eitaa logo
334 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
<عسےأَنْ تَڪرَهُواشَيْئاًوَهُوَخَيْرٌلَّڪُمْ...♥️> بساچیزےراخوش نداریدوآن براےشما خیر است:) | ٢١۶ 🌻•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
«♥️🥀» . . "زن ابـرقـدرت دنیـاسـت...! اگـر عـٰاشـق بـاشـد...🥀:'( . 🖤✨ 🌻•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
. . يه مذهبـی باس بـدونه کـه رفیق شهـید داشتـن فقـط واسـه‌ی خوشگلـی پروفـایل نیـس!😉♥️ باس یـاد بگیـره حـرف شـهید رو تـو زنـدگیش پیاده کـنه وگرنـه از رفـاقت چیـزی حـالـش نـیس! . . 🌻•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
🌻•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_شصتم🦋 بنده کجا می توانم حق مطلب را در مورد شهدا ادا کنم؟ آن هم شهیدی به بزرگواری علی آقا ما
🦋 <ادامه> پرسیدم: «حاج آقا چه کسی را می گویند؟» گفتند:«.» تو همین روزهایی که افتخار نوکری بچه های بسیج را داشتم، مدتی هم مسئولیت تدارکات مخابرات منطقه با من بود. دلم می خواست علی آقا بیاید لباسی یا چیزی از بنده بخواهد؛ چون هر وقت او را می دیدی، لباس رنگ و رو رفته ای تنش بود که از بس شسته شده بود ، کم کم داشت نخ نما می شد . روزی دیدم زیرپوش سفیدی را به دست گرفته، می آید. گفتم:«این چیه علی آقا؟!» گفت:«پشت حمام صحرایی افتاده بود. اگه اجازه بدهید، می خواهم استفاده کنم. واقعا حیف است دور انداخته شود.» هر وقت می گفتیم بیا سهمت را بگیر، می گفت : «اینها سهم بچه های زحمت کش است، نه من.» برخورد این عزیز چطور است ، اگر تمام سختی های دنیا را به دوش او بیندازی ، چون اعتقاد راسخ دارد که بچه های جنگ مردان واقعی راه هستند، می گوید کم است. همۂ بچه های منطقه با شهردار آشنا بودند. وقتی علی آقا شهردار می شد، بدون اینکه فرصت کمک به ما بدهد ، کارهایش را انجام می داد.... و چقدر دقیق ! اما وقتی دیگران شهردار می شدند ، می آمد آستین ها را بالا می زد، بسم اللّه می گفت یا صلوات می فرستاد و مشغول مثلا شستن ظروف غذا می شد. هرچه بچه ها مانع می شدند و اصرار می کردند ، علی آقا گوش نمی کرد و ضمن کار می گفت: «من فقط به شما کمک می کنم. کمک از من ، ثوابش مال شما.» همیشه کمک از او بود و شرمندگی از ما... از طهارت و پاکی او بگویم. هر چند برای آدمی به آن درجه از طبیعی بود؛ اما دیدن این آدمها هم خودش سعادتی بود. یادم است به مرور دیگر تجدید وضوی علی اقا هیچ وقت باعث تعجب کسی نمی شد؛ چون همیشه سعی می کرد با وضو باشد. یک بار که برای مرخصی به کرمان با هم همسفر بودیم، وقتی اتوبوس ایستاد ، تجدید وضویی کرد و در جای خود نشست. تقریباً نیمه های شب بود که هنوز چانۂ من از صحبت تکان می خورد. علی آقا گفت:« جواد تو خسته ای ، بگیر بخواب.» متوجه نشدم؛ فکر کردم خودش خسته است و می خواهد من کمتر حرف بزنم. در چرت بودم که حرکات سایه واری روی پلکم را سنگین کرد. زیر چشمی که نگاه کردم ، دیدم... 🌻•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
یار دلم.mp3
11.52M
|.🥀🍂 از بچگے شــادے فروختــم غــم خریدم بــا پول توجیبے هـام برات پرچـم خریدم 🌻•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا