هدایت شده از حسن خسروی
درمدح اَمیرَالمومنین علی علیه السلام
مَن که بارعشق رااَز عالَم زَر می کشَم
ناز عشقَت رازجان بادیدهٔ تَر میکشَم
مادَرَم باشیرعشق تومَراپَروَرده اَست
تاقیامَت مِنَّت اَزاین شیرمادر میکشَم
خواب میبینَم که گَشتَم مُعتَکف درکوی تو
خواب میبینَم که خودراسوی دلبَرمیکشم
بسکه دل تَنگَم بَرای بوسَه بَراین آستان
اَز فراقَش آه سَردازدل مُکَرَرّ می کشَم
گَرچه دورَم اَزتوواَزاین شبستان نَجَف
بادهٔ عشق تورا هَرروزوشَب سَرمیکشم
دَرجوانی رَنج پیری بی توراحس میکنم
اَزتومیگویَم سُخَن نامَت بدَفترمیکشم
بانَوازش های چَشمان خُدابین شُما
دَرهَوای کوی توپَرچون کَبوتَر میکشَم
میبَرددل اَزدلَم این گُنبَدوگُلدَسته ها
مَحوکویَت میشَوَم بَرخَصم خَنجَرمیکشم
هَرزَمان چَشمَم به اَیوان طلاوامیشود
اَز دل خود نَعرَهٔ اَللّه واَکبَر می کشَم
خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
درمدح امام حسین علیه السلام
هَرشَب جُمعه دلَم راسوی دلبَرمیکشم
هَمچو مُرغی درهَوای کوی اوپَرمیکشَم
بادل خودهَرزَمانی راکه خَلوَت میکنم
کودَکانه نَقش گُنبَدرا بدَفتَر میکشَم
خیمهٔ دل میزَنَم شَبهای جُمعه درحرم
آه اَزدل پای شش گوش مُطَهَّرمیکشم
هَمچوفُطرُس بانَوای یاحُسین اَزراه دور
نازعشقَش را زجان بادیدهٔ تَر میکشَم
دامَن دل راتکان دادَم زگَرد مَعصیَت
بَعداَزآن خودراسوی محراب ومنبَرمیکشَم
چونکه زَهراهَم شَب جمعه مُقیم کربلاست
خویش راآرام آرام سوی مادَر میکشَم
درکنارقتلگاه شاه مَظلومان حُسین
ناله اَزداغ غَم سبط پَیَمبَر میکشَم
خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«درمدح امام حسین عَلیه السلام»
اَز عالَم زَر. دوستَت دارَم حسین جان
تاصُبح مَحشَر. دوستَت دارَم حسین جان
بَر دَفتَر قَلبَم نوشتَم روز اَوَلّ
بادیدهٔ تَر. دوستَت دارَم حسین جان
یادَم نَرفته دَرمیان روضه هایَت
میگُفت مادَر.دوستت دارَم حسین جان
شَبهای جُمعه روبسوی مَرقَدتو
دل میکشَدپَر.دوستت دارَم حسین جان
باچلچراغ اَشک می آیَم به سویَت
ای سبط حَیدَر.دوستَت دارَم حسین جان
اَزآن زَمان که دیده بگشودَم بعالَم
ای شاه بیسَر.دوستَت دارَم حسین جان
مَقتَل نوشته زیرسُمّ اَسب هاشُد
آن جسم اَطهَر.دوستَت دارَم حسین جان
عالَم مُحیط غُربَت تو بَود آن روز
دَربین لَشکَر.دوستَت دارَم حسین جان
آنجا که بوسه بَر گَلوی نازُکَت زَد
میگُفت خواهَر.دوستَت دارَم حسین جان
غَرق به خون گَردید روی شانَهٔ تو
قُنداق اَصغَر.دوستَت دارَم حسین جان
گُفتَندجان دادی کنار نَعش اَکبَر
باحال مُضطَر.دوستَت دارَم حُسین جان
خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
درمدح امام زمان عَلیه السلام
ای حاضرغائب اَزنَظَرها مَهدی
گُم گَشته مَنَم توئی توپیدا مَهدی
آقا به کُجا خَیمه زَدی دَر صَحرا
تا آن که کنَم تو را تَماشا مَهدی
جُزدیدن تو غَمی نَدارَم به دلَم
ای یَوسُف گُم گَشتهٔ زَهرا مَهدی
عُمری است که دنبال تومیگَردَم مَن
تا آنکه ببینَمَت دَمی یا مَهدی
توشاه خَطاپوشی وکیش توکرامَت
مَن قَطرَهٔ ناچیز و تو دریا مَهدی
توحیدمُجَسَّمی تو وخال لَبَت
دل بُرده زطفلی ز مَسیحا مَهدی
ای قبلَهٔ من طاق دواَبروی خَم تو
وَی قبله نُمای هَمه دُنیا مَهدی
بَرخیزوبدَست قُدرَتَت خَنجَرگیر
سَرگیر تو اَز تَن یَهودا مَهدی
خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
ای زَینَبی که مَظهَرجود وکرامَتی
کوه سَخا وگوهَردریای عصمَتی
دانش پَژوی مَکتَب زَهرای اَطهَری
چَشم وچراغ مَحفل پُرنور عترَتی
هَمچون عَلی عالی اَعلاسُخَنوَری
استادعلم ودانش وکوه بلاغَتی
تو دَر وَقار تألی روی خَدیجه أی
گَنجینهٔ عفاف ومَظهَرعشق و شرافَتی
حلم حسن صَبرعلی دروُجود توست
هَمچون حسین آینه دارشُجاعَتی
اَیوب صَبرپیش توصَبرَش قَلیل بود
مفتاح باب رَحمَت ودریای عفَتّی
طوبی بزیرسایهٔ لُطفَت نشَسته است
تونورچشم فاطمه مَعنای خلقَتی
شاهدمثال آیَهٔ قالوا بَلا توئی
مَسنَدنشین عَرشی ودراوج عزَتّی
هَم ناخدای کَشتی خون خداحُسین
هَم بادبان مُحَکَم این فُلک رَحمَتی
سَجادَّهٔ نَمازتوپُل سازعَرش وفَرش
عَبد خدای باوَر و روح عبادَتی
هَرکَس کتاب فَضل تورامیزَنَد وَرَق
باهَروَرَق که میزَنَدزتوبینَد فَضیلَتی
توچشمه سارجاری اَزحوض کوثَری
تویکه تاز عَرصَهٔ صَبر وسیادَتی
توعاشق عَزیز دل فاطمه حُسین
اَزاَوَلّین دَقایق روز ولادَتی
خسروی فر
هدایت شده از حسن خسروی
«درولادَت حَضرَت زینب سلام الله عَلیها»
نام تومیدرَخشَد ای بانو
هَرکجا اَزوقار میگویَم
شَب میلادغَرق دَر نورَت
اَز توبا افتخار میگویَم
هَمچوزَهرای مَرضیَّه هَستی
بانوی کاخ عصمَت وتَقَوا
آمَدی وبَهار دل ها شُد
شَب میلادَت ای گُل زَهرا
دَربَلاغَت یگانهٔ دوران
دَرفصاحَت چوحَیدَر کَراّر
گریه های تودَرشَب میلاد
گریهٔ عشق بوده وایثار
صَبراَیوّب هَم شده ماتَت
پیش صَبرتو صَبر زانو زَد
دَست خالی نَرَفت اَزپیشَت
هَرکه بَرتوبهَرکُجا رو زَد
به حسین درشُجاعَتَت رَفتی
قامَتَت پیش کَس نَگَشته خَم
بَعدزَهرا وحیدَر کَراّر
بتو می نازَد آدَم وعالَم
کَشتی اَهلبیت را بانو
ناخدائی تومن یَقین دارَم
شُکرللَّه که اَز هَمان طفلی
مُهرعشق توبَرجَبین دارَم
خواهَراَماّ حسین راعاشق
اَز هَمان لَحظَهٔ ولادَت بود
گریه هایَش نَه مثل نوزادان
گریه أش اَز سَرِ ارادَت بود
عاشق شاه کَربَلا بود و
قفل دل رابه عشق اوواکَرد
راحَت اَزدردورَنج وغَم گردید
تادَمی که سَفَر به عُقبا کَرد
خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
درمدح امیرالمومنین علی علیه السلام
خیزوبَربام عشق پَرچَم زَن
اَزشَه لافَتی سپَس دَم زَن
ظرف دل را پُر اَز مُحَبَت کُن
خیمه دَر وادی مُحَرَّم زَن
پای اَیوان طَلا که می آیی
پُشت پابَر تَمام عالَم زَن
درطَواف حَرَم که میگَردی
حَرف دیوار ودَردگر کَم زَن
دَراین خانه را که می کوبی
دَست رَد را به سینهٔ غَم زَن
نام زَهرا که می بَری این جا
دل بدریای اَشک ومأتَم زَن
بَردل زَخمی شَه مَردان
کمی اَزاشک دیده مَرهَم زَن
از شَبستان باصَفای نَجَف
پُل اَشکی به سوی عَلقَم زَن
خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«درمدح ومنقَبَت حضرَت زینب سلام الله علیها»
توآمدی وجَهان غَرق التفاتَت شُد
مَلَک رسیدو دَخیل پَرقُماطَت شُد
کتاب مَدح تو راتا فرشته وامیکَرد
به حَیرَت اَزتوواَزآن هَمه صفاتَت شُد
توزَین اَب شُدی وزیب دامَن زَهرا
بهشت غَرق نگاه پُراَزنشاطَت شُد
بدرگه توگدا حُکم پادشاهی داشت
مُدام دَرطَلب بَخشش و بَراتَت شُد
شَب ولادَتَت ای مَظهَرعفاف وحجاب
شب تَجَلّی نور تو و ذَواتَت شُد
دوباره شَهرمدینه چوطورسَیناگَشت
مدینه أی که پُراَزشوروالتفاتَت شُد
اَگرچه بُغض نَهان دردل توبود اَماّ
شَمیم عشق بَرادَر تَب حَیاتَت شد
تَبَسُّم تو دَر آغوش پُر زمهرحُسین
چراغ صاعقَهٔ راه انتخابَت شُد
زصُبح روشَن روز ولادَتَت بی بی
دوباره خضرنَبی تشنهٔ فُراتَت شُد
توآن جَبَلُ الرّاسخی که حَتّی خَصم
اَسیرخُطبَهٔ پُرشور والتهابَت شُد
زبانزَدهَمه عُشق توباحُسَینَت بود
کسیکه مُلتَمس بدُعای تودرصَلاتَت شد
خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
دَرمَدح حَضرَت زینَب سلام الله علیها
کلیدقُفل عالَم بود زینَب
چراغ راه آدَم بود زَینَب
بدَریای حَوادث هَمچوکوهی
مُقاوم بودومُحکَم بودزینَب
به مَکتَب خانَهٔ عشق خُدائی
هَمان عشق مُجَسَّم بودزَینَب
حُسین گَرزینَت عَرش خدابود
سُتون عَرش اَعظَم بود زَینَب
زبعداَحمَدو زَهرا وحَیدَر
زهَرشَخصی مُقَدَّم بود زینَب
چراغ راه هَر گُم کَرده راهی
دَراین دُنیای پُرغَم بود زَینَب
اَگر چه لیلَهٔ میلادَش اَماّ
پُراَزشور دَمادَم بود زَینَب
بدنبال حُسین میگَشت لکن
دلَش لَبریز مأتَم بود زینَب
شَبای آخَرعُمرَش بیاد
شَهید نَهر عَلقَم بود زینَب
زداغ حَنجَربُریده میسوخت
دوچشمَش هَمچوزَمزَم بودزینب
زداغ نَخل های سَربُریده
قَدسَروش دگَرخَم بود زینَب
خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
درمدح حضرت زینب سلام الله
«ولادت حضرت زینب»
گَنجینَهٔ صَبری وثُباتی زینَب
شویَندهٔ لوح سَیآّتی زینَب
وَقتی که شَریکةُ الحُسینَت خوانَند
یَعنی که شَریک سِرّ ذاتی زَینَب
کَشتی نجات عالَمین است حسین
تولَنگَراین فُلک نجاتی زینَب
خورشیدمنا وعَرَفات است حسین
تو ماه مِنا وعَرَفاتی زَینَب
زین اَب وخواهرحسین وحسنی
دارَندهٔ مَجموع صفاتی زَینَب
هم بانوی کاخ عصمَت وتَقوائی
هَم مَعنی صومی وصلاتی زینب
بی مهرتواَزپُل نَتَوان کَرد عُبور
پُل سازصراط وعَرصاتی زینَب
درشام ولادتی پُر نور شُما
لایق به سَلام وصَلَواتی زینَب
گویَدبه عَلی فاطمه تَبریک امشب
یَعنی که توچشمَهٔ حَیاتی زینَب
حوران سَرتَعظیم فرودآوَردَند
دیدَندچوپُرشور ونشاطی زینَب
بَستَنددخیل گریه بَرقُنداقَت
هَرچَندکه بَسته درقُماطی زینَب
خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
فتنه گَرها کجایَند
فتنه گَرها هَمه سَرکارَند
منصَبی اَز بَرای خود دارَند
خشت غَصبی میان دیواراست
جبههٔ انقلاب بیکار اَست
تَرجُمان وفاق را دیدیم
سَرخوش اَزاین وفاق گَردیدیم
این عدالَت که دَم زَدید اَزاو
این همه که قَلَم زَدید اَزاو
پَس چه شدکه ندیدم آثارَش
نَرسَددَست ما به دیوارَش
مُرّ قانون اَگَر پیاده شَوَد
کارها چون قَدیم ساده شود
ماهَمه اَهل جَنگ وپیکاریم
نام زَهرا به روی لَب داریم
گَرکه فَرمان دَهَد عَلَمدارَم
سَر به فَرمان اَمر او دارَم
حق به حَقدار میرسَد آخَر
گُل به گُلزار میرسَد آخَر
خسروی فَر
هدایت شده از حسن خسروی
«پندیات» وگربزبه روضَهٔ امام حسین علیه السلام
مَتَرس اَزکَسی و درخَط مُقَدّم باش
جدا زهَرچه تَعَلُّق پَذیر عالَم باش
مَبند دل بکسی جُز خُدای لَم یَزَلی
جدازخویشتَن خویش باش وآدَم باش
هَوای نَفس تورا اَزرَهَت بدَر نَکُنَد
براه دین خدا ورسول مُحکَم باش
مَزَن بسینهٔ خودسَنگ غیررا هَرگز
بفکرنوحه واَشک وغَم مُحَرَّم باش
بگیر دامن وَصل عَزیز زَهرا را
چراغ صاعقهٔ روزگار عالَم باش
کلیدقُفل سَعادَت بدست گریهٔ توست
«اُمیدواربه این اَشکهای نَم نَم باش»
سَحَرکه میشوی اَزخواب نازخود بیدار
بیاددَست بُریده کنار عَلقَم باش
بزَخم های دل شاه تشنگان حَرَم
زَاشک دیده دراین روزگارمَرهَم باش
خسروی فَر