#خیانت ۳
کم کم به فکر طلاق از کوروش افتادم ما بچه نداشتیم برای همین راحتتر داشتم تضمیمم رو میگرفتم.با خودم میگفتم زندگی با مرد با محبتی مثل اقا حمید چقدر میتونه شیرین و جذاب باشه
تا اینکه یروز زنش اومد کارگاه، نمیدونم از کجا متوجه ارتباط من و شوهرش شده بود.هرچی از دهنش در اومد بهم گفت و جلوی چشم شوهرش و بقیه کارگرها دست من رو گرفت و از کارگاه بیرونم کرد.
منتظر بودم حمید بیاد جلوش رو بگیره و اجازه نده اونطوری باهام رفتار کنه اما چیزی بهش نگفت ...
ادامه دارد...
کپی حرام
#خیانت ۴
با فضاحت و ابروریزی بیرونم کرد و حمید خم به ابرو نیاورد.
باورم نمیشد اون همه عزیزم عزیزمش رو با دیدن زنش فراموش کزده بود.
فهمیدم نمیتونم بهش اعتماد و تکیه کنم.اون ادم بیغیرت فقط باعث شد ابروم پیش شوهرم و خونواده و اهل محل بره و تازه فهمیدم ادم هیز و چشم چرونی هست ...
شوهرم متوجه جریان شد و این بار بجای من که همیشه تهدید به طلاق میکردم دادخواست طلاق داد.
پول پیش خونه رو بعنوان مهریه بهم داد منم پیش خونواده م برگشتم ولی با ابروریزی که زن حمید کرده بود اونجا هم نه ارامش دارم و نه برام احترامی قایل هستند.هرروز سرکوفت ...
ادامه دارد...
کپی حرام
#خیانت ۵
یروز به مادر و خواهرم اعتراض کردم اما مادرم گفت هر کاری یه راهی داره ...
اشتباه و گناه تو اونجایی بود که وقتی دیدی کوروش اذیتت میکنه بجای راه قانونی و شرعی دنبال راه خطا رفتی درست مثل زمان ازدواجت .تو حرفا و دلسوزیهای خونواده رو ندید گرفتی و چه قبل ازدواج و چه بعدش حتی یبار هم به ما حرفی نزدی...
میتونستی بجای ارتباط با حمید قبلش از کوروش جدا بشی و بعد به ازدواج دوم فکر کنی لااقل این ابروریزی و مهر خیانت به پیشونیا نخورده بود. از حمایت پدرت هم برخوردار بودی..
یه روز که از حرفای مردم خسته شده بودم برای حمید پیغام فرستادم و کفتم که حاضرم بی خبر از همه صیغه ش بشم
اما با جوابی که داد شوکه شدم
ادامه دارد...
کپی حرام
#خیانت ۶
اون گفت تو وقتی همه میدونستند زن کوروشی و براحتی خیانت میکردی از کجا معلوم وقتی پنهانی زن من بشی بمن خیانت نکنی.
زندگی من و زنم تازه داره زنگ و روی ارامش به خودش میگیره اگه مزاحمم بشی به همه میگم که تو داری موس موس میکنی و بیشتر ازین ابروت بره.پس بیخیال من شو و دیگه سراغم نیا.
من چکار کرده بودم؟ شاید اگه مهر خیانت نخوزده بودم بعد از طلاق راحتتر میتونستم ازدواج کنم یا لااقل خونوادم حق اینهمه بی حرمتی رو باهام نداشتند و میتونستم این اجازه رو بهشون ندم.
اما من خراب کرده بودم و تاوان سختی رو باید پس میدادم
.پایان
کپی حرام
#سیاست_های_همسرداری
📍اگر به همسرت محبت نکنی دیگری محبت خواهد کرد
📍اگر باهمسرت حرف نزنی دیگری با اوحرف خواهد زد
📍اگر باهمسرت تفریح نکنی دیگری او را به تفریح خواهد برد
📍اگر همسرت را از نظر جنسی راضی نکنی دیگری راضیش خواهد کرد
(اگر هم #خیانت نمی کند به خاطر حفظ ابروست نه ترس☝️از تو👉)
📍اگر برای همسرت #هدیه نخری دیگری خواهد خرید
📍اگر همسرت را درک نکنی دیگری درکش خواهد کرد
📍اگر همسرت را ول کنی دیگری به او خواهد چسبید
📍اگر همسرت را باور نکنی دیگری او را باور خواهد کرد
❌هیچ گاه خود را استثناء ندانید؛ ﺍﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻝ تمام افراد ﻣﯽﺷﻮﺩ(البته بیماران
جنسی و افراد تنوع طلب جزء این موارد نیستند)
📌ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯿﺪ،ﻧﻪ ﻣـﺮﺩ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻪ ﺯﻥ💯
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
#خیانت ۱
اسم من رهاست ۱۷ ساله بودم که بود با يسرى اشنا شدم روستای بغلی روستای ما ساکن بودن خیلی بهش دلباخته بودم دو سالی باهم در ارتباط بودیم که یه روز گفت میخواد بیاد خواستگاریم با این که خونواده ام اصلا راضی به این ازدواج نبودن اما اسرارهای زیاد من باعث رضایت خانواده شد
پدرم بزرگ محله بود و همه روی اسمش قسم میخوردن تمام ازدواج های روستامون زیر نظر پدرم انجام میشد و در تمام مراسمات باید به عنوان بزرگتر شرکت میکرد
خلاصه ما زا وجود مخالفت ها عقد کردیم همه چی خوب بود عشق بین من و محسن عالی بود هردو خوشحال بودیم ۵ ماه بعدم بابام گفت باید ازدواج کنید این رفت و آمدها بیشتر از این صلاح نیست محسن بدون هیچ مخالفتی عروسی انداخت جلو و یه خونه نیمه کاره پیش باباش داشت تند تند کاراشو انجام داد و ما عروسی کردیم
ادم بدی نبود هر هفته می اومدم
خونه بابام و همش پیام میداد دلم تنگ شده و دارم میام دنبالت.
محسن ی پسر عمو داشت به نام امیر که یه روز با محسن اومدن خونمون، محسن خیلی باهاش صمیمی بود و میگفت امیر عین برادرمه و من خیلی قبولش دارم
این رفتارها و صمیمیت های محسن با امیر باعث شد که پای امیر به خونمون باز بشه
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی
#خیانت ۱ اسم من رهاست ۱۷ ساله بودم که بود با يسرى اشنا شدم روستای بغلی روستای ما ساکن بودن خیلی ب
#خیانت ۲
صمیمت ما با امیر زیاد بود در حدی که یه روز اومد و گفت که عاشق یه دختریه و میخواد باهاش ازدواج کنه
من کلی خوشحال شدم و بهش تبریک گفتم اما نمیدونستم که تمام بدبختی هام قراره با اومدن این زن تو این خونواده شروع بشه
برای امیر خوشحال بودم و عین ی خواهر هر کاری ازم برمیومد انجام میدادم که زودتر بهم برسن من زنی نبودم که خیلی آرایش غلیظ داشته باشم و یا لباس بدن نما بپوشم همه چیم در حد متوسط بود همسرمم مشکلی با این جریان نداشت
خلاصه زمستان رفتیم برای امیر خواستگاری چون پدر امیر فوت شده بود و پدر شوهرم میخواست به جاش بره ما هم رفتیم عروس یه دختر تپلی و قد کوتاه بود اما صورت خیلی قشنگی داشت و با یه ارایش خیلی غلیظ اومد و نشست کنارمون خیلی زبون داشت و تقریبا توی تمام بحث ها شرکت میکرد این که میگفتن عروس روز خواستگاری نباید خیلی حرفی بزنه اینطور نبود حتی وقتی حرف مهریه شد گفت اگه خونه به اسمم نباشه نمیتونم قبول کنم
ما میگفتیم زیاده ولی امیر شدیدا عاشقش بود و اون هر چی گفت قبول کرد پدر شوهر و مادر شوهرم و مادر امیر خیلی دل خوشی نداشتن و موافق نبودن اما نتونستن حریف امیر بشن
محسن هم نظر خنثی داشت و میگفت هرچی بابا اینا تصمیم بگیرن خلاصه اون شب با جواب بله برگشتیم همه خوشحال بودیم و قرار شد دو هفته بعد بریم برای عقد کنون
پدرشوهرمم زنگ بابام زد و دعوتش کرد مامانم و داداشمم اومدن و ما همگی رفتیم اونجا برای مراسم عقد
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی
#خیانت ۲ صمیمت ما با امیر زیاد بود در حدی که یه روز اومد و گفت که عاشق یه دختریه و میخواد باهاش ازد
#خیانت ۳
شب عقد هم به خوبی تموم شد انصافا مجلس خوبی بود امیر از همه خوشحال تر بود و حتی یه لحظه لبخند از روی لبش نمیرفت البته به جز خونواده ما کهبخاطر مهریه سنگین عروس خیلی از ته دل خوشحال نبودیم اما خونواده اونا ادم های بدی بنظر نمیومدن و خیلی خوشحال بودن
همون شب من متوجه نگاه های خاص محسن و مینا شدم اما خودمو متقاعد کردم که مینا زن داداششه و میخواد نگاه کنه ببینه چه شکلیه برای همین نخواستم حساسیتی به خرج بدم و فکر خاصی بکنم اما یه حسی از درون بهم میگفت این نگاه ها فراتر از نگاه کردن های ساده به عروس هست
خلاصه چند وقتی گذشت و مینا و امیر عروسی کردن و رفتن شهرستان
مینا دوست نداشت بیاد روستا برای همینم امیر توی شهر خونه کرایه کرد و رفتن اولین باری که مینا اومد خونمون برای پاگشا بود براش هدیه هم گرفتيم و دعونشون کردیم خونمون شام مفصلی درست کردم و همه چی خوب بود کلی ازم تشکر کردن و مینا گفت خیلی خوش گذشت وقتز امیر تعرسف میکرده که با محسن عین برادرن من باورم نمیشد اما برخورد خوب شما این حرفو بهم ثابت کرد
اخرای شب دیگه رفتن دقیق بعد از رفتن اونا رفتار محسن یه شکل دیگه بود انگار ناراحت بود و مدام به رفتارهای من گیر میدادی که چرا دیر ظرف ها رو میشوری من خوابم میاد چرا دیر لامپ هارو خاموش میکنی زود خاموش کن
محسن اصلا ادمی نبود که تو خونه کاری به کارم داشته باشه یا به چیزی تو خونه گیر بده اما اون شب رفتار خیلی عجیب غريبي از خودش نشون میداد چند بار ازش پرسیدم اتفاق خاصی افتاده که بلند فریاد زد به تو ربطی نداره و دهنتو ببند سرت به کار خودت باشه
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی
#خیانت ۳ شب عقد هم به خوبی تموم شد انصافا مجلس خوبی بود امیر از همه خوشحال تر بود و حتی یه لحظه لبخ
#خیانت ۴
گذشت تا اینکه یه روز مینا زنگ زد خونمون و گفت فردا شب دعوتين خونه ما منم تشکر کردم و قطع کردم وقتی محسن اومد و این خبر بهش دادم کلی خوشحال شد که خیلی برام عجیب بود
فردا عصرش زود از سرکار اومد بهترین لباسش پوشید عطر زد و کلی به خودش رسید و هیچ نظری راجعبه لباس من نداد هر وقت هرجا می رفتیم همیشه به رنگ لباسم یا مدل لباسم نظر میداد و این بی تفاوتیش داشت عذابم میداد
من خیلی به محسن علاقه داشتم و حتی زندگیمو یه روز بدون اون نميتونستم تصور کنم خلاصه ما آماده شدیم و راهی خونه امیر شدیم توی مسیر محسن اهنگ شاد گذاشته بود و با اهنگ میخوند کلا ی جور مشکوکی خوشحال بود وقتی رسیدیم اونجا من از لباس مهسا کاملا شوکه شدم یه لباس خیلی باز که همه جاش بیرون بود معلوم بود حتی امیر هم از این وضع ناراحت بود
تمام طول مهمونی من و امیر حال بدی داشتیم اما مینا و محسن میخندیدن و کلی حرف میزدن باهم دیگه جالب اینجاست وقتی دیدن ما روی خوش نشون نمیدیم دیگه دوتایی حرف میزدن و اصلا از ما نمیخواستن تو بحث هاشون شرکت کنیم
میدونستم یه اتفاقاتی داره میفته عصبی و کلافه بودم و حالم دست خودم نبود کم مونده بود اشکام بریزه رفتم تو دستشویی یه آبی به سرو صورتم زدم و به بهونه سردرد به محسن گفتم بریم خونه اما اهمیتی نداد و گفت برو توی اتاق دراز بکش فعلا نمیریم و اصلا من براش مهم نبودم مهمونی رو تا نیمه شب طولش دادن وقتی سوار ماشین شدیم تا خونه محسن هیچ صحبتی با من نکرد رسما داشتم دیوونه میشدم اما بازم هیچی نگفتم
حتی شب جاشو برد تو پذیرایی و از من جدا خوابید تصمیم گرفتم موضوع با خواهرم در میان بزارم تا ببینم باید چیکار کنم
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی
#خیانت ۴ گذشت تا اینکه یه روز مینا زنگ زد خونمون و گفت فردا شب دعوتين خونه ما منم تشکر کردم و قطع
#خیانت ۵
خواهرم بهم گفت شاید سبک زندگی مینا اینجوریه نمیشه فعلا قضاوت کرد مهدی ام نباید انقدر زنشو آزاد بذاره شوهرتو هم یه آدم جدید اومده تو فامیل ذوق زده شده به نظرم حساس نشو
حرفهای خواهرم تا حدودی درست بود ولی رفتار محسن همچنان با من سرد بود و خیلی عذاب می کشیدم دلم می خواست زندگیمون به گرمی سابق باشه و رابطمون خیلی خوب بشه ولی انگار امکانش وجود نداشت بالاخره دو سه روزی گذشت و محسن بهم گفت که مینا و مهدی رو دعوت کردم خونمون بری شام
معترض گفتم چه خبره هر شب هر شب بذار یه مدت بگذره بعد با همدیگه دوباره رفت و آمد کنیم قرار نیستش که هر شب ما اونجا باشیم یا اونا بیان اینجا
یه دفعه توپید بهم گفت این چه طرز حرف زدنه توقع داری من با هیچکس رفت و آمد نکنم فقط بشینم تو خونه تو رو نگاه کنم برو یکم از مینا یاد بگیر ببین چه غذاهایی برا ما میپزه برای شبی هم که اینجا دعوتن یه چهارتا غذای درست بپز فکر نکنه هیچی بارمون نیست
لحن حرف زدن محسن خیلی بد بود منم ناراحت شدم ولی نمیتونستم حرفی بزنم اون شبی که اومدن خونمون امیر خیلی عصبانی بود مینا با محسن دوباره شروع کردن به خوش و بش کردن و از اونورم امیر انقدر عصبانی بود که حتی با محسن هم بد حرف زد اون شب اونا رفتن و دوباره بدرفتاری های محسن با من شروع شد و متاسفانه من هیچی به محسن نمی گفتم
فردا صبحش که محسن رفت سرکار امیر بهم زنگ زد و گفت میتونی بری خونه زن عموم که میشه مادرشوهرت؟
گفتم چرا چیزی شده
گفت یه کار مهم باهات دارم
منم بلند شدم و رفتم اونجا وقتی رسیدم دیدم مادرشوهر من و مادر امی نشستن امیر هم عصبی اونجا بود گفت یه چیزی ازت می پرسم میخوام راستشو بهم بگی
گفتم که بگو
عصبی گفت متوجه رفتارای عجیب محسن تو خونتون نشدی ؟
گفتم چرا اتفاقا نمیخواستم بهت بگم ناراحت نشی ولی از وقتی که مینا زن تو شده محسن تبدیل شده به یه آدم دیگه مدام تو خونه داره با من دعوا میکنه یا برنامه ریزی میکنه بیام خونه شما یا شما بیاید
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی
#خیانت ۵ خواهرم بهم گفت شاید سبک زندگی مینا اینجوریه نمیشه فعلا قضاوت کرد مهدی ام نباید انقدر زنشو
#خیانت ۶
امیر ام عصبی نگاهم کرد و گفت دیشب که ما شام خونه شما بودیم از گوشی محسن برای مینا پیام اومده بود که شب بیا با هم خوش باشیم وقتی به مینا گفتم اینو کی زده گفت تو با گوشی محسن فرستادی
ایا تو با گوشی محسن به زن من پیام دادی؟
گفتم نه حقیقتش من اصلا از زن تو خوشم نمیاد نیازی هم نیستش که با گوشی محسن بهش پیام بدم
امیر به هم ریخت و از خونه رفت بیرون دوباره برگشت و رو به مادرشوهرم و مامان خودش گفت ببینید دیشب برگشتم به مینا میگم چرا زن محسن باید با گوشی اون بهت پیام بده؟ برگشته میگه منو محسن عاشق همیم به من اعتراف کرده من میخوام مینا رو طلاقش بدم
گفتم یعنی چی؟
گفت زن من با شوهرت با همدیگه حالا دوست شدن و هر اتفاقی هم که افتاد نیفتاده من کاری ندارم ولی من دیگه نمیتونم با این زن زندگی کنم
دنیا دور سرم چرخید من توی ذهنم به رویای بچه دار شدن با محسن فکر می کردم و اون همچین ظلم بزرگی در حقم کرده بود خیلی ناراحت و عصبانی شدم به محسن زنگ زدم و جواب نداد حتی خونه هم نیومد
وقتی این خبر به گوش پدرم رسید همراه برادرم اومدن و جهازمو جمع کردم و به خونه پدرم رفتم تا اونجایی که خبر داشتم امیر مینا رو طلاق داد و منم غیابی از محسن طلاق گرفتم ازشون بی خبر بودم که فقط یه بار به گوشم رسید که محسن و مینا ازدواج کردن و تصادف خیلی بدی کردن و مینا هم توی آتیش سوزی یه طرفه صورتش کاملا سوخت
من مدتی تو آرایشگاه مشغول بودم که یه خانمی ازم برای پسرش خواستگاری کرد اولش نمی خاستم ازدواج کنم ولی بهم گفت پسر منم ی بار شکست خورده باید به خودتون فرصت بدید
منم قبول کرم الان سه ساله که با مهدی ازدواج کردم و خیلی خوشبختم خدارو شکر میکنم که مهدی رو سر راهم گذاشت فقط ازتون خواهش می کنم اگر آدم متعهدی نیستین اگه نمیتونین یه نفررو دوست داشته باشین ازدواج نکنین خیانت خیلی بده کار مینا و امیر انقدر بد بود که باعث از هم پاشیدگی چهار تا خانواده شد تا اونجایی که خبر دارم امیر دیگه آدم سابق نشد خواهش می کنم تبعات خیانت خیلی بده ازدواج نکنید وقتی که می بینید آدمی نیستید که به داشته ی خودتون قانع باشید و فکر می کنید قراره یه جای دیگه چیز بهتری گیر بیارید
پایان
کپی حرام
19.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حجاب
#بی_حجاب
وقتی چشم آدمی پاک و از خطا و #خیانت به دور باشد، قلب آدمی نیز میتواند حلاوت و شیرینی ایمان را بچشد.
در سخنی از🌟 رسول خدا (صلی الله علیه وآله) آمده است: «اَلنَّظَرُ سَهْمٌ مَسموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبْلیسَ فَمَنْ تَرَکَها خَوْفاً مِنَ اللهِ اَعطاهُ اللهُ ایماناً یَجِد حَلاوَتَهُ فی قَلْبِهِ؛ نگاه (به #نامحرم ) تیر زهرآلودی از تیرهای شیطان است و هر کس آن را از ترس خدا ترک کند، خداوند چنان ایمانی به او عطا کند که شیرینیاش را در دل خویش احساس کند».
📚بحارالانوار، ج ۱۰۴، ص ۳۸
با آموزش های همسران بهشتی حال زندگیت رو متحول کن 🦋
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
http://eitaa.com/joinchat/2125922307C9dc10bacde