#روزاول از چله #کنترلخشم
این توضیحاتی که میدم برای اوایل شروع خودسازی هست که کنترلش یکم سخته. روح شما باید اینقدر قوی بشه که اگه طرف مقابل گلوله آتیش باشه سکوت کنید و طرف مقابل رو به آرامش دعوت کنید یا اگه انتقادی دارید بدون اینکه خشمگین بشید بیانش کنید و متوجه میشید که وقتی با آرامش صحبت می کنید طرف مقابل کمتر جبهه میگیره و لج بازی نمیکنه وصحبت شما تاثیرگذار تره.
#یهنکتهیهتوجه
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
4-contorol_khashm.mp3
1.71M
#روزاول از چله #کنترلخشم 👆
بسیار مهم حتما باید در این چهل روز رعایت بشه👌
#یہنکتہیہتوجہ
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
📿 اولین نماز ظهر ماه مبارکت را مــــتّصل کن به نـــــمازِ امـــــامـ زمــــان«عجل الله» و ســــجاده
این تصویر، دکور مخصوص ماه مبارک رمضان هست.🤩
که از اول تا پایان #ماهرمضان 🌙این گوشه باقی هست .
بچه ها باید ببینن این ماه خاصه ،ماهِ مهمانی خداست 😊
که با تزیین یه میز و دکور کوچیک ،با پهن کردن یه سجاده کوچیک گوشه خونه ،کشیدن و چسبوندن نقاشی هایی به دیوار و....
با یه تغییر کوچیک میشه شروع کرد👌
حتی میتونیم هدیه بدیم به بچه ها و کلا این ماه رو خاص جلوه بدیم✨
#یہنکتہیہتوجہ
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
💖 برایاینکهبتونیدیکانتخابخوبداشتهباشید بهچهاراصلزیربایدمعتقدباشین:
💙 خودتون، زندگیتون و آیندهتون،
براتون مهم باشد و ازدواج رو مهم بدونید.
💛 انتخابِ صحیح، قاعده و قانون دارد.
💚 در انتخاب همسر عجله نکنید.
💜 خودتون فعالانه در میدان حضور داشته باشید و تصمیم نهایی را خودتون بگیرید.
#ازدواجآسان
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ9 با تصورش هر دو با صدای بلند خندیدیم از هم جدا شده و هر کدام
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ10
عصبی تر از خودش رو به او توپیدم
-اگر زشته اصلا نمیام من همینطوری ام برای دو ساعت مسجد اومدن چادر سرم نمیکنم.
مامان که دید اگر ادامه دهد ممکن است کلا قید آمدن را بزنم سکوت کرده و تنها با قهر رو برگرداند. با اینکه مانتو و شلوار نسبتا مناسبی به تن داشتم و آرایش کم و خیلی ماتی به صورتم نشانده بودم اما مامان باز هم رضایت نداده و توقع داشت برای دو ساعت روضه ی زنانه چادر به سر کنم،
میدانست زیر بار نمیروم اما باز هم مطرحش کرد و باعث
اوقات تلخی من و خودش شد.
همین که از در بیرون آمدیم محدثه و خاله مریم را در کوچه دیدیم. احوالپرسی کرده و کنار هم به سمت مسجد حرکت کردیم.
-چیه باز این شکلی شدی؟ خاله سیما بهت چیزی گفته؟
حرصی و با صدای کنترل شده ای جوابش را دادم:
-همش به لباس پوشیدنم گیر میده. الانم کلید کرده بود چادر سرت کن بیا.
-بی خیال تو هیچی نگو کم کم خودش خسته میشه.
چشم غره ای به سمتش رفته و غریدم.
-نفست از جای گرم بلند میشه دیگه دلم میخواد یک بار خاله مریم بهت گیر بده ببینم میتونی دهنت و ببندی چیزی نگی.
بی توجه به خشم صدایم ریز خندید که نیشگونی از بازویش گرفتم. عصبی خواست کارم را جبران کند اما رسیدنمان به مسجد مانع او شد.
تنها با نگاه برایم خط و نشان کشید و با هم وارد حیاط مسجد شدیم مامان و خاله مریم به محض ورودشان به سمت
خانوم میانسال و زیبایی که به طرز خیلی قشنگی روسری اش را زیر چادر بسته بود رفته و سلام دادند،
ادامه داردـ....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ10 عصبی تر از خودش رو به او توپیدم -اگر زشته اصلا نمیام من ه
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ11
ما نیز به تبع از آنها جلو رفته و عرض ادب کردیم .
با خوشرویی تمام جوابمان را داد و دختر جوان و محجبه ی کناری اش را به ما معرفی کرد.
ایشونم الهام خانوم هستند عروس بزرگ بنده.
الهام هم به گرمی سلام و احوالپرسی کرد و همگی رو به او خوشبختمی گفتیم و بعد به سمت بقیه حرکت کردیم.
کمی که فاصله گرفتیم رو به مامان و خاله مریم پرسیدم:
-اینا کی بودن؟
خاله مریم زودتر از مامان جوابم را داد:
-طاهره خانوم بود همونی که جای خانوم علیپور اینا اومدن همسایه رو به رویی تون.
با یادآوری پسرش که چند روز پیش در کوچه او را دیده بودیم آهانی گفته و به همراه محدثه به سمت دخترها حرکت کردم.
فرناز با دیدنمان لبخندی زده و گفت:
-یچه ها خواهران غریب اومدن.
زهرا و حسنا با حرف او به سمتمان برگشتند.من و محدثه به دلیل صمیمیت زیادمان از بچگی به خواهران غریب در محل
معروف بودیم و هنوز هم این لفظ را برایمان به کار میبردند.
جلو رفته و با همگی دست دادم.
-یچه ها خير سرتون اومدید مسجد حداقل یکم اون موهاتون و یکنید تو.
با حرف زهرا چشم غره ای به سمتش رفته و بدخلق جوابش را دادم.
-زهرا تو دیگه بیند. تازه از غرغرهای مامان سیما راحت شدم، حوصله ی زر زر های تو رو ندارم.
یکوقت یک چیزی میگم قهوه ای میشی
ادامه دارد.....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛