(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ10 عصبی تر از خودش رو به او توپیدم -اگر زشته اصلا نمیام من ه
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ11
ما نیز به تبع از آنها جلو رفته و عرض ادب کردیم .
با خوشرویی تمام جوابمان را داد و دختر جوان و محجبه ی کناری اش را به ما معرفی کرد.
ایشونم الهام خانوم هستند عروس بزرگ بنده.
الهام هم به گرمی سلام و احوالپرسی کرد و همگی رو به او خوشبختمی گفتیم و بعد به سمت بقیه حرکت کردیم.
کمی که فاصله گرفتیم رو به مامان و خاله مریم پرسیدم:
-اینا کی بودن؟
خاله مریم زودتر از مامان جوابم را داد:
-طاهره خانوم بود همونی که جای خانوم علیپور اینا اومدن همسایه رو به رویی تون.
با یادآوری پسرش که چند روز پیش در کوچه او را دیده بودیم آهانی گفته و به همراه محدثه به سمت دخترها حرکت کردم.
فرناز با دیدنمان لبخندی زده و گفت:
-یچه ها خواهران غریب اومدن.
زهرا و حسنا با حرف او به سمتمان برگشتند.من و محدثه به دلیل صمیمیت زیادمان از بچگی به خواهران غریب در محل
معروف بودیم و هنوز هم این لفظ را برایمان به کار میبردند.
جلو رفته و با همگی دست دادم.
-یچه ها خير سرتون اومدید مسجد حداقل یکم اون موهاتون و یکنید تو.
با حرف زهرا چشم غره ای به سمتش رفته و بدخلق جوابش را دادم.
-زهرا تو دیگه بیند. تازه از غرغرهای مامان سیما راحت شدم، حوصله ی زر زر های تو رو ندارم.
یکوقت یک چیزی میگم قهوه ای میشی
ادامه دارد.....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛