان از استاندار خراسان رضوی و نمایندگان مجلس در حمایت از دکتر محمود شم ابادی به عنوان فرماندار خوشاب برای ادامه خدمت در این شهرستان @khoshab1
با افزایش نرخ ارز از 4200 تومان به 28500 تومان، مجموع مبلغی که دامداران و مرغداران ایرانی بابت غذای دام و طیور پرداخته‌اند، از حدود 29 همت در سال 1400 به حدود 192 همت در سال 1402 افزایش یافته است. لکن کاسبان گران‌سازی دلار می‌گویند نگوئید افزایش نرخ ارز، هزینه را بر تولید و زندگی را بر مردم گران می‌کند!/سید یاسر جبرائیلی @khoshab1
المیادین: رئیس پارلمان عراق جهت ابلاغ پیام آمریکا یکشنبه به تهران می‌رود 🔹شبکه خبری المیادین اعلام کرد محمود المشهدانی رئیس پارلمان عراق فردا یکشنبه به تهران پایتخت ایران سفر می‌کند.او حامل پیام دولت جدید آمریکا به ایران است. @khoshab1
ادامه درخواست های مردم و مسولان از استاندار خراسان رضوی و نمایندگان مجلس در حمایت از دکتر محمود شم ابادی به عنوان فرماندار خوشاب برای ادامه خدمت در این شهرستان @khoshab1
خاطرات هاشم جیگرکی از انقلاب ✍علی اکبر ملکی https://nemz.ir/?p=1201 @khoshab1
قلب و روح و توان خودت را به جایی که خریدار ندارد و حتی تحقیر هم می‌شود، عرضه نکن. شارلوت_برونته کتاب " جین ایر " @khoshab1
گِل و قند فردی عادت داشت که گِل و خاک بخورد و وقتی چشمش به گِل می‌افتاد، اراده‌اش سست می‌شد و شروع به خوردن آن می‌کرد. روزی مرد برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می‌کرد. عطار به مرد گفت: من از گِل به عنوان سنگِ ترازو استفاده می‌کنم. برای تو مشکلی نیست؟ مرد گفت: «من قند می‌خواهم و برایم فرق نمی‌کند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی.» در همین هنگام مرد در دل خود می‌گفت: «چه بهتر از این! سنگ به چه دردی می‌خورد برای من گِل از طلا با ارزش‌تر است. اگر سنگ نداری و گِل به جای آن می‌گذاری باعث خوشحالی من است.» عطار به جای سنگ در یک کفه ی ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت. در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفه‌ی ترازو بود کرد. او تند تند می‌خورد و می‌ترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود. عطار زیرچشمی متوجه‌ی گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد. بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن، خود را معطل می‌کرد. در همین عطار هم در دل خودش می‌گفت: «ای بیچاره! تا می‌توانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن می‌دزدی در واقع از خودت می‌دزدی! تو بخاطر حماقتت می‌ترسی که من متوجه دزدیت بشوم. در حالیکه من از این می‌ترسم که تو کمتر گل بخوری! تا می‌توانی گل بخور. تو فکر می‌کنی من احمق هستم؟ نه! این طور نیست. بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است!» کتاب " مثنوی_معنوی " @khoshab1
آدم‌ها مانند پنجره‌هایی با شیشه‌های رنگی‌اند. وقتی آفتاب می‌تابد برق می‌زنند و می‌درخشند،   اما وقتی تاریکی سایه می‌گسترد زیبایی حقیقی آن‌ها فقط در صورتی هویدا می‌شود که نوری در درونشان باشد. الیزابت_کوبلر_راس @khoshab1
☀️ بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ مـاه و خورشید گدایند بہ نورت آقا عالمـے منتـظر صبـح حضـورت آقا 🌸🍃 فرا رسیدن نیمه شعبان، سال‌روز میلاد منجی عالم بشریت، مهدی فاطمه، حضرت صاحب الزمان(عج) بر شما مبارک باد.  @khoshab1
هدایت شده از بصیرت خوشاب
⭕️👈تلنگر 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 دفترت را می فروشی دخترم باز شد درب کلاس و همچو رخش .. قامت استاد زد بر دیده نقش .. گفت بر پا مبصر و ، کلِّ کلاس .. پر شد از یک ترس و یک بیم و هراس .. درب را مبصر پس از یک لحظه بست .. دست بالا برد و در جایش نشست .. دیده گانی خشک و سرد و سخت گیر .. بود در سیمای این استاد پیر .. با تحکّم گفت برجا ای کلاس .. یک صدا گفتند آنها هم سپاس .. بعد از آن استاد با لبهای ریز .. گفت دفترهای انشا روی میز .. یک به یک سر زد به کل میزها .. باز گشت از پشت رخت آویزها .. سر زد و دید و سر جایش نشست .. چانه را انداخت در چنگال دست .. گفت جمعا از شماها راضی ام .. راضی از تدریسهای ماضی ام .. درس انشای شماها خوب بود .. هم مرتب بود و هم مرغوب بود .. گر چه این یک درصد از بین صد است .. این وسط اما یکی خیلی بد است .. آخرین بار تو باشد یاسمن .. مادرت فردا بیاید پیش من .. دفترت کلا سیاه است و کثیف .. با چه رویی می گذاری توی کیف ؟.. گر چه انشای تو زیبا بود و بیست .. نمره ات اما به جز یک صفر نیست .. زودتر بیرون برو از این کلاس .. تا نبینم صورتت را ناسپاس .. یاسمن اما فقط لبخند زد .. بغض را با خنده اش پیوند زد .. شرمگین بود و نگاهش غصه دار .. پشت لبخندش نگاهی بی قرار .. گفت بابایم پریشب گفته است .. دفتری در آرزویم خفته است .. آرزو دارد که مال من شود .. دفتر انشای سال من شود .. گر که قسمت بود و او کاری گرفت .. دستهایش را به دیواری گرفت .. چون حقوقش را بدادند و نخورد .. مثل آن قبلی که یکجا خورد و برد .. پول صاحب خانه را باید دهیم .. بعد از آن هم نانوا آقا رحیم .. مانده ی بقالمان حاجی حبیب .. ذیحسابی های این مرد نجیب .. بعد از اینها هم که مادر ناخوش است .. کوره ی آجر پزی پشتش شکست .. بس که آجر برده در سرما و سوز .. شب نشد بی ناله هایش وصل روز .. کاش دارویی به مادر می رسید .. درد جانکاهش به آخر می رسید .. بعد از آن دیگر منم با دفترم .. مطمئنا دفترم را می خرم .. چون خریدم می نویسم توی آن .. تانباشد از سیاهی ها نشان .. نیست لازم تا کنم من بعد از این .. پاک مشق قبلی ام را نازنین .. بعد از آن بر دفتر و بر یاسمن .. آفرین میگویی ای استاد من .. با اجازه میروم پیش مدیر .. رو سیاهم من ، ببخش استاد پیر اشک در چشم معلم حلقه بست .. نرم نرمک بغض قلبش را شکست .. روی خود را برگرفت از بچه ها .. شانه می لرزید و بغضش بی صدا .. با همان چشمان بغض آلود گفت .. وای از شهری که وجدانش بخفت .. یاسمن بانو نمی خواهد نرو .. جای خود بنشین ودیگر پا نشو .. عینکم را شست اشک پاک تو .. سوختم از سینه ی صد چاک تو .. دفترت خوب و قشنگ است و تمیز .. حیف باشد مانده باشد روی میز .. مثل قران می گذارم بر سرم .. دفترت را می فروشی دخترم ؟./شعبان جیـریایی؛ @khoshab1 Basiratkhoshab.ir
📚 ✍فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: «بشکن و بخور و برای من دعا کن.» 🔸بهلول گردوها را شکست و خورد ولی دعایی نکرد.آن مرد گفت: «گردوها را می‌خوری نوش جان،ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!» بهلول گفت: «مطمئن باش اگر در راه خدا داده‌ای،خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است!» @khoshab1 Basiratkhoshab.ir