eitaa logo
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
141 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
551 ویدیو
51 فایل
⬅️وابسته به کانال راه @raahcenter_ir ✍من یه مادر دهه هفتادی ام با سه تا شاخه گل، یه دخترخانم ناز ۱۰ساله ،دوتا آقا پسرمهربون ۶ و۴ساله همسرم طلبه هستن و یه زندگی ساده طلبگی و...... اینجا کلی آموزش و تکنیک در انتظارتونه آیدی ادمین @admein_onlain
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5845844377011750899.mp3
1.1M
آهنگ کودکانه ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥ 🆔 @khrshidkhane_ideas با ما باش با ، ماهی به یاد ماندنی ومعنوی ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥
امࢪوز قࢪاࢪه به کمک بچه هاصندوق صدقات بسازیم... فقط کافیه روے یه جعبه یا یه مقوا شکل مکعب مربع بکشید ...ک طبق تصویر به هم وصلش کنید...📦 سنت صدقہ دادن توے هرماه پسندیده و خوب هست ولی توے ماه مبارک رمضان بهتر و ارزشمندتره ...☘ این رو به بچه هامون یاد بدیم👌😍 ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥ 🆔 @khrshidkhane_ideas با ما باش با ، ماهی به یاد ماندنی ومعنوی ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥
کاربرگ برای بچه های نازنین کافیه ازش کپی بگیرین و باهاشون بچه ها رو سرگرم کنین ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥ 🆔 @khrshidkhane_ideas با ما باش با ، ماهی به یاد ماندنی ومعنوی ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥
14680688479327.mp3
9.02M
🌷🌼 💎 دوستان،این قصه فوق العادست،پیشنهاد می کنم حتما برای کودکان خودتون پخش کنید.🌷 ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥ 🆔 @khrshidkhane_ideas با ما باش با ، ماهی به یاد ماندنی ومعنوی ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥
بیاید امروز باهم برای کوچولوهامون دفترچه دعا بسازیم👌 این هم نحوه ساختش فقط به مقوا و چند تکه کاغذ کوچولو نیاز داریم مامان های با استعداد با خلاقیت خودتون قسنگترش کنین👌🤩🤩 کوچولوهای نازمون هر روز ،توی یک صفحه از دفترچه دعا یه دعای خوشگل که دوست دارن اجابت بشه رو بنویسن و برای یادگاری نگهش دارن 💞💞💞 ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥ 🆔 @khrshidkhane_ideas با ما باش با ، ماهی به یاد ماندنی ومعنوی ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥
این هم نمونه های دیگه برای دفترچه دعا🌹 ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥ 🆔 @khrshidkhane_ideas با ما باش با ، ماهی به یاد ماندنی ومعنوی ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥
CQACAgQAAxkDAAFhoI1iOj7cCftfy-1qWtJlXE3AmSq2VwACggUAApvvMVElpZEj6XiL1yME.mp3
1.56M
❤️" خانواده مهربان"❤️ ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥ 🆔 @khrshidkhane_ideas با ما باش با ، ماهی به یاد ماندنی ومعنوی ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥
یه کاࢪدستی جذاب دیگه براتون آوردم فقط و فقط با تیکه هاے مقواے ࢪنگی میتونید یه کاردستی خوشگل بسازین بابچه ها یه کاردستی یه بعدی ناز ویژه ماه خدا👌😍 ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥ 🆔 @khrshidkhane_ideas با ما باش با ، ماهی به یاد ماندنی ومعنوی ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥
🐥ツ مامان جونی این شعر رو همراه با بازی خیلی راحت میتونی به کوچولومون یاد بدی👌🤩 آی بچه جون یه بازی بازی خونه سازی🏠 پنج تا ستون محکم باید بسازیم با هم✋ اول ستون توحید تابیده مثل خورشید☀️ عدل دومین ستونه برای ساخت خونه بازی نداره قوت💪 سوم بزار نبوت چهارمی امامت به خونه داده قامت🍃 پنجم معاد بنا کن زود دستاتو بالا کن👋👋 باشادی و با خنده بگو شدم برنده😍 پنج تا ستون همین بود اینا اصول دین بود🎈 ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥ 🆔 @khrshidkhane_ideas با ما باش با ، ماهی به یاد ماندنی ومعنوی ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥
مامان ها امࢪوز قࢪاࢪه پازل بسازیم با چوب بستنی هامون 🌱خوب از چوب بستنی های پهن تر برای ایجاد این پازل های آسان استفاده کنید 🌙تصاویر میتونن مرتبط با ماه مبارک باشن هࢪتصویࢪے که به ذهنتون میرسه میتونین به وسیله ماژیک روش بکشید و تبدیلش کنید به پازل ماه ࢪمضانی 🌙 ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥ 🆔 @khrshidkhane_ideas با ما باش با ، ماهی به یاد ماندنی ومعنوی ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥
بهارمهربانی      🌷🌱🌹🌿☘🌻🍀🌸🍃🌺🌾 بهار خانم که از راه رسید، همه‌جا گل بود و سبزه. گنجشکه روی درخت جیک‌جیکی کرد و گفت: «بهار خانم خوش‌ آمدی. عیدی من را می‌دهی؟ 🐤 بهار خانم تقی زد به تخم‌های گنجشک، جوجه‌ها بیرون آمدند. بهار خانم گفت: «این هم عیدی تو.»🐣🐥🐣🐥 درخت گفت: «بهار خانم خوش‌ آمدی به من هم عیدی می‌دهی؟»🌳 بهار خانم یک مشت شکوفه ریخت روی شاخه‌های درخت. درخت خوشگل شد. بهار خانم گفت: «این هم عیدی تو.»🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 کرمه سرش را از خاک بیرون آورد گفت: «بهار خانم خوش آمدی به من هم عیدی می‌دهی؟»🐛 بهار خانم به ابرها نگاهی کرد و خندید. باران شرشر بارید. کرمه خوش‌حال شد و دمش را تکان داد. بهار خانم گفت: «این هم عیدی تو.» بعد هم رفت خانه خاله‌پیرزن.⛈🌧 خاله پیرزن کنار سفره هفت‌سین نشسته بود و داشت سین‌های سفره هفت‌سین را می‌شمرد. یک سین کم داشت. به بهار خانم گفت: «یک سین کم دارم. حالا چه کار کنم؟ غصه‌دار شدم.»🌺   بهار خانم گفت: «ناراحت نباش.» بعد دست کرد توی جیبش و یک شاخه سنبل گذاشت توی سفره هفت‌سین و گفت: «بفرما این هم عیدی تو خاله پیرزن.» و این جوری شد که اون سال همه از بهار خانم عیدی گرفتند. بوی سنبل توی خانه خاله ‌پیرزن پیچیده بود.🌺 ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥ 🆔 @khrshidkhane_ideas با ما باش با ، ماهی به یاد ماندنی ومعنوی ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥
یک روز سحر کوچولو مشغول بازی کردن با برادر کوچک‌ترش بود که حرف‌های مادر و مادربزرگش به گوشش رسید.👂 آن‌ها در صحبت‌هایشان چند بار کلمه سحر را به کار بردند و هر بار که سحر، اسم خودش را می‌شنوید کنجکاوتر می‌شد تا ببیند آن‌ها چرا اسم او را می‌گویند.🤔 وقتی صحبت‌های مادر و مادربزرگ باهم تمام شد، مادربزرگ به اتاق آمد تا کمی استراحت کند. در همین لحظه سحر کنار مادربزرگ رفت و از او پرسید که با مادر چه صحبتی می‌کرده و چرا چند بار اسم او را به زبان می‌آوردند؟🤨 مادربزرگ گفت: دخترم ما از تو صحبت نمی‌کردیم!😕 سحر کوچولو گفت: من خودم شنیدم که چند بار کلمه سحر را به زبان آوردید!😏 مادربزرگ خنده‌ای کرد و گفت: حالا فهمیدم چه می‌گویی دخترم. 😅 ما از این صحبت می‌کردیم که امشب شب اول ماه مبارک رمضان است و ما بزرگ‌ترها باید سحر بیدار شویم، سحری بخوریم تا بتوانیم گرسنگی و تشنگی را تا افطار که زمان اذان مغرب است تحمل کنیم و ان شاالله امسال را هم روزه بگیریم.😇 سحر کوچولو اصرار کرد او را هم بیدار کنند تا بتواند سحر را ببیند. مادربزرگ هم قبول کرد.😍 سحر که شد مادربزرگ دلش نیامد تا سحر کوچولو را از خواب بیدار کند.😘 بزرگ‌ترها سحری خود را خوردند و خود را برای ورود به ماه مبارک رمضان آماده کردند. صبح که سحر کوچولو از خواب بیدار شده بود از اینکه بیدار نشده بود تا سحر را ببیند، اشک در چشمانش جمع شد.😢 مادر گفت: – دخترم تو خیلی خسته بودی و ما نتوانستیم تو را بیدار کنیم؛ اما می‌توانی وقت افطار در کنار ما افطار کنی.😇 سحر کوچولو که از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شده بود اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: – قبول است. ولی باید قول دهید فردا قبل از صبح، وقتی سحر آمد، من را بیدار کنید تا سحر واقعی را ببینم.😉 مادر هم قبول کرد و بعد با دخترش به آشپزخانه رفتند تا برای افطاری مقداری شله‌زرد و شیر برنج بپزند.😋 سحر کوچولو تا زمان اذان مغرب کمک مادرش کرد و آن‌ها توانستند با کمک همدیگر سفره افطار رنگینی را بچینند.😇 وقتی پدر از سر کار آمد موقع افطار بود. پدر و مادر و مادربزرگ نمازشان را خواندند و دعا کردند و بعد همه روزه خود را با گفتن بسم‌الله باز کردند. آن شب سحر کوچولو برای اینکه بتواند قبل از صبح، خیلی زود از خواب بیدار شود، پهلوی مادربزرگش و زودتر از همیشه خوابید. نزدیک سحر که شد ساعتی که مادربزرگ کوک کرده بود زنگ زد و همه از خواب بیدار شدند. بعد پدر، سحر کوچولو را آرام از خواب بیدار کرد و گفت: دخترم… دخترم… سحر آمده! نمی‌خواهی او را ببینی؟ سحر کوچولو با شنیدن این جمله فوری از خواب بیدار شد … سحر کوچولو که خیلی خوشحال بود کنار پنجره رفت تا سحر را بهتر بیند. بعد به آشپزخانه رفت و به مادرش گفت می‌شود او هم مثل بزرگ‌ترها روزه بگیرد؟🧐 مادرش گفت: سحر جان! دخترها از سن نه‌سالگی باید روزه بگیرند. ولی چون دوست داری روزه بگیری به تو پیشنهاد می‌کنم که روزه کله‌گنجشکی بگیری؛ یعنی الآن با ما سحری‌ات را بخوری و تا وقت اذان ظهر روزه بگیری و آن موقع روزه‌ات را باز کنی. چون تو هنوز کوچکی و روزه کامل برایت سخت است. سحر کوچولو هم قبول کرد و به مادرش در آماده کردن سفره سحری کمک کرد. وقتی سفره چیده شد همه باهم شروع به خوردن سحری کردند…😇 بعد از خوردن سحری دعا کردند، قرآن و نمازشان را خواندند. سحر کوچولو که دیگر حسابی خوابش گرفته بود دوباره رفت تا بخوابد. سحر کوچولوی داستان ما که اولین روزه‌ی زندگی خود را گرفته بود آن‌قدر خوشحال شده بود که در خواب می‌دید چادرنماز قشنگی به سرش کرده و در آسمان سحر مثل یک فرشته پرواز می‌کند. چون حالا او یک روزه‌دار بود😍😍 ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥ 🆔 @khrshidkhane_ideas با ما باش با ، ماهی به یاد ماندنی ومعنوی ❥❀━•—°⊰🍃🌸⊱°—•━❀❥