eitaa logo
اشعار آئینی (خسروی فر)
273 دنبال‌کننده
7 عکس
5 ویدیو
3 فایل
#در_مدح_اهل_بیت_ع https://eitaa.com/khosrvi_madah لینک کانال اشعار آئینی (خادم الذاکرین خسروی فر )
مشاهده در ایتا
دانلود
https://eitaa.com/khosrvi_madah لینک کانال اشعار آئینی (خادم الذاکرین خسروی فر )
هدایت شده از حسن خسروی
«نوحهٔ آهنگ بانوای کاروان» «بانوای کاروان باربَندید همرَهان» قَدّ زینب خم شده اندکی آهسته ران این قافله عَزم شام بَلا دارَد این قافله با خود شورونَوا دار‌د 2 شورعاشورا بپاست. کَربَلامأتَم سَراست اَزنوای یاحسین. غَرق درغم خیمه هاست هَرکس که می بینی شورونوا دارَد این قافله عَزم شام بَلا دارَد درمیان موج خون جسم سَقاّراببین پیش چَشمَش موج زن آب دریا راببین افتاده ودَستی اَزتَن جدا دارَد2 این قافله عَزم شام بَلا دارد 2 یکطَرَف جسم حسین بیسَرافتاده بخاک باتَنی بیسَرشده قطعه قطعه چاک چاک یکسوزغَم زینب خدا خدا دارَد این قافله عَزم شام بلا دارد 2 جسم علی اَکبَر تا اّربَاً اِربا شد زَدناله ثارَاللّه باغَم هَم آوا شُد درخیمه گَه زینَب. بَزم عَزا دارَد این قافله عَزم شام بَلا دارَد2 افتاده قاسم دَر. زیرسُم اَسبان جام عَسل بَرلَب. دارَد دَرآن میدان باپیکَر زَخمی واویلَتا دارَد این قافله عَزم شام بَلا دارَد2 سینه چاکان حَرَم. روی خاک افتاده اَند تشنه کامان حَرَم. تشنه لب جان داده اَند اَزداغشان مأتَم. اَرض وسَما دارد این قافله عَزم شام بَلادارَد2 میرسَد بانگ جَرَس هَردَم اَزاین کاروان چون نوای نینَوا ناله دارَد آسمان دُخت علی بانگ واغُربَتا دارَد این قافله عَزم شام بَلا دارَد 2 کودَکی اَزقافله بَرزَمین افتاده اَست روی خار وخَس گُلی نازَنین افتاده است این گُل نشانی اَز. خیرُالنسا دارَد این قافله عَزم شام بَلا دارَد 2 کاروان غَمزَده در دل صَحرای غَم میرَودبا اَشک وآه باغَم ودرد واِلَم این کاروان باخودنورخدا دارَد این قافله عَزم شام بَلا دارَد 2 میرَودتاراه دین. راکنَد هَموارتَر درس آزادی دَهَد. تابه اَبناء بَشَر درد بَشراَزاین. غمها دَوا دارَد این قافله عَزم شام بَلا دارَد 2 خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«درمأتم امام حسین علیه السلام» کَربَلای توحُسین اَزعَرش اَعظَم بهتَراَست اَشک چَشم گریه کُن هایَت ززَمزَم بهتَر است مادَرَت زَهرا که نَه. بَل فضهٔ خدمَتگُذار اَزهزاران مادَر عیسی مَریَم بهتَراست خارها رامیزَدی درپُشت خیمه گاه شَب این بَرای کودکان غَرق مأتم بهتَراست اَزحَدیث غُربَتَت خَم قامَت زینَب شُده سوختن ازداغ توباقامت خَم بهتَراَست چون خدابَرگریه کُن هایَت فرستاده سلام این سَلام اَزآنچه میتابَد بعالم بهتَر است رشتهٔ مِهر تو ای صاحب لَوای روز حَشر اَزتمام رشته های قُرص ومُحکَم بهتراست اَزبَرای دوستان توبهشت آماده اَست وَز بَرای دشمنان توجَهَنَّم بهتَر است گرچه گریه درغَم تو کارمَرهَم میکند گریه درسوگ تواَماّ دَر مُحَرَّم بهتَراست خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«مَرثیَهٔ روز عاشورای حسینی» آنروز عالَم غَرق دَرشور ونَوا بود دَریائی اَزخون سَرزَمین کَربَلا بود ماه مَدینه دریَم خون دَست وپا زَد باچشم گریان بانگ اَدرِک یا اَخا زَد دُشمن تَنی صدپاره را پامال میکَرد باقَصد قُربَت حمله بَرگودال میکَرد آن روز تَشییع جنازه دیدَنی بود آن اَسب ها بانَعل تازه دیدَنی بود آن روز اَز نیزَه سَرِ خورشید تابید آن روز زَهرا اَشک غَم اَزدیده بارید می زَد شَرار آتَش اَز خَیمه زَبانه در دَست دشمن بود آن جا تازیانه یکسو حَرَم دَرآتَش بیداد میسوخت آن سوی جان سَیّدسَجاّدمیسوخت اَزگوش طفلان گوشواره میکشیدَند گوش یَتیمان حَرَم را می د‌ریدَند زَهرا فغان درعالَم معراج می کَرد خَصم زَبون دَرخیمه هاتاراج میکَرد آنجا شَفَق گُلگون زخون عاشقان شُد لَبریز اَشک غَم زمین وآسمان شد سَرها همه بَرنیزه های بی کسی بود دَرقَلب زینَب عالَمی دلواپَسی بود روز وداع ا‌ز حَرَم آغاز گَردید باهَردل بشکَسته غَم دَمسازگردید کوفه دوباره شاهد درد وبَلاشُد تازه دوباره درد وداغ کربلا شد آن سَرکه اَزاوآفَرینَش غَرق نوراست در مَطبَخ خولی دون کُنج تَنوراَست یکشب میان دَیر راهب میهمان بود یکروزهَم مهمان چوب خَیزران بود خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«غَزَل عشق» «نوحهٔ چسب هم خوانده میشود» «دَرمدح امام حُسین عَلیه السلام» عشق میخواهَم که اِمدادَم کُنَد بار دیگَر ا‌ز غَم آزادَم کُنَد بازامَشب باده اَز غَم میزَنَم ا‌زحُسین و کَربَلا دَم میزَنَم سَرخوش ا‌زجام ولایَش میشوَم زائر کَربُبَلایَش می شَوَم اِذن میخواهَم زشاه عالمَین عشق آموز هَمه عالَم حُسین چَشم میخواهَم که گریانَش شَوَد اَشکبار کام عَطشانَش شَوَد دَست میخواهَم که سینه زَن شَوَم غَرق آه وناله وشَیوَن شَوَم پای میخواهَم که باشورونَوا پا گُذارَم دَر زَمین کَربَلا سینه أی خواهَم پُرآه آتَشین تابسوزَد اَز غَم سُلطان دین خواهَم امشب بازطوفانی شَوم درهَوای دوست بارانی شَوم روزعاشورا که روز شور بود جَنگ سَخت تیرگی بانور بود یکطَرَف دریای لَشکربی حساب یکطَرَف هَفتادودو عالی جناب یکطَرَف اَصحاب مولا بیدَریغ در رَه دین سَر نَهاده زیر تیغ عَرصه را تاخَصم بَراو تَنگ کَرد شاه دین خودقَصدعَزم جنگ کرد دل به بازار ولا آوَرده بود رو به درگاه خدا آوَرده بود گوهَرجان رابجانان عَرضه کَرد هَستی خود رابه سُلطان عَرضه کرد شُد تَنَش آماج شَمشیر وسَنان تا بمانَد دین وقُرآن جاودان دست وپا میزَد میان قَتلگاه لیک چَشمَش بودسوی خَیمه گاه جبرئیل ا‌زعَرش پایین آمَده دردل گودال خونین آمده بازکَرده شَهپَراَز راه ثواب تا تَن شَه را نَسوزَد آفتاب دیده بگشودآن گُل خیرُالنسا گفت باجبریل کَی پَیک خُدا بال خودبَردار اَز روی سَرَم تادَمی بَرروی جانان بنگَرَم بَرتن زَخمی مَن مَرهَم مَزَن بَزم عشق وعاشقی بَرهَم مَزَن جبرَئیلا بین ما حائل مَشو سَدّ راه ما دراین مَنزَل مَشو باخدای خود دَراین دَشت جُنون عشقبازی میکُنَم در موج خون رو مَرا باخالق خود وا گُذار تا نَبینَد دیده أم جُز روی یار این بگُفت وسَربه زیر تیغ بُرد همچو مُرغ نیم بسمل جان سپُرد خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«زبان حال امام رضاعَلیه السلام باابن الشبیب» گوش کُن تا باتوگویَم مَن سُخَن یَابن الشَبیب ا‌ز غَم آن کُشتهٔ دور اَز وَطَن یَابن الشبیب گَرکه خواهی اَشک ریزی اَزدوچشمان تَرَت گریه کُن تو اَز بَرای جَدّ مَن یابن الشَبیب می نَهد پا رابه فردای قیامَت در بهشت هَرکه شدپا روضه هایَش سینه زَن یابن الشبیب آسمان خون گریه میکَردوزَمین غَمنامه خواند بَهرآن لَب تشنهٔ خونین بَدَن یابنَ الشبیب پلک مارا کَرده زَخمی در میان روضه ها داغ آن گُلهای پَرپَر دَر چَمَن یابن الشبیب شَک نَدارم ساربان اَنگُشتَرَش رابُرده اَست آن عَقیق سُرخ زیبای یَمَن یَابن الشبیب خون زَخمَش جای غُسل وبوریاجای کَفَن چون نَدارَد آن شَه خوبان کَفَن یابن الشبیب وَقت غارت بودودُشمن راغَنائم کورکَرد کَزتَنَش بُردَند حَتیّ پیرُهَن یابن الشبیب خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«نوحهٔ سینه زَنی حَضرَت اَبوالفَضل علیه السلام» مَدح آن آقاکُنَم که آسمان غَیرَت اَست مَظهَرِ جودوسخاواقتدار وعزَّت اَست هَم یَل اُمُ البَنین وهَم یَل شیر خُدا هَم سپاه عشق رافَرماندهٔ باقُدرَت است اِبن شَعثا راچُنان طومار پیچیده بهَم که بمَدحَش بارها گویا زَبان عتَرَت است عشق هم تَسلیم این سَرحَلقهٔ خوبان بُوَد هَرکُجابینی اَزآن شیردلاوَرصُحبَت است عباّس میرلَشکَراَست.حسین رابرادراست2 «یاعباس یاسیدی.فَخرُالناس یاسیدی2» گوش دل واکُن شنوامشب حَدیث یاررا کُن برون اَزخانهٔ دل صُحبَت اَغیار را ساقی میخانهٔ کَربُبَلا را یاد کُن آنکه دارَد حُکم سَقاّئی شَه اَبرار را تیغ اَبروی کَمانَش ذوالفَقارعشق بود خال لبهایَش شفامیداد هَربیمار را اَزعَطَش میسوخت لبهایَش ولی آبی نَخورد سیرچَشمی راببین ومَعنی ایثار را نَخلها درپیچ وتاب حمله هاوامانده بود دَرتَجَلّی دید دَست حَیدَر کَراّر را ناگهان تیغی فرودآمَدوَدَستَش قَطع شد دَست دیگَرکَرد یاری تیغ آتَشبار را اَزجَفای کوفیان دَست دگر هَم قَطع شُد عاقبَت اَز زین بزیر اَفکَند آن سَردار را عباس میرلَشکَراَست.حُسین رابَرادَراست2 «یاعباس یاسیدی. فخرالناس یاسیدی2» یکطَرَف دَست بُریده اوفتاده بَر زَمین یکطَرَف فرقَش شکَسته باعمودآهنین یکطَرف تیرسه شُعبه خورده برچشم تَرَش که چُنین برروی خاک اُفتاده اَزبالای زین بانگ اَدرک یا اَخایش تادل خیمه رسید بادلی خون آمَده درعلقَمه سُلطان دین گرد دَستان بُریده عطر زهرا می و‌زَد زائرخیرُالنساء گَشته یَل اُمُ البَنین دامَن وَصلَش بگیریدای عَزاداران که او دارد هَمچون مُرتَضی دست خدادرآستین عباس میرلَشکَراست. حسین رابَرادَراست «یاعباس یاسیدی. فَخرالناس یاسیدی» عشق راتسخیرکَرده تاکه یاهومیزَند نَقش بسم اللَّه به اِذن اللَّه ببازو میزَند بَسته دستاری شَبیه مُرتَضی دورسَرَش آسمان دَرمَحضرَش هَرروز زانومیزَنَد تارسانَدآب رادَرخیمه گاه عاشقان یاحُسین گوخویشتَن را اوبهَرسومیزَنَد پیکَری درعَلقَمه درموج خون اُفتاده و دُشمَنی دیدَم که خَنجربَرتَن او میزَنَد گیسوانی غَرق خون دیدم که زَهرای بتول دیده گریان شانه بَرآن طُرَّهٔ مو میزَنَد بَرگلوی پارهٔ شَه درمیان قتلگاه وای من گُلبوسه آن مَظلومه بانومیزَنَد کودکی دیدم میان عَلقَمه بااَشک وآه بوسه بَربازوی بُبریدهٔ عَمو میزَنَد عباّس میرلَشکَراست.حسین رابَرادَراست یاعباس یاسَیدّی.فَخرالناس یاسَیدی 2 خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«مَرثیَّهٔ دیر راهب نَصرانی» دوباره نوبَت تکرار این «مَصائب» بود غَروب. قافله نَزدیک دیر «راهب» بود بروی نَی سَرخورشید آشکارا شد زمان دیدن اَنوار آن «کَواکب» بود بچشم دل بنگَراین همه مَواهب را دَریغ ودَردکه پوشیده این «مَواهب»بود بخوان تو آیهٔ پُرخیروبَرکَتِ مُباهله را ببین که حُجَّت حَق کُشتهٔ «اَجانب» بود مَسیح آمده گویا به دَیر این راهب که غَرق نورخدااَزهَمه «جَوانب» بود بروی نَی سَر پُرخون شاه عطشان است شَهی که درنگَهَش عالَمی «عَجائب» بود امام قافله بادَست وپای دَربَندَش اَسیر سلسلهٔ مَردمان «غاصب» بود بَرای اوشب تغییر سَرنوشتَش شد شبی که بهتَرِ اَز «لیلَةُ الرَغائب» بود مَسیح واری او دل ز پیر راهب بُرد تکَلُّم سَر بُبریده اَز «غَرائب» بود هزارچشمهٔ اَشک ازدوچشم اوجاریست کتاب عشق وحَدیثَش پُراَز «مَناقب» بود صدای صوت حَزینی بگوش می آمَد که بَرتمامی اَصوات خلق «غالب» بود درون هودَجی ازنور مادری نالان حضورداشت ولی پیش خلق «غائب» بود خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«مَرثیَهٔ دَیر راهب نَصرانی» شبی خورشیددَر دیری مکان کَرد بَهار جان راهب را خَزان کَرد سَری میدید بَر نَی آرَمیده رُخی زیبا چُنین هَرگَز نَدیده سَری میدیدچون خورشید تابان که گردیده سَرنیزه نُمایان مَسیحائی سَری میدید راهب وَیا پیغَمبَری میدید راهَب بگردش طائرانی چَند می دید سَرخورشید را دَر بَند میدید گرفت او را به عُنوان اَمانَت مَگَر فَردا کُنَد او راضمانت سَرخورشید رامیبُرد دَر دیر توگوئی میکُنَد د‌رآسمان سَیر سَرسَجاده بنهادَش بصَدآه کشیداَزسینهٔ خودآه جانکاه سَرَش رابا گُلاب ناب میشُست سُخَن با آن سَربُبریده میگُفت که ای سَراَزکُدام ایل وتَباری چرا نام ونشان اَز خود نَداری تَکَلُم با زَبان حال میکَرد شکایَت زآن هَمه دَجاّل میکَرد د‌ری اَزآسمان بَردیر وا شُد زَمین روشَنتَراَز عَرش خداشد فَغان وشیوَنی اَز غَیر بشنید صدای طَرِقوا ا‌ز دیر بشنید بناگه هودَجی گردید پیدا بهشتی صورَتانی دید آنجا دَرآن هودَج زَنانی چندمیدید که اَزدیدارشان خُرسَندگردید عیان شُدبانوئی قامَت خمیده بزَد بوسه بَرآن رأس بُریده سُخَن باآن سَرتابنده میکَرد که عالَم رازخودشَرمنده میکَرد بگفتاباحُسین ای نور دیده کدام ظالم سَر پاکت بُریده «اَگرکُشتَند چراآبَت ندادَند» «چرازآن دُر نایابَت ندادَند» «اَگرکُشتَند چراخاکَت نکَردند» «کَفَن بَرجسم صَدچاکت نکَردند» خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«درخصوص حجاب وگریزبه اسارَت آل الله علیهماسلام» کَسی که در پَی حفظ«حجاب» نَباشَد به کُنج سینَهٔ او مِهر«بوتُراب»نَباشَد بَدا به حال زَنی که به پیش نامَحرَم چوماه پَرده نشین دَرپَس«نقاب»نَباشَد خوشاکَسی که لَبی تشنَه راکُنَدسیرآب مَگَرکه کار سقایَت رَهِ «ثَواب» نَباشَد اَگرچه بَستَن دَستان مَردهَم سَخت است خدا کُنَدکه زَنی بَسته دَر«طناب»نباشد نَبود شَرط مُسلمانی وچه میشد که تَن شَریف حَسین زیر«آفتاب»نباشَد سَوارناقه شُدَن بَهر هَرزَنی سَخت است خصوصَاً اینکه درآنجادگَر«رکاب»نباشد سَری به نیزَهٔ غَم هاچراغ قافله بود چراغ قافله هم بلکه بی«حساب»نَباشَد میان طَشت زَر اُفتاده رَأس سُلطانی که آفتاب به خوبی آن«جناب»نَباشَد نَسیم بَرسَرنی چون بزُلف اومیخورد به گریه گُفت که ای کاش«رُباب»نَباشَد خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«پَندیات»گریزبه روضهٔ امام حسین علیه السلام» بهترین رَه توشه راه عشق پیداکردَن اَست بعداَزآن صَدهاگره ا‌زکاردل واکَردَن اَست اینکه مااَزمَرگ میتَرسیم میدانی زچیست خانه بَر روی خَرابی ها سَرِ پاکَردَن اَست بهتَراَزصَدباغ خُرما نَذرکَردَن بَعد مَرگ دانهٔ خُرمابدَست خویش اِهداکَردَن اَست وَقت تَنگ اَست ومَجال توبه اَندَک ای عَزیز بهتَرین رَه توشه بَهرَت دیده د‌ریاکَردَن اَست اَزچراغ پُشت سَرهَرگز کَسی بَهره نَبُرد بی چراغ پیش رو این پاوآن پا کَردَن اَست گوهَرتَقوا به کَف آوَر که این دُرّ گران بَهرپیداکَردَنَش روسوی مولاکَردَن اَست بهتَرین سَرمایَهٔ ما. دَر بَهار زندگی مَجلس روضه بَرای یار بَر پاکَردَن اَست بهتَرین کاری که دربَزم مُحَبَت می کُنی گوهَراَشکی زچَشم خودهُویداکَردن است زندگی باعَشق مولا بهتَرین سَرمایه اَست بَدترین سَرمایه هَم امروز وفَردا کَردَن اَست خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«نوحه سینه زَنی»زبان حال امام سَجاّد «ترکیب بَند مُرَبَع» صَدسینه سوزان دارَم ا‌زداغ شَهیدان صَددیده گریان دارَم اَزداغ شَهیدان قَلبی پَریشان دارَم اَز داغ شَهیدان غَم دَردل وجان دارَم اَز داغ شَهیدان2 من یادگار زادهٔ خَیرُالنسایَم چَشم وچراغ اَهلبیت مصطَفایَم من روح تَسبیح ومناجات ودُعایَم آری شَهید زندهٔ کَربُبَلایَم صَدآه واَفغان دارَم ا‌ز داغ شَهیدان2 درپیش چَشمَم لاله هاراسَربُریدَند بَرحَنجَر بابَم حُسین خَنجَرکشیدَند خُفاّش هاخون شهیدان رامَکیدَند قَلب عَزیزان پَیَمبَر را دَریدَند درد فَراوان دارَم اَز داغ شَهیدان 2 دیدَم که سَقای حَرَم لَب تشنه جان داد وَقتی که بابای حَرَم لَب تشنه جان داد آن طفل زیبای حَرَم لَب تشنه جان داد خورشیدزیبای حَرَم لَب تشنه جان داد شام غَریبان دارَم اَز داغ شهیدان 2 باغ گُلَم درکَربلا درشُعله ها سوخت درپیش چَشمان تَرمَن خیمه هاسوخت اَزآتَش بیداد دیدَم جان ما سوخت دامان طفلی بینَوا دَر نینوا سوخت سَر روی دامان دارَم اَز داغ شَهیدان 2 بَرپیکَرسُلطان دین مَرکَب دَواندند او را به مقتَل با لَب تشنه کشاندند ما را به روی ناقهٔ عُریان نشاندَند درشام مارا خارجی اَزکینه خواندند پاره گَریبان دارَم ا‌زداغ شَهیدان 2 قَلبَم اَزآن دَرد وغَم ومحنت کَباب است درخاطرَم زنده غَم طفل رُباب اَست زَخمی دلَم ازداغ آن بَزم شَراب اَست زَخمی ز درد ومأتَم شام خَراب است فَریادو اَفغان دارَم اَز داغ شَهیدان 2 خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«زبان حال حَضرت رُقَیَّه سلام الله علیها شَبی که رأس تورامَن بروی نَی دیدَم هزار مَرتَبه مُردَم وَزنده گَردیدَم «زخانه ها هَمه بوی طعام می آمَد» «ولی بجان تو بابا گُرُسنه خوابیدَم» بروی نیزَه تَمایُل به دیدَنَم کَردی به جای آنکه ببینَم رُخ توبوسیدَم زروی ناقه شَبی ناگهان زَمین خوردم زدرد سینه وپَهلو بخویش پیچیدَم نَوید وَصل به من داد مادَرَت زَهرا گُلی زگُلشَن رویَش زبوسه می چیدَم دَمی که زَجرستَمگَرمَرا به سیلی زَد بحال مَرگ فُتادَم زبس که تَرسیدَم مرا تو زنده مَپندار مُرده أم بابا اَزآن زَمان که لباس غَم تو پوشیدَم شَبی نَبوده بدون تو سَرکُنَم بابا بدون یادتو هَرگز شَبی نَخوابیدَم اَگَرکه آمده أی باخودَت مَرا ببَری مَرابه هَمرهَت ببَرم ای تَمام اُمیدَّم اَگرچه پای آمدَنم لَنگ میزَنداَماّ بَرای آمَدَنِ تا خَرابه کوشیدَم خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
زبانحال حضرَتابوالفَضل علیه السلام من که اَزطفلی غَمَت درسینه دارَم یاحسین دَست اَزدامان لُطفَت بَر نَدارَم یا حسین مادرم شیرتَولاّی تو را داده به مَن ای غُلامی أت مدال افتخارَم یا حسین مَن توراهَرگزبَرادرهم نمیکردم خَطاب تادَمی که مادرَت آمَد کنارَم یا حُسین توسَرَت باشدسلامَت دَست میخواهم چکار ای فَدای تو هَمه ایل وتَبارَم یا حسین گرتوراخواندَم بَرادَرمادَرَت دَستَم گرفت گَرقَلَم شددَستهایَم غَم ندارَم یاحسین خون زچَشمَم پاک کُن تابنگَرَم روی تورا ای تمام هَستی أم ای اعتبارَم یا حسین اَزرُباب واَصغَرشش ماهه أش شَرمَنده أم چون نَشدآبی بیارَم شَرمسارَم یا حسین سَرشکَستَم تاسَرتونَشکَنَداَز تیغ کین گرچه پائیزَم وَلی با توبَهارَم یاحسین خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«درمدح امام حسین علیه السلام» هَرکه بَربام غَم تو ز اَزَل پَرچَم زَد هَرکُجا رفت زلُطف وکَرَم تو دَم زَد جَذبهٔ چَشم توتَسخیر مَلائک میکَرد شُعلهٔ عشق توآتَش به هَمه عالَم زَد تا قَلَم نام تو را ثَبت بدَفتَر میکَرد جوهَرَش خون شُدوبَرسینه مدال غَم زَد تاسُخَن اَزتو وا‌ز مأتَم تو گُفت خُدای گوئیا آتَشی اَز غَم به دل آدَم زَد چونکه جبریل اَمین نام تورازمزمه کَرد اَشک دَر دیدهٔ او دایرهٔ مأتم زَد روضه خوان توخُدابوددَرآن وادی نور آدَم اَزگریه به زَخم دل خود مَرهَم زَد ا‌زحدیث غم توجان مَلائک میسوخت تاخداوند دَم اَز ساقی واَز عَلقَم زَد خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«درمدح حضرَت زَهراوگریزبکربلا» نَظری گَر به ماکُنَد زَهرا حاجَت ما رَوا کند زَهرا هَرکه بَهر حسین می گریَد اَز بَرایَش دُعا کُنَد زَهرا به گدادَر شب زفاف خود جامَه أی نوعطا کُنَد زَهرا هَمچو بابَش پَیَمبَر رَحمَت روبه به هَربینَوا کُنَد زَهرا چهره می پوشَد او ز نابینا تابه عَهدَش وَفا کنَد زَهرا گَشته دارُالسلام خانَهٔ او بسکه جود وسَخا کندزَهرا «روزمَحشَرکه اَزشفاعت خود» «حَشردیگَربپا کُنَد زَهرا» گَر ببینَد حُسین بی سَر را حَشر را کَربَلا کُنَد زَهرا باب رَحمَت اَگرگشوده شَوَد کس نَداند چها کند زَهرا گریه کُن های شاه عَطشان را زآن میانه جداکند زَهرا خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«داستان هنده زن یزید » داشت عبدالله عامر دختری دخترپاکی وزیبا مَنظرَی دروجاهَت شُهرهٔ آفاق بود درمیان خوبرویان طاق بود دیدگانی پاکتَرزآئینه داشت باولایَت اُلفَتی دیرینه داشت این یَهودی زادهٔ غَرق بلا درطفولییّت به غَم شد مُبتَلا رَنج بیماری کبابَش کَرده بود بارها دُکتُر جَوابَش کَرده بود درپی درمان دَرد خویش بود دلغَمین وخَسته ودل ریش بود چَشم اُمیدَّش بدَست رازق اَست لیک دُنبال طَبیبی حاذق اَست تامَدینه آمَده دل بی شَکیب آمده اَماّ به دنبال طَبیب دردمنداست بَهردرمان آمده بَر در سُلطان خوبان آمده گفت حَیدَر نورعَین مَن کُجاست نورچشمانم حُسین مَن کجاست کو شَفابَخش دل بیمار ها آگَه اَزسّر هَمه اَسرارها تا دعا اَز بَهر این دختَر کنَد راحَتَش ا‌ز درد وغَم دیگَرکُنَد شد مَسیحای دَم اوکارساز پَس دَررَحمت برویش گَشت باز شد ز اِعجاز مَسیحای حُسین هَمچوفُطرُس غَرق دریای حُسین رَفت بابا ماند دُختَر دَر عراق گشت طولانی زَمان این فراق سالهابگذشت ودختَرقَدکشید عاقبَت شد بانوی کاخ یَزید تا دَمی که کاروان اولیا بار اَفکَندَند درشام بلا کاروان نور را تا هَنده دید رَنگ ا‌ز رُخسارهٔ پاکَش پَرید گفتگو بادُختَر خورشید کَرد جام دل پُر اَزمَی توحیدکَرد عالم هَستی پُراَز غَم گَشته بود دخترزهراقَدَش خَم گَشته بود عشق آنجا دست وپاگُم کرده بود آسمان را غَرق اَنجُم کَرده بود خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«درمدح امام حسین علیه السلام» دلَم اَزبُردَن نام تو جَلا می گیرَد خَبَراز کوی تومُرغ دل ما می گیرَد هَرشَب جمعه کنارحَرَم شش گوشَت فاطمه مادَرتان بَزم عزا می گیرَد ای خوشا آنکه دراین ماه مُحَرَم آقا اَز شُما تَذکرهٔ کَربُبَلا می گیرَد گَربخواهی زخدا تاکه ببارَد باران اَبر رَحمَت هَمه جا را فَرا می گیرَد گَرتوعَمامّه زسَر بَهردُعا بَرداری تا خدا خیل مَلَک دَست دُعا می گیرَد بسکه آقائی وکیش توکرامَت باشَد دامن وَصل تورا شاه وگدا می گیرَد گریه کُن های تورا ذات خُدا میخواهَد که دل اَزگریه بَرای تو صَفا می گیرَد پسَرَت اَزغَم تو صُبح ومَسا میگریَد هَرکجا هَست یَقین بَزم عَزا می گیرَد اَز زَمانی که شدی ناجی فُطرُس آقا هَرکه رادرد بُوَد ا‌ز تو دَوا می گیرَد «هنده»بیمار غَمَت بودوشَفااَزتوگرفت هرکه بیمار توشد اَز تو شَفا می گیرَد خُسرَوی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«پندیات» وگریزبه کربلا» هَرکَسی تیرغَم ودرد بجانَش برسَد یاکه یک خَدشه أی بَر روح ورَوانَش برسَد آنچه او راکُنَد آرام فَقَط یاد خُداست آن خُدائی که بداد دل وجانَش برسَد شکوه ا‌ز دَهرمَکُن روی به اَغیار مَزَن هَرکه رافَصل بَهاریست خَزانَش برسَد پدَری گَربه رُخَش گَرد غَمی بنشینَد میکُنَد صَبرکه اَز راه جَوانَش برسَد گربیفتَد پسری پیش پدَر روی زَمین به خدا تا به فَلَک آه وفَغانَش برسَد کَربَلا تابلوئی اَز غَم واَندوه وبَلاست که به سَمع ونَظَر خَلق جهانَش برسَد میرَوداَکبَر وبابا زپَی أش گَشته رَوان میرَود تاکه به این دُرّگرانَش برسَد درحَرَم دست دعاسوی خدابالا رَفت نَکُنَد صَدمه أی بَرشیر ژیانَش برسَد بَعداَزآن کودک شش ماهه سَردست گرفت که مَگرجُرعهٔ آبی به دَهانَش برسَد طفل شش ماهه کُجاتاب سه شُعبه دارَد وای اَگر حَرمَله با تیر وکَمانَش برسَد شاعرازداغ حسین بن علی صبح ومسا میکند گریه مَگر خَطّ اَمانَش برسَد به دُعاهای شُما مُنتَظران مَهدی میرسَد آن گُل زَهرا چوزَمانَش برسَد کَی شَوَدبانگ اَناالمهدی أش ازکعبه بلَند و به گوش هَمگان بانگ اَذانَش برسَد خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
درمدح امام حسین عَلیه السلام وَاللیّل نشانی زشب موی حسین است والشَمّس فُروغی زگُل روی حُسین اَست حاجی که رَوَد دَرطَلب کَعبهٔ مَقصود وَاللّه قَسَم کَعبهٔ مَن کوی حسین اَست آن رشته که ما رابه خدا وَصل نُمایَد گویَندکه آن رشتهٔ گیسوی حسین است فُطرس که کندفَخربه مجموع مَلائک آزاد شُدَهٔ یک خَم اَبروی حسین اَست جَنَتّ که زعطرَش هَمه جاگَشته مُعَطَّر گویَندمُعَطَّرشُده اَز بوی حُسین اَست هَرگوشهٔ چَشمان تَرَش آب حَیات است زَمزَم به خُداکه نَمی اَزجوی حسین است درکُنج دلَم عَقرَبهٔ ساعت قَلبَم هرجاکه رَوَم چَرخش اوسوی حسین است آن قَبضهٔ خاکی که شفابَخش دل ماست صَدشُکرکه درتُربَت خوشبوی حُسین است ما را برهاند ز هیاهوی جَهَنَّم آن بَرگ اَمانی که ببازوی حسین است خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«دَرمأتم امام حسین علیه السلام» مَن زطفلی اَز غَمَت ای شاه عالَم سوختَم درمیان روضه هَر ماه مُحَرَّم سوختَم هَرکُجاکه خیمه گاه مَأتَم توشُد بپا با تَمامیّ رَسولان مُکَرَّم سوختَم باسلامی که بتودادَم بهَر صُبح ومَسا ای شَفابَخش دل اولاد آدَم سوختَم درکنار کعبهٔ توحید. ای خون خدا آب نوشیدَم کنارآب زَمزَم سوختَم کَربلارَفتَم بیادکام خُشک اَصغَرَت بادلی خون درکنارنَهرعَلقَم سوختَم وای آن دل که نَشُدخاکستَرا‌زداغ غَمَت من هزاران باراَزداغ توهَردَم سوختَم وای آن دل که نَگَشته مَرهَم زَخم دلَت من دلی دارَم که اَزاین داغ مأتَم سوختَم خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«درسوگ امام حسین علیه السلام» ماه مُحَرَم طی شُد و. ماه صَفرآمَد زراه گریَدزَمین وآسمان. باناله وبا اَشک وآه میسوزدا‌زاین دَردوغَم. جان ودل جِنّ وبشَر آه اَزجَفای شامیان. آه ا‌ز غَم ماه صَفَر این کارَوان غَم زَده شد وارد شام بَلا بَرنَیزَه گَشته جلوه گَررَأس شَهید کَربَلا اوج مَصائب میشَوَداینجادوباره آشکار که دختر حیدَرشده بَرناقهٔ عُریان سَوار بُغضی غَریبی اُوفتاده هَرکَسی رادَرگَلو وَقتیکه زینَب میشودباهنده اینجاروبرو اینجاسرشک دیدگان آب وُضوی زینب است کَزظُلم وجورروزگارغَم دَرسَبوی زینَب اَست خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
وروداَهلبیت عَلیهم السلام به شَهرشام قافله تا وارد شامات شد عازم دَروازَهٔ ساعات شد آینه ها بار دیگَر مات شد مَنزل ما کُنج خَرابات شد تیرغَمی بَردل گُلهانشَست2 گَردغَریبی برُخ مانشَست2 گُفت یکی لَحظَهٔ گُل چیدَن اَست سَنگ بَراین قافله باریدَن اَست قاری قُرآن سَر نَی دیدن اَست چهره اَزاین قوم خَراشیدَن اَست دَست بدَست آیَهٔ تطهیر شُد2 قسمَت ما نالهٔ شبگیر شُد2 داغ غَمی بَر دل ما بار شُد شهر به روی سَرَم آوار شُد قسمَت ماکوچه وبازار شُد عَمه گرفتار غَم یار شُد خونجگر ا‌زطَعنَهٔ اَغیار شد دشمن بی مایَه دراین انتخاب2 کَرد مَرا خارجی زاده خَطاب 2 دشمَن دین منزلَتَم راشکست تیر شقاوَت بدل ما نشَست دَست تأسُف زَده أم روی دَست تاکه مراخَصم لَعین دَست بَست وا أسَفا خَنجَر شمر پَلید2 حَنجَر پاک پدَرَم را بُرید2 خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
وروداَهلبیت عَلیهم السلام به شَهرشام قافله تا وارد شامات شد عازم دَروازَهٔ ساعات شد آینه ها بار دیگَر مات شد خون بدل عَمَّهٔ سادات شد مَنزلشان کُنج خَرابات شد تیرغَمی بَردل گُلهانشَست2 گَردغَریبی برُخ مانشَست2 گُفت یکی لَحظَهٔ گُل چیدَن اَست سَنگ بَراین قافله باریدَن اَست قاری قُرآن سَر نَی دیدن اَست چهره اَزاین قوم خَراشیدَن اَست دَست بدَست آیَهٔ تطهیر شُد2 قسمَت ما نالهٔ شبگیر شُد2 داغ غَمی بَر دل ما بار شُد شهر به روی سَرَم آوار شُد قسمَت ماکوچه وبازار شُد عَمه گرفتار غَم یار شُد خونجگر ا‌زطَعنَهٔ اَغیار شد دشمن بی مایَه دراین انتخاب2 کَرد مَرا خارجی زاده خَطاب 2 دشمَن دین منزلَتَم راشکست تیر شقاوَت بدل ما نشَست دَست تأسُف زَده أم روی دَست تاکه مراخَصم لَعین دَست بَست وا أسَفا خَنجَر شمر پَلید2 حَنجَر پاک پدَرَم را بُرید2 خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
دروداع محرَم الحرام وورودبه ماه صَفَر تاچَشم بهَم زَدیم مُحَرَم تمام شد ماه صَفَررسیدقافله واردبشام شد گریه بَرای شاه شَهیدان حسین کَرد هَرکس گدای این شَه والا مَقام شد وقتی رسیدبَردَر دَروازه کارَوان آنجا نثار مَقدَمشان سَنگ بام شد «دشمن به انتقام قَتیلان روزبَدر» باشور وشوق دَر طَلَب انتقام شُد خَیل یَهود بَر دَر د‌روازه آمَدَند دَراین مَسیراَزچه چُنین اِزدحام شُد عترَت اَسیرو بَسته به زَنجیرخَصم بود دنیا به کام دشمن خَیرُالأنام شُد آل رَسول وبَزم شَراب وسَرحُسین خونین جگرپَیَمبَراَزاین بزم وجام شد خسروی فَر