☀
امروز روز منست،
خدا برایم با برکتش کرده است
راههای فوق العاده را برایم گشوده،
افرادی هماهنگ و عالی
را به سمت من هدایت کرده
من هم در راه او گام
برمیدارم و میدانم امروز
راههای جدید برای من باز است ...
اغلب معجزه ها از یک فکر
شروع شده , اگر ندای
درونت چیزی به تو القا میکنه
حتما انجامش بده
#اسکاول_شین
@khosheqbal
4_6046458399577617248.mp3
18.14M
🎙 فایل صوتی ( قسمت 2 از 13 )
📕 #بنویس_تا_اتفاق_بیفتد
✍🏽 هنریت کلاوسر
راوی : بهاره عالی پور
🎀📎سایر قسمتهای کتاب🎧🎀
@khosheqbal
🍒زمان منتظر نمیماند
🌸امروز میرود و دور میشود
🍒هر روز را باید زندگی کرد
🌸بـه تـمامی ...
🍒امروزتون پر از شـادی و زیبـایی
@khosheqbal
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه میخواین حال عالی داشته باشین
این کلیپ و ببینید❤️#انگیزشی
#تو_خدای_منی #شکرگزاری
#غفور #رئوف #وهاب
#آرامش #حس_خوب
@khosheqbal
#پاکسازی روح و روان
🌻 روز ششم ( تسلیم و توکل )
✨ همچون زمین سخت باران ندیده
که با قطره قطره های باران، نرم می شود
همچون وزش نسیم
که بذر گلی را در شکاف صخره ائی می نشاند
همچون بوسه شبنم بر برگ کاج
که شاپرکی را سیراب می کند
همچون آفتاب که کوههای یخ را
بی هیچ فشاری ذوب می کند
به نیروی مقتدری که مرا در برگرفته
و از پیش از خلقت با من همراه بوده
تسلیمم...
✨ در برابر آنچه نمی توانم تغییرش دهم
در برابر آنچه بر من گذشته
آنچه بر عزیزانم گذشته
تسلیمم
✨و باور دارم خردی عظیم
بر ذره ذره های وجود
پرتو افشانی می کند
در برابر شکوه و اقتدارش
من ذره ائی بیش نیستم
✨ من تسلیمم...
اگر مصیبتی بر من وارد شده
اگر بیماری مرا لمس کرده
اگر رنجی از من کاسته
اگر بارها جفا دیدم
زمین خوردم و بار دیگر برخاستم
✨ زیرا...
قدرت مشاهده و پذیرش
مرا آموخت تسلیم باشم
و در جریان زندگی
جاری و روان
همراه با هر تحولی؛
که از اراده من بیرون است
بی هیچ تقلائی پیش بروم
✨ آنکه باید بماند می ماند
و آنکه باید برود می رود
تسلیمم برای دریافت های نو و تازه
تسلیمم در برابر ابدیتی که مرا می خواند
✨ و اینگونه فضا می سازم
تا آگاهی مرا به سوی طرحی که
همسو با شعور هستی است
هدایت کند
✨ سلام بر شعور هستی
سلام بر بینش و بصیرت نو
@khosheqbal
.
داستان کوتاه
گویند: شبی ابراهیم ادهم همه تاج و تخت و پادشاهیاش را برای رسیدن به خدا از دست داد و درویشی بیاباننشین شد. تابستانی روزی گرم به میدان شهر رفت تا او را شاید کسی برای لقمهای نان به کارگری برد.
آنقدر گرسنگی بر تن خود داده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمیبرد. جوانی دلش به حال او سوخت او را با خود به مزرعهاش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط گرسنگی و ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمهای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمهای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد.
نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمهای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه میدارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟
⁉️ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از دهها هزار باغهای ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم.
🔹بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح میکردم سیر نمیشدم چون میدانستم برای من نیست و روزی کسی که مرا سرنگون میکند همۂ آنها را از من خواهد گرفت. نفسام هرگز سیر نمیشد.
🔹 اکنون که همۂ باغ و ملک و تاج و تخت را رها کردهام و خدا را یافتهام، هر باغ و کوهی را که مینگرم آن را از آنِ خود میدانم.
بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگیاش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست.
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
@khosheqbal
♦️بعضی وقتا بیخیال همه ی ناامیدیای عالم بشید و یه کاغذ و قلم دست بگیرید و از موفقیت هاتون (هر چند کوچیک) بنویسید.. همین که دارید نفس میکشید و مثل خیلی ها زیر خروارها خاک نیستید، یه موفقیته! همین که لباس به تن دارید و سقف روی سر و لقمه ای برای از گرسنگی نمردن، خودش یه موفقیته!
✳️این موفقیت های کوچیک تون رو بزرگ کنید و بکوبید تو صورت هرچی نا امیدیه
@khosheqbal