eitaa logo
334 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
وتو‌مے‌آیے و‌آوینےروایت‌میڪند •|فتح‌نهایےࢪا....🌱 °أَيْنَ‌الطَّالِبُ‌بِدَمِ‌الْمَقْتُولِ‌بِكَرْبَلاءَ° ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌻•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‎خدایا به غربت ما رحم کن ! ‎+باقیمانده غیبت امام زمامنو به ما ببخش ‎ما همان هایی هستیم ‎که ندیده دلمان را بردی و نیامدی؛ ‎خیلی دلمان تنگ است برای تو . . . ‎فــکری بکن به حال دل بی قرار ما ! ‎ 🌻•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
᪥࿐࿇🌺࿇࿐᪥ ‌ ببیـن!تـو‌،یہ‌جـورے‌واسہ‌ امام‌زمانـت‌ڪار‌ڪن‌ڪہ وقتـے‌میگـی‌﴿ العجــل! ﴾ آقا‌بگن‌:ده‌تامثل‌تو‌داشتم، تا‌الان‌ظھور‌ڪرده‌بودم...! ؟! :)💔 🌻•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_هفتاد_و_پنجم🦋 <ادامه> روزی یکی از بچه های تبلیغات گفت: «نیمه شب که بیدار شدم، دیدم یک نفر
🦋 <ادامه> اگر اهل بودی، همین کلام کفایت می کرد. من که لیاقت نداشتم. اما قدرت و نفوذ این بزرگوار به حدی بود که آدم را با درون خودش به جنگ می انداخت. بلبشوی کردستان که شروع شد، همراه علی آقا و جمعی دیگر از دوستان به پادگان آموزشی قدس اعزام شدیم تا بعد از طی دوران آموزشی، به کردستان اعزام بشویم. روزها را به سختی آموزش می دیدیم و شب ها تا دیروقت، با دریایی از معارف علی آقا شب زنده داری می کردیم.🌙 امروز شاید این که علی آقا از چه چیز هایی صحبت می کرد، چندان قابل توجه نباشد؛ چون بحمدالله پایه های نظام قوّت گرفته است و ما شاهد تغییرات شگرفی هستیم؛ اما سال ۵۸، زمانی که خیلی از عقاید و رفتارهای ناپسند هنوز جایگزینی پیدا نکرده بود، رهنمودهایی می داد که چند سال بعد، ما از زبان بزرگان مملکت می شنیدیم. بعد از چند وقتی که هنوز آموزشها ادامه داشت، آقای مهاجری به دلیل تأهل، به بنده اجازه داد شبها به منزل بروم. این ماجرا ادامه داشت تا اینکه روزی علی آقا گفت: «اکبر، دیگر نمی خواهد به منزل بروی!» گفتم: «چرا؟! » گفت: «چهار_پنج روز دیگر آموزش ها تمام می شود و تو باید عادت کنی بین بچه ها باشی و با محیط مأنوس بشوی تا بعداً جدایی از خانه و زندگی آزارت ندهد.» وقتی خوب فکر کردم، دیدم راست می گوید....بنابراین ماندم. آموزش فشرده بود و خستگی بیش از اندازه فشار می آورد. وقتی شبها می خوابیدم، تا نماز صبح بیدار نمی شدم. نیمه شبی، بد خوابی به سرم زد و بیدار در جای خود به سقف نگاه می کردم که دیدم یک نفر آهسته از تخت پایین رفت. با خود گفتم: «اینجا چه خبر است؟! » بعد آهسته پایین آمدم و به دنبالش به راه افتادم. دیدم وضو گرفت ورفت به محوطۂ بازی که آنجا بود. هوا خنک بود و شب، تاریک و سیاه. چشمانم که به تاریکی عادت کرد، صحنه ای شگفت انگیز دیدم .... از هر گوشه ایی، صدای ناله ای بلند بود. یکی ((العفو)) می گفت، یکی دعا می خواند. جلو رفتم تا بدانم اینها کیستند. علی آقا، مچاله سر به سجده گذاشته بود. ناله می کرد. دستانش به آسمان بود. قرآن به سر گرفته بود. نمی دانستم چه کنم... 🌻•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
.
. . °| يه مذهبی باس بدونه که تیریپ دِپ و لَش و افسرده با عقایدش همخونی نداره . اون نباس جزو جماعت صا
وقتی به کسی خوبی می کنی برای بهش خوبی کن. برای دلشو شاد کن . تا اگه یه روزی در حقت بدی کرد ، یه روزی یادش رفت، یه روزی جبرانش نکرد دیگه فکرت ناراحت نشه ، دیگه نخوری... ✌️🏼🕶 🌻•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿
4_714270292733591597.mp3
16.05M
_🎶♥️⛓_ فقط که تو این راه از آدم میسازه... 🌻•• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿