#خاطــره🎞
پدر شهید :
بابک کارشناسی رو از دانشگاه فارغ التحصیل شد، ایام سربازیش رودر حفاظت اطلاعات لشکر قدس گذروند.
همون سال۹۶ که به سوریه اعزام شده بود ،
همون سال هم در کنکور ورودی به دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شده بود.
درحال تحصیل در دانشگاه شهید بهشتی ، دانشکده حقوق بودند.
که ظاهرا دانشگاه بزرگی که باید فارغ التحصیل میشدند ؛ دانشگاه #ائمهاطهار و دانشگاه #حسینی بود.
خوشبحالش که رفت و بهترین مدرک رو در دفاع از تزی که داشت گرفت ،
که جزئی از اعتقادات و وجودش بود ،
و در راه اعتقاداتش هم فارغ التحصیل شد و خوشبحالش که میزبانش خود خداست که کارنامه اش رو ائمه اطهار امضاکردند.
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🌼چاشنی بیادماندنی یک دیدار
✍روایتی از عیادت سردارسلیمانی از جانباز اعصاب و روان!
حدوداً 15 سال پیش بود که یکی از جانبازان اعصاب و روان کرمان خیلی بدحال شد. بهواسطهی یکی از دوستان رسانهای از ماجرا باخبر شدیم و در بیمارستان حضرت فاطمه سلام الله علیها به دیدنش رفتیم. همسرش گفت: پزشکان امیدی به ما نمیدهند، میخواهم او را به تهران ببرم.شماره همراه سردار حاج قاسم سلیمانی را از ما گرفت و قرار شد با ایشان هماهنگ کند که جانباز عزیز را برای مداوا به تهران ببرند.
سردار حاج قاسم سلیمانی به همسر جانباز گفته بود با مدیریت فلان بیمارستان در تهران صحبت میکنم که ایشان را آنجا ببرید بستری کنید.
پس از مدتی جویای حال جانباز شدم که خانمش گفت: رفتیم تهران و برگشتیم و حال همسرم خیلی بهتر است ولی دلش میخواهد حاج قاسم را ببیند.
البته بهبودی حال این جانباز که به معجزه و عنایت اولیاءالله شباهت داشت، ماجرای مفصل دیگری است که در این فرصت به آن نمیپردازیم.
به حاجی زنگ زدم و گفتم جانباز عزیزمان آقای یزدانپناه خیلی دلشان میخواهد شما را ببینند. با تعجب گفت: مگر خوب شده؟ آخه من با دکترش صحبت کردم، امیدی به ماندنش نداشته!
به هر حال خوشحال شد و گفت: من چهارشنبه میام کرمان قراری بگذار به دیدنشان برویم.
چهارشنبه ساعت 5 بعدازظهر طبق قرار رفتیم منزل جانباز عزیز. ایشان تا حاجی را دید با خنده و ذوق، نیمخیز شد و گفت: خانم بیا ببین کی اومده...
تمام نیم ساعتی که آنجا بودیم، حاجی صمیمانه با این جانباز خوشوبش کرد و دمگوش هم گفتند و خندیدند.
هنگام خداحافظی به دختر و پسر این خانوادهی عزیز دو سکه هدیه دادند.روزی که با سردار سلیمانی برای هماهنگی جهت عیادت از جانباز تماس گرفتم از ایشان درخواست کردم وقتی آمدند کرمان یک یادگاری هم برای من بیاورند... وقتی آمدند و رفتیم سر قرار، ما تازه رسیدیم در خانه جانباز که سردار هم با یک نفر دیگر آمد؛ قبل از آنکه زنگ در خانه را بزنیم سردار دست بردند در جیب شان و یک انگشتری را درآوردند و گفتند این در عملیات های دوران دفاع مقدس دستم بوده است.
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
#خاطـــراتشهیـد🍁
🌼 #دعايقنوتصیاددلها 🌼
🖌 #خيلي اشكش را نگه مي داشت ٬ توي چشمش ٬ همسرش فقط #يكبارگريه اش را ديد ٬ وقتي
#امامرحلت كرد . دوستش مي گفت :ما كه توي نماز
🖌قنوت مي گيريم از خدا مي خواهيم كه #خيردنياواخرت
را به ما اعطا كند و يا هر حاجت ديگري كه براي
🖌خودمان باشد اما صياد تو قنوتش #هيچچيز ديگري
براي خودش نمي خواست . بار ها مي شنيدم
كه مي گفت :
🌸 #الهم_احفظا_قاعدنا_الخامنه اي 🌸
بلند هم مي گفت از تــه♥️دلـــــ...
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
خوشتیپ آسمانی
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋
🍃🌸
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتچهلویک
«حربه»
﴿حجت الاسلام محمدرضا رضایی﴾
یک روز باهم بودیم خاطره از کردستان برام تعریف کرد می گفت: در سنندج سرپرست نگهبان ایستاده بودم هوای اطراف را درست و حسابی داشتم یک دفعه دیدم از روبرو سر و کله دختر پیدا شد داش راست می آمد طرف من روسری سرش نبود و وضع افتضاحی داشت با خودم گفتم شاید راهش رو بکشه بره نرفت قشنگ آمد چند قدمی ام ایستاد بهش نگاه نمیکردم شش دانگ حواسم جمع بود که دست از پا خطا نکنم با تمام وجود دوست داشتم هر چه زودتر گورش را گم کند چند لحظه گذشته هنوز ایستاده بود از مگس هم سمج تر بود یک آن نگاهش کردم صورتش غرق آرایش بود انگار انتظار همین لحظه را می کشید بهم چشمک زد و بعد هم لبخند.حس کردم رنگ چهره ام کبود شد دندانهایم را به هم فشرده صورتم را برگرداندم ،غریدم برو دنبال کارت.
نرفت!
کارش را بلد بود یک بار دیگر حرفم را تکرار کردم باز هم نرفت، این بار سریع گلن گدن را کشیدم بهش چشم غره رفتم و داد زدم:برو گم شو وگرنه سوراخ سوراخت میکنم!»
رنگ از صورتش پرید یکهو برگشت و پا گذاشت به فرار.«۱»
۱_پاورقی:گروه های ضد انقلاب در کردستان از راههای مختلفی می خواستند در صف آهنین رزمندگان اسلام نفوذ کنند از جمله این راه ها یکی هم این بود که دختران زیبا را برای رسیدن به مقاصد پریده شان این گونه در یوغ میکشیدند.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
@khoshtipasemani
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
#زيـاږݓݩــاݦـہشهــڌا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است
……ڪہ آسمانیت مےڪند.……
🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها
مےڪنیم و دست بر سینہ،
بہ زیارت "شــهــــــداء" مےنشینیم...|♥️
🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻
#شادے_روح_شهـــــــدا_صلوات🌾
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🍂🌼🌱🌼🌱🍂
🌺 خدایا بابت همه
دلهایی که از عشق❤️
مأیوس کردیم🥀
العفو..!😞
+ شاید آه دل عاشق
طور دیگری میگیرد..😓💔
#دردنوشت🌾
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
اگر مادرتان
حضرت زهرا (سلام الله علیها) ست🦋💫
از او کمک بخواهید☺️
و بگویید :
یازهرا (سلاماللهعلیها) ادرکنی...
📢 مضطر شوید و مادرتان را صدا کنید..
انشاءالله دست شما را خواهند گرفت🌸🙃
| این خبر را برسانید به کنعانیها |
#درگوشی
#بلند
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
خوشتیپ آسمانی
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋
🍃🌸
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتچهلودو
«فرشته واقعی»
﴿همسر شهید﴾
هر وقت آن عکس را می بینم یاد خاطره شیرینی میافتم تو نگاه عبدالحسین مهربانی موج میزند دست هایش را انداخت دور گردن دوتا پسر بچه کُرد با یک ایشان دارد صحبت میکند دور و برشان همه یک گله گوسفند است سردی هوای کردستان هم انگار توی عکس حس میشود خاطره اش را خود عبدالحسین برام تعریف کرد:
شب اولی که پسربچه ها را دیدم زیاد بهشان حساس نشدم برام عجیب بود ولی زیاد مشکوک نبود بقیه بچه ها هم تعجب کرده بودند دوتا چوپان کوچولو این موقع شب کجا میرن شب بعد دوباره آمدن دو تا پسر بچه با یک گله گوسفند و از همان راهی که دیشب آمده بودند.باید کاسه زیر نیم کاسه باشد! سابقه کوله ها را داشتیم پیر و جوان و زن و بچه برایشان فرقی نمیکرد همه را می کشیدند به نوکری خودشان اکثر هم با ترساندن و با زور و فشار به قول معروف پیچیدیم به عمل دوتا چوپان کوچولو،جلوشان را گرفتم دقیق و موشکافانه نگاهشان کردم چیز مشکوکی به نظر نمیرسید متوجه گوسفندان شدم حرکتشان کمی غیر طبیعی بود یک فکری مثل برق از ذهنم گذشت نشستم به تماشای زیر شکم گوسفند ها چیزی که نباید ببینم دیدم نارنجک زیر شکم به هر کدام از گوسفند ها یک نارنجک بسته بودند ماهرانه و با دقت.دوتا بچه انگار میخ شده بودند به زمین می گفتی که چشم هایشان می خواد از کاسه بزند بیرون، اگر می خواستم از دست کسی عصبانی بشوم دست ضد انقلاب بود آن اصل کاری ها بهشان گفتم نترسید ما با شما کاری نداریم. نارنجک ها را ضبط کردیم آنها را تا صبح نگه داشتیم صبح مثل اینکه بخواهم بچههای خود را نصیحت کنم دست انداختم دور گردنشان و شروع کردم به حرف زدن دست آخر ازشون تعهد گرفتم و گفتم شما آزادید میتونید برید.باورشان نمیشد وقتی فهمیدن حرفم را راست است، خداحافظی کردند و آهسته آهسته دور شدن هر چند قدم که می رفتن پشت سرشان را نگاه می کردند معلوم بود هنوز گیج هستند حق هم داشتند قولهای عجیب و غریبی که کومله ها از بچه های سپاه در ذهن آنها ساخته بودند با چیزی که آنها دیدن زمین تا آسمون فرق میکرد،غول خیالی کجا؟ فرشته واقعی کجا؟
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
@khoshtipasemani
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
اگه میخواےپروازڪنی|🕊|
باید دل بڪنےاز دنیاو تعلقاتش...|✋|
🌾در سجده آخر||
نمازهایش این دعا را میخواند:|📖|
{اللهم اخرج حب الدنیا من قلوبنا}
#شهیدِگیلانے🌱
#بابک_نوری_هریس❤️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄